انقلابها و تحولات اجتماعی و سیاسی خاصیت دومینو (Domino) دارند. وقتی انقلاب یا تحولی در کشوری یا سرزمینی روی میدهد، معمولا بر کشورهای همسایه یا جوامعی که از خصوصیات فرهنگی، سیاسی یا اجتماعی مشترکی برخوردار هستند تأثیر میگذارد، و به تحولاتی در آن جامعه منتهی میشود. و هر چه که به دوران جدید نزدیک میشویم، سرعت ارتباطات و انتقال اطلاعات، به این روند شتاب و تأثیر بیشتری میدهد. نمونههای این پدیده در یک قرن اخیر بسیار دیده شده است. انقلاب مشروطه ایران و انقلاب اول روسیه بر روی یکدیگر تأثیر گذاشتند. انقلاب بلشویکی روسیه به یک رشته تحولات مشابه در اروپای شرقی و ماورای آن منجر شد. نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران الهامبخش حرکتهای ناسیونالیستی و ضد استعماری در مصر و عراق و ملی شدن کانال سوئز گردید. سقوط حکومت شوروی به از همپاشی بلوک شرق منجر شد و چهره اروپا را تغییر داد. و انقلاب یاس تونس به سرعت به کشورهای دیگر عربی سرایت کرد و به انقلابی گستردهتر در بزرگترین کشور جهان عرب، مصر، دامن زد. نمونههای مشابه دیگری از این پدیده در آفریقا و آمریکای لاتین و خاور دور نیز میتوان سراغ داد که از آنها میگذریم.
در فهرست بالا از انقلاب ۱۳۵۷ ایران نام برده نشد و اکنون باید به چرایی آن پرداخت. این انقلاب را به دلایل مختلف میتوان یکی از مهمترین انقلابهای قرن بیستم در سطح جهانی دانست. در مقیاس خود ایران نیز این حرکت بیسابقه و نامنتظره بود. انقلاب نه فقط در ایران و بلکه در جهان و به خصوص خاورمیانه منشأ تحولات بزرگی بشمار میرفت. تودههای مردم در کشورهای زیر سلطه دیکتاتورهای محلی و یا دست نشانده به هیجان آمده و به آِینده ایران و کشورهای زیر نفوذ آمریکا در منطقه امید بسته بودند. تودهای بودن انقلاب، سرعت شکلگیری و موفقیت آن، و هزینه انسانی نسبتا کمی که برای پیروزی آن پرداخته شده بود، بسیاری را در کشورهای منطقه و ماورای آن به خاصیت دومینوی انقلاب امیدوار کرده بود. سخن از جهان جدیدی بود که در پرتو انقلاب ایران در حال شکلگیری است، جهانی که میرفت تا بساط استبداد را برچیند و آزادی و صلح و رفاه را جایگزین آن کند.
ولی چنین نشد. به تحقیق میتوان گفت که انقلاب عظیم سال ۵۷ ایران به مراتب کمتر از انقلابات و تحولات دیگر قرن بیستم تا به حال، که بسیاری از آنها در سطحی به مراتب محدودتر و کم عمقتر صورت گرفته، اثر دومینو داشته است. و این همه، به رغم این که «صدور انقلاب» بلافاصله پس از پیروزی انقلاب ایران در دستور کار رهبران آن قرار گرفت، و حاکمیت ایران میلیاردها دلار در طول سه دهه گذشته برای این کار هزینه کرده است. انقلاب ایران با همه طوفانی که در جهان و به خصوص در خاورمیانه به راه انداخت به سختی توانست در کشور دیگری مردم را علیه حاکمیت بشوراند و به تغییر نظامی دیگر به صورت مشابه منجر شود. انقلاب ۱۳۵۷ ایران به رغم انرژی زیادی که آزاد کرده بود نتوانست الهام بخش انقلاب مشابه دیگری شود – و این در عصر ارتباطات سریع کاملا بینظیر بوده است.
اثرات سیاست پر هزینه صدور انقلاب نیز، که البته مقولهای جدا از خصوصیت دومینو است، تنها توانسته است در نقاط معدودی مانند جنوب لبنان و غزه در فلسطین نمود پیدا کند و یا به گسترش ایدئولوژی اسلامگرایی افراطی در جهان دامن بزند. پیدایش حکومتهای اسلامی در کشورهایی مانند افغانستان (طالبان) و سودان نیز گرچه تا حدی با تأثیرپذیری از ایدئولوژی حاکم بر انقلاب اسلامی ایران اتفاق افتاده، ولی نمیتوان آنها را از مقوله دومینو شمرد. پیدایش طالبان نه بر اثر قیام مردمی و بلکه به شکرانه سیاست معوج غرب در افغانستان زیر نفوذ شوروی صورت گرفت، و حکومت اسلامی سودان در روندی طولانی که از پیش از انقلاب ایران شروع شده بود و با این انقلاب تسریع شد تحقق یافت. روی کار آمدن اسلامگرایان نزدیک به رژیم ایران در عراق نیز مرهون دخالت نظامی قدرتهای خارجی بود و ربطی به دومینوی انقلاب یا سیاست صدور انقلاب ایران نداشت.
