دوستی دارم که میگوید و باور دارد که بنا بر چگونگی به گیتی آمدن، افراد بشر بر سه گونه اند.
گونه نخست ( به کوشش و کاوش خستگی ناپذیر این دوست ما در آنچه از پیشینیان باز مانده و بویژه فلسفه عهد قدیم) “مهبلیون” هستند و شمار اینان از اندازه برون است و فراگیر بیشتر بنی بشر و آنان چون آن دم جدایی از مادر را هنگام آغاز زنده گی و رویش نهاد آدمی دانند و به دلیل شرایط بیولوژیکی و ساختاری سر از زهدان بیرون کشیده اند به “مهبلیون” مشهورند.
دسته دیگر همانا “منبعیون” هستند که هنگام و آغاز به هم پیوستگی نهاد بشر را در پشت کمر پدر(کمی بالاتر از باسن) جویند و آن هنگام را دم پیدایش زنده گی. جنگاوران تاریخ بشری، اکثر مذهبیون غیر اسلامی (از هر ترفند و قبایی)، نرینه باوران (میل شوینیستها)، مادینه جویان، رمّالان و چندین شماری از شاعران از این پیرواننند که بر گروه نخست خرده گیرند که درست است که من پیش از این “اسپرمی” با سر و بی پا بودم ولی مهد مادر(اوول)بی بر و باروری نیز از آن ترشیدگانست و این تنها منم که همه چیز افرینم و رویش زنده گی بدون بودن همین با سر و بیپا نشو و نما نگیرد.
گره سوم به تحقیق “مخرجیون” یا “مقعدیون” ویا به قولی “ماتحتیون” هستند که بنا به مسدود بودن انجأییکه رسول خدا گفت و نه مش رسول از مخرج و ماتحت آشکار میشوند و هزار و اندی سال است گند وجودشان خاور میانه را فرا گرفته و اسلامیون جملگی از این گروهند و از آنجا که شاید به لحاظ خشونت و ددمنشی و خرد ستیزی از آغاز تاریخشان بز آوردهاند، به گواه انبوهی از توضیح ا لمسأیلها با کینه ورزی تمام، آداب و دستور العملها بر سپوختن بر این حیوان بی آزار نوشتند. اکثر مراجع تقلید، بسیجیان، لباس شخصی ها، بازجویان(شریعتمداری از قلم نیفتد)، …س مشنگان، مدعیان مهدویت از آغاز تا کنون، بوزینگان(چه رئیس جمهور و چه غیر) و نیز چرب چردگان(از قبیل مهاجرانی به هنگام تطهیر سپردههای مالی خامنهای و کرهاش آقا مجتبی در انگلیس) و نیز سلطنت طلبان به دلیل بوسههای فراوان بر نشیمنگاه یک فرد بخصوص و باور اینکه سلطنت موهبتیست الهی که از سوی خداوند و غالباً از طریق یک دیکتاتور به ماتحت ملت میرود( چه دارای درفش کاویانی و چه بی درفش و نیز فّر ایزدی)، از این دسته اند.
روشن میکنم که بیشتر دوستان مخلص از “مهبلیون” هستند و نیز تنی چند “منبعی” و تک و توکی “مخرجی” که با دسته اخیر فراوان همسایهام .
هرازگاهی این باور دوستم را با یاران دیگر در میان میگذارم، و به پیروی از اصل مدارا با اقلیت سعی میکنم با دلجویی و زبان خوش و مهر بی دریغ مار کج فکری را از سوراخ لاروبی نشده پندارشان بیرون کشم، معمولاً در چنین هنگامی پرخاش دوستان “مهبلی” آغاز میگردد که یار دیرین اینیکی مولود مخرج است و آن دگر هنوز “اسپرم” مانده، چشم چه سودی داری از این تلاش؟
گویمشان “ای از مادر زاده شدگان چاره در روشنگریست و بس”