ازل الله بودی
تاكه آدم آفریدی
چنان زیبا چنان دلبر
كه خود زار حیران
از بود بیزار، از نبود بیزار
در آدم بیقرار.
وصال، حسرت بود.
خفته پهلوی چپش
جسمیت آغازكردی
حَی شدن، حوّا شدن
هو، حوریبتی دلدار او
عشق را
تن.
خون، قاعده زخم بود.
عر ش را اغیار بسیار
تنها یار ابلیس
محبوب، محرم، فداكار
مجری فرمانِ حق بی عار:
نقشِ مار!
سیب، دسیسه بود.
و زمین ساختی
زنده، سبز، چرخان، سیبگون
گیاه و جانور را حجلهگاه
یگانۀ كیهان
گاهوارۀ زمان
عشق را سریرِ هستی بود.
و هجرت پرداختی هجران را
گناهآلود، برهنه، بیبازگشت
آدم و الله، در راه
عرشِ خدا برجا
عرشهای بیناخدا.
ابلیس، معصومِ ننگآلود بود.
ازل الله بودی
عشق، حوّا شدی
انبوه به تكراران
معشوق را چشیدن جاودان
بخشیدن، تن و جان و جهان
وخود سرنوشتِ تلخِ عشق، تنها.
ازل الله بودی
عشق، حوّایان شدی.
10/3/2004
ا- ماهان