ولی آیا میتوان اثر انقلاب ۵۷ ایران را بر تحولات ساختاری سیاسی کشورهای منطقه و جهان عرب یا مسلماننشین کاملا خنثا ارزیابی کرد؟ این مسلّم که انقلاب اخیر ایران بر خلاف همه انقلابها و تحولات دیگر قرن بیستم و دهه اخیر حتا یک اثر دومینو نداشته است. و این نیز درست که سیاست پر هزینه صدور انقلاب در طول سه دهه گذشته نتوانسته است به شورش مردمی در کشوری با نظام مشابه پیش از انقلاب ایران و شکلگیری تحولی مشابه منجر شود. هر یک از این دو خلاف قاعده (anomaly) این سؤال بزرگ را پیش میکشد که چرا؟ ولی وقتی این سؤال بزرگتر و جدیتر میشود که به یک واقعیت بسیار مهمتر و وحشتناکتر توجه کنیم: و آن این که انقلاب ایران نه فقط اثر دومینو نداشته است و بلکه نظام برآمده از آن یعنی جمهوری اسلامی ایران عملا بسیاری از حرکتها و انقلابهای بالقوه را در طول سه دهه گذشته متوقف کرده یا به تأخیر انداخته است.
حرکت اخیر مردم مصر (و تونس) جهانیان را به شگفتی انداخت، و به این سؤال دامن زد که چه شد که مصریان امروز با این وسعت و یکپارچگی به پا خاستند؟ ولی سؤال اساسیتر آن است که این مردم چرا در طول سه دهه گذشته به پا برنخاستند؟ چگونه انبوه مصریانی که امروز با شجاعت و عزم بینظیری به خیابانها آمدند و به کمتر از عزل حسنی مبارک راضی نیستند سی سال تمام نظام فاسد و استبدادی او را تحمل کردند؟ آیا آنان یک مرتبه با ماهیت رییس جمهور خود آشنا شدند؟ آیا فقر و بیکاری و سرکوب و زندان و شکنجه یک مرتبه بر سر مردم مصر بارید؟ آیا مصریان برای اولین بار همدیگر را پیدا کردند و به قدرت عظیم خود پی بردند؟ آیا در این فاصله انقلاب یا تحول ساختاری دیگری، در ایران، شوروی، اروپای شرقی، آفریقای جنوبی و غیر آن به اتکای نیروی مردم صورت نگرفته بود که آنان نیز الهام بگیرند؟ چرا، همه اینها بود. پس چه عاملی باعث شد که مردم مصر (و تونس و اردن و یمن و ..) برای نزدیک سه دهه حکومت فاسد خود را تحمل کنند و به اعتراض عمومی برنخیزند؟
انقلاب اسلامی ایران محصول شرایط مساعد داخلی و بینالمللی بود. در داخل کشور، ائتلاف ملی وسیعی از نیروهای چپ، ملیگراها و اسلامگرایان و قشرهای مختلف اجتماعی زنان، کارگران، اقوام، دانشجویان و غیر آنان شکل گرفته بود. ولی این شرایط برای پیروزی انقلاب کافی نبود. در سطح بینالمللی نیز سیاست حقوق بشر رییس جمهور وقت آمریکا، جیمی کارتر، شاه را وا داشته بود که از شدت سرکوب خود بکاهد. این فضا به مخالفان شاه جرأت بیشتری میداد که به اعتراض برخیزند، و اعتراضهای قطرهای کوچک به تدریج دریا شد. سرانجام نیز دخالت فرستاده آمریکا، ژنرال هویزر، در توصیه به ارتش که در برابر انقلابیان دست به خشونت نزند، در انتقال قدرت نقش کلیدی پیدا کرد. در هر صورت مجموعهای از اتحاد سکولارها با اسلامگرایان در داخل کشور، و فضای مساعد بینالمللی در خارج کشور، زمینه مساعدی فراهم آورد تا این انقلاب در فاصله زمانی بسیار کوتاهی شکل بگیرد و نظام سلطنتی را در هم بپیچد.
