داستانی قدیمی از یک کتاب کهنه شنیدستی که در یکی از ممالک غور بزرګان نزد پادشاه رفتند و ګفتند که این بیچارګان را که در زندان کردید عفو بفرمایید تا در میان جامعه به خدمت مشغول شوند. آنان همه از کردار ګذشته خود کاملا پشییمان هستند و توبه کرده اند که بعد از این کاری خلاف نکنند و دیګر دست به تحریک مردم مفت خوری دزدی فساد سو استفاده از دین قتل و غارت و کشت و کشتار دست نزنند. همه آنان بما قول داده اند که بعد از این انسانهای مقبول درستکار و خوب خواهند بود و بکسی صدمه ای نخواهند زد و حق دیګران را پایمال نخواهند کرد و به جمع ثروتهای نامشروع اقدام نخواهند کرد. پادشاه وزیران و درباریان و مشاوران خود را دور خود جمع فرمود و با آنان رایزنی کرد یک یک آن افراد را برای محاکمه آورند و زندانیان اینطور وانمود کردند که بقدر کافی تنببه شده اند و اګر آزاد شوند بجز خدمت خلق کاری نخواهند کرد. همه آنان با ګریه و التماس از پادشاه تقاضای عفو و بخشش داشتند. پادشاه مثل اکنون برطبق اصول دمکراسی و حقوق بشر با استفاده از یک درجه تخفیف که حق قانونی او مدرک آزادی همه آنان را امضا کرد و آنان با سلام و صلوات بین پیروان خود فرو شدند. ولی بعداز مدتی آنان که آزاد شده بود باز به همان کارهای زشت دست زدند به دیګران تجاوز کردند واموالشان را غارت فرمودند و به ناموس های آنان تجاوز کردند. به دزدی فساد و رشوه خواری و آزار کودکان و کشتن بیګناهان مشغول ګردیدند.
پادشاه دوباره بزرګان را دور خود جمع کرد و ګفت دیدید که شما اشتباه میکردید اینان اصلاح بشو نبودند و با آزادی آنان بسیاری مردم دیګر به ناراحتی افتادند و فتنه ها بر پا کردند و مردم را آزار دادند و ثروتهای نجومی اندوختند و به حقوق مردم و حقوق بشری که از آن یاد میکردند خیانت کردند و دروغهای بسیار ګفتندی و خدعه های بسیاری کردندی حال چه صلاح میدانید بزرګان همګی ګفتندی که بایست آنان به زندانها باز ګردانیده شوند تا خلق از آزار آنان در امان باشند. پادشاه فرمان داد تا همه آنانی که بصورت عفو عمومی بدون در نظر ګرفتن جرمشان با یک درجه تخفیف آزاد شده اند به زندانها باز ګردانیده شوند و یک دادګاه بیطرف آنان را محاکمه عادلانه بنماید و از آنان تضمین های ګران ګرفته شود اګر مستحق آزادی باشند. درزمان شاه ما همه نوع آزادی داشتیم بجز آزادی سیاسی هیچ کس بما نمیګفت که چه بپوشیم و چه باور داشته باشیم و بکجا برویم و چه بخوانیم بجز یک مشت کتابهای شاید کمونیستی که مجاز نبودند تازه هر کمونیستی هم از مکتب کمونیستی بر میګشت و توبه میکرد ویا میګفت که اشتباه کرده است آزاد میشد و کاری به او نداشتند. البته رشوه خواری دزدی و فساد اداری و غارتګری هم وجود نداشت ولی نه با مقیاس کنونی مثلا اګر کسی به کارمند شهرداری میګفت که من هم کارمند دولت هستم از وی تقاضای رشوه نمی شد. افسران شهربانی آنقدر مغرور بودند که هیچ وقت تقاضای رشوه نمیکردند بخصوص اګر میدیدند که طرف هم مثل خود آنان یک کارمند است. دادګستری قوانین بهتری داشت و مثلا دیرکرد و ضرر زیان ها حساب میشد ته غارتګر رسیدګی به پرونده را طولانی نکند و از تورم سو استفاده نکند. دانشجویان ایرانی در خارج به ندرت در همانجا می ماندند و اکثر آنان برای خدمت به کشور بر میګشتند. ګرفتن شغلهای مهم لااقل به حداقل تجربه و مدرک تحصیلی احتیاج داشت یعنی مدرک تحصیلی باضافه تجربه شغلی و توصیه و پارتی؟ جوانان ایرانی راحت تر بودند و مثلا صدام جرات تجاوز به ایران را نداشت تا بیش از دویست هزار نفر جوان مارا سلاخی کند و کشور مارا زیر رو کند؟ و به بسیار از هم میهنان ما صدمه بزند. و بالاخره اینهمه ایرانی مجبور نبودند که به شیطانها بزرګ و کوچک پناه ببرند و همه نوع تحقیر و ناراحتی را تحمل کنند و با شیادان و دزدان شیک پوش غربی و بخصوص آمریکایی طرف شوند.
متاسفانه مردم خاورمیانه حتی در خارج از کشورهایشان هم باهم متحد نیستند وبا هم همکاری و همیاری نمی کنند و یک پارچه نمی شوند تا از هم و از جوانان هم محافظت کنند. به امید روزی که ما هم مثل اروپایی ها و آمریکایی ایالات و ولایات متحده و متفق داشته باشیم و مجبور نباشیم به دریوزګی به سایر کشور ها برویم و بتوانیم به مردم خود خدمت کنیم و در کشورهای خود درس بخوانیم کار کنیم و پیشرفت نماییم و ما هم آزادیهای آنان را داشته باشیم و از تمامیت خواهی فساد دزدی و زور ګویی راحت بشویم ګویا طلایه این در تونس دارد اتفاق می افتد؟ امیدواریم که انقلاب آنان هم توسط شیادان و عوامل بین المللی به ظاهر خودی دزدیده نشود؟ دیده ز عیب دګران کن فراز صورت خود بین در او عیب ساز.
بخاطر عروسان اعدام شده شیرازی
در ابتدای انقلاب در شیراز مهد تمدن و زادګاه حافظ و سعدی ده عروسان شیرازی به ناحق به طناب دار سپرده شدند تنها ګناه آنان این بود که معلم درس اخلاق کودکان بهایی بودند و آنان سرود خوانان طنابهای دار را بوسیدند و برګلوی خود نهادند و متاسفانه تاکنون هیچ کسی دنباله اینکار را نګرفته که چرا بایست کودکان و نوجوانان ایرانی اعدام شوند آنهم برای یک باور؟
نمونه ای دیګر
محمد بن مسلم گويد: روزى خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه يك جفت قمرى آمدند و روى ديوار نشسته و طبق مرسوم خود بانگ مى كردند، و امام باقرعليه السلام ساعتى به آنها پاسخ مى گفت، سپس آماده پريدن گشتند و چون روى ديوار ديگرى پريدند، قمرى نر يكساعت بر قمرى ماده بانگ مى كرد، سپس پريدند. من عرض كردم: قربانت گردم، داستان اين پرندگان چه بود؟ امام فرمود: اى پسر مسلم، هر پرنده و چاپار و جاندارى را كه خدا آفريده است نسبت به ما شنواتر است و فرمانبردارتر از انسانست، اين قمرى به ماده خود بدگمان شده و ماده او سوگند ياد كرده بود كه کاری نكرده است و گفته بود به داورى محمد بن على راضى هستى؟ پس هر دو به داورى من راضى گشته و من بقمرى نر گفتم: كه نسبت بماده خود ستم كرده اى او قبول كرد.
اصول كافى جلد 2 صفحه 375 روايت 4