جشنواره ی سینمایی برلین که در شصت و یکمین سال زندگی اش به پیر مردی صد ساله می ماند، که خسته و وامانده و نفس زنان به روزهای آخر می رسد، امسال به عمد یا به سهو با نام ایران گره خورده است. جشنواره که با انتخاب یک صندلی خالی برای جعفر پناهی در هیات داوران آغاز بکار کرد، و به این صورت به عمد با مسایل ایران درگیر شد، به احتمال قوی ناچار است با انتخاب فیلم اصغر فرهادی به عنوان برنده ی خرس طلایی، با نام ایران هم ختم شود. دو سال پیش هم فیلم دیگر فرهادی؛ “درباره ی الی” در شرایطی تقریبن مشابه، برنده ی خرس نقره شد. فیلم تازه ی فرهادی؛ “نادر و سیمین، یک جدایی” اگرچه یک شاهکار سینمایی درخور جایزه ی اول یک جشنواره نیست اما فیلم هایی که می توانستند پا به پای “نادر و سیمین …” به رقابت بپردازند، همه خارج از بخش مسابقه نمایش داده شدند. تقریبن همه ی منتقدین و خبرنگاران کشورهای مختلف که تا آخر وقت روز دوشنبه با لب و لوچه ای آویزان از سالن های نمایش فیلم خارج می شدند، روز سه شنبه با لبخند رضایت بر لب، جملگی امیدوارند خرس طلایی نصیب “نادر و سیمین …” و اصغر فرهادی شود. شاید خانم ایزابل روسلینی و همکاران نیز چاره ای جز این نداشته باشند که جشنواره را با نام ایران ختم کنند.
“نادر و سیمین، یک جدایی” در بسیاری زمینه ها یک گام پیش تر از “درباره ی الی”ست. این یکی هم مانند فیلم قبلی، یک فیلم روایی ست حاوی چندین داستان درهم، که از منظری به آثار “اتوره اسکولا” و از منظری دیگر به کارهای “آلمادوا” شبیه است، بی آن که ایتالیایی یا اسپانیایی باشد. ویژگی کار فرهادی هم همین جاست که فیلمش از هر لحاظ ایرانی ست، روایتی از طبقه ی متوسط شهری، با تدوینی تند از وقایع نامنتظر و پی در پی که وقوع بسیاری از آنها تنها در ایران این سال ها ممکن است. به همین خاطر هم درک خوش آمد منتقدین اروپایی بنظر ناباورانه می آید چرا که بسیاری شان به سختی می توانند از سنت های فرهنگی و دینی ایران سر در بیاورند. محور اصلی “نادر و سیمین…” مخلوطی ست شگفت و گاه متضاد از سنت و مدرنیته. برخلاف “درباره ی الی” که قصه ی سفر آخر هفته ی سه جوان به کنار دریا بود، “نادر و سیمین ..” روایت درهم زندگی چند نسل از چند طبقه ی شهری ایران امروز است، با همان شتاب در تدوین تصاویر و صحنه ها، اما متمرکزتر، متحرک تر و موثرتر، به زبانی دیگر حرفه ای تر.
سیمین و نادر که پس از تلاش فراوان اجازه ی خروج گرفته اند، با ده ها مساله ی تازه روبرو می شوند. پدر تنهای نادر دچار بیماری آلزایمر شده و سیمین که معلم است، سخت مایل است زندگی را در سرزمینی دیگر تجربه کند، حالا با شوهری روبروست که پس از این همه تلاش، اینک میلی به ترک ایران و دور شدن از پدری تنها و بیمار ندارد. در عین حال نادر به عنوان پدر، طبق قوانین ایران قیمومیت دختر یازده ساله شان را هم دارد. برای سیمین نه بیماری پدر نادر و نه زندگی با نادر بی اهمیت نیستند، اما او زنی ست در شرایط فعلی ایران و بیش از همه به زندگی و آینده ی خودش نیازمند است. پس در تمایلش به مهاجرت، مانند ماندنش در وطن، سخت تنهاست.