انقلاب امیدهای زیادی را در بین مردم ایران و جهانیانی که آن را نظاره میکردند برانگیخت. وقایعی که پس از پیروزی انقلاب رخ داد، اما، همه این امیدها را بر باد داد. اسلامگرایان با خشونت تمام قدرت را به دست گرفتند و سکولارها در ایران نه فقط سهمی از قدرت نبردند و بلکه زود در معرض تیغ سرکوب اسلامگرایان حاکم قرار گرفتند. حکومت کارتر که به پیروزی انقلاب کمک رسانده بود نیز از گزند حکومت جدید در امان نماند و مزد خود را با سرشکستگی تمام، با واقعه گروگانگیری دیپلماتهای کشورش در ایران، و سپس شکست در انتخابات به دست یک نامزد راستگرای افراطی، گرفت. و از همه مهمتر، برای تودههای مردمی که از دور و نزدیک شاهد وقایع ایران بودند، انقلاب ایران نتیجهای جز سرکوب و تبعیض و خشونت در داخل و جنگ و تشنج در خارج به ارمغان نیاورده بود.
جمهوری اسلامی با سیاستهای خشن و واپسگرایانه خود فضایی به وجود آورده بود که امکان یک انقلاب مشابه را در کشورهای مسلمان نشین نفی میکرد. از یک سو با «صدور انقلاب» به گسترش اسلامگرایی افراطی در این جوامع دامن میزد، و از سوی دیگر سکولارها را از همبستگی ملی با حضور اسلامگرایان میترساند. در سطح بینالمللی نیز، سیاست حقوق بشر کارتر شکست خورده بود، و کمتر حکومت غربی حاضر میشد از تحولی در کشورهای مسلمان نشین حمایت کند که در آن اسلامگراها نقش داشته باشند. به عبارت دیگر، جمهوری اسلامی با سیاست خود همه زمینههای لازم برای موفقیت یک انقلاب دیگر را که خود از آن به صورت تعیین کنندهای بهره برده بود در سطح جهانی از بین برد. و به این ترتیب، انقلابی که باید الهامبخش حرکتهای ضد استبدادی در منطقه میشد به صورت ترمزی برای این تحولات درآمد و زمینه را برای استمرار بیست تا سی ساله دیکتاتورهای تونس و مصر و یمن و کشورهای مشابه دیگر فراهم آورد.
استقرار جمهوری اسلامی و تبلیغ اسلامگرایی افراطی خشونت بار آن، جهان مسلمان نشین را دستخوش بحرانهای زیادی کرد. خطر اسلامگرایی از یک سو سکولارها را در این کشورها دچار وحشت کرد و زمینههای همکاری و ائتلاف ملی برای تغییر را تضعیف نمود، و از سوی دیگر سیاستگذاران غربی را در حمایت از حاکمان مستبد این جوامع تشویق کرد. سکولارها و غرب مشترکا از قدرتگیری اسلامگرایان وحشت داشتند، و این امر نتیجهای جز ادامه وضع موجود نداشت. در این شرایط، به نفع قدرتمداران حاکم بود که در باره دامنه نفوذ اسلامگرایان اغراق کنند، و در فقدان یک وسیله ارزیابی مطمئن راهی برای تشخیص صحت و سقم این امر نبود. حتا تا همین ماههای اخیر، بسیاری از تحلیلگران و نویسندگان ایرانی در عین توجه به این که در ایران اسلامگرایی ضعیف شده است، مدعی بودند که در سایر کشورهای مسلمان نشین وضع به عکس است و اگر انتخابات آزادی در آنجاها صورت بگیرد اسلامگرایان برنده قطعی خواهند بود. با این تصور، کدام سکولاری در این کشورها میتوانست حاضر شود برای استقرار دموکراسی مبارزه کند؟!
رژیم ایران مدعی است که تحولات امروز مصر پس لرزههای انقلاب اسلامی ایران است. رژیم البته توضیح نمیدهد که اگر چنین است چرا این پس لرزه با ۳۰ سال تأخیر صورت میگیرد. ولی میتوان گفت که این تأخیر ۳۰ ساله تا حدی مرهون انقلاب اسلامی ایران است. یعنی مردم مصر به دلیل عملکرد رژیم ایران باید رژیم مبارک را برای سالها تحمل میکردند. این طلسم البته با جنبش سبز شکسته شد که نشان داد نظام حاکم بر ایران از درون در حال تجزیه و پوسیدن است. جنبش سبز هم به سکولارها و هم به جهان غرب نشان داد که اسلامگرایی رو به افول است و دیگر خطر جدی بشمار نمیرود. حرکت مردم تونس این واقعیت را سریعا برملا کرد، و سکولارهای مصر زود آن را دریافتند. غرب نیز ترس خود از اسلامگراها را به کنار گذاشته و با اطمینان به حمایت از حرکت مردم مصر برخاسته است. با انقلاب تونس دور جدیدی از تحول در خاورمیانه و شمال آفریقا شروع شده است، و این انقلاب (بر خلاف انقلاب ۱۳۵۷ ایران) دومینو وار پیش میرود.
Iran Emrooz