ز دل پرسیدم امروز
شکستی دل ؟
پاسخ داد
صدایی شنیدی ؟
گفتم , سوختی دل؟
گفتا آتشی یا خاکستر اینجا دیدی؟
گفتمش: دل , پریشانی ؟
گفتا دل : نازِ جوانی و پریشانی
من چه سین هاست در غربت
سالها هفت کرده ام
گفتم دلا:
چگونه , کجا , گم گشتی ؟
کشید دل آهی
نشانم داد راهی
در آخر گفتم:
دل تو گویا از آهن هستی
گفتا او :
دل شاعر نه از آهن
ولی یک دلِ همیشه سوگوار است .
آناهید حجتی