فیلم از دادگاه خانواده شروع می شود، جایی که نادر و سیمین برای دوربین (رییس دادگاه) مشکلات زندگی شان را روایت می کنند. زن دیگری هم هست، که در روند داستان به یکی از مسایل کلیدی تبدیل می شود. “راضیه” که زنی مومن و معتقد و چادری ست، توسط نادر استخدام شده تا از پدر پیر و بیمارش پرستاری کند. راضیه که آبستن و پا به ماه است، بخاطر شوهری بیکار، خشن و … امرار زندگی خانواده ناچار به کار و کسب درآمد است، اما برای او با این شرایط کاری بهتر از این پیدا نمی شود؛ زن شوهردار چادری و پرستاری از یک “مرد عزب”! بناچار هر روز با دختر پنج ساله اش سر کار حاضر می شود. از طرف دیگر نادر هم به دلیل نبودن پرستار مطمئن، ناچار به استخدام زنی چون راضیه تن داده است و… مسایلی که برای یک ایرانی تماشاگر به سادگی قابل درک است، برای منتقدین و خبرنگاران اروپایی اما … تصور می کنم هر لحظه اش نیاز به توضیح دارد، و فرهادی در بسیاری موارد با ظرافت از پس این توضیحات سنتی و اعتقادی برآمده است.
طی یک سری مسایل ریز و درشت، نادر که مردی خونسرد و فهیمده بنظر می رسد، در یک صحنه از کوره به در می رود، دست راضیه را می گیرد و او را به بیرون در، در راهرو هل می دهد. راضیه از پله ها سر می خورد و … کودکش سقط می شود. حالا نادر به اتهام قتل عمد نیز، مورد تعقیب قرار می گیرد و شوهر راضیه که از نگاه فرهنگی بانی اصلی فاجعه است، از نگاه اجتماعی مدعی ست و پیوسته از “ما” و “شما” سخن می گوید؛ به معنایی ما “مسلمان”های خداشناس و… شما نسل بی ایمان غرب باور بی خدا و نامسلمان … اتهاماتی که هر کدامش فضای زندگی نادر را سنگین تر و تاریک تر می کند و امکان ادامه ی زندگی با سیمین را ناممکن تر. با تردید از درک دقایق فیلم، با شیطنت از منتقد جوان انگلیسی می پرسم در مورد شوهر راضیه چه فکر می کند! می گوید یک بدبخت دیگر که ناچار است از آب گل آلود ماهی بگیرد! پس فرهادی ضمن روایت داستان، از پس توجیه پس زمینه ها برای غیر ایرانیان نیز به خوبی برآمده است.
نادر و سیمین پیوسته در چنبره ی مفاهیمی که تنها و تنها خاص جامعه ی امروز ایران است، غرق می شوند و آینده شان، بی آن که اختلافات شخصی و معمول زناشویی داشته باشند، مبهم تر می شود. سنت و مذهب و بوروکراسی و شرایط و رژیم و موقعیت و… بیش از اعتقادات شخصی نادر و سیمین، در آینده ی این زوج موثر اند. به عبارتی اختلاف عقیده ی زوج در مورد زندگی اصلن تعیین کننده نیست. قاضی دادگاه هم نه آخوند است و نه خشکه مقدس و نه متظاهر، بنظر می رسد مشکلات را درک می کند اما … شرایط خاکستری سبب می شوند تا گره ی باز نشده، با گره ای تازه کور شود. چه کسی به راستی حق به جانب است؟ خوشبختانه فرهادی جانب هیچ یک از طرفین را نمی گیرد، بلکه در انتها به فکر بکری متوسل می شود که خود معضلی ست تازه برای نسل جوان ایران امروز؛ همه چیز در انتها به نظر دختر یازده ساله ی سیمین و نادر وابسته است. اوست که باید میان پدری که به ناچار در ایران ماندگار است و مادری که در تب خروج از ایران می سوزد، یکی را انتخاب کند؛ با پدر بماند که با پدری بیمار، در آستانه ی مرگ یا زندان ایستاده است، یا به مادری بپیوندد که علیرغم همدردی با شوهر و مصائبش، می خواهد جان و آینده ی خود را بردارد و از جهنم بگریزد!
فیلم “نادر و سیمین؛ یک جدایی” در بسیاری موارد، تصویر “غیر ممکن” است. از این لحاظ به برخی از آثار “امیر کوستاریکا” شبیه است که در عین حالی که از تراژدی سنت و قوانین داخلی کولی ها در جوامع مدرن می گوید، ما تماشاگران را می خنداند. اصغر فرهادی نیز با روایت یک تراژدی، بسیاری از تماشاگران غیر ایرانی اش را میان خنده و گریه سرگردان نگاه می دارد. از صبح چهارشنبه، در صفحات فرهنگی همه ی روزنامه های انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و … سخن از اصغر فرهادی ست، صحبت از “نادر و سیمین؛ یک جدایی”ست، و انگشت ها به خرس طلایی جشنواره ی امسال برلین نشانه رفته است. همه خرس طلایی را پیش از خانم ایزابل روسلینی و هیات داوران جشنواره ی برلین، به اصغر فرهادی داده اند.