بقالی دریانی سر خیابان شادمان بظاهر “همه چیز” داشت، از حبوبات و بقولات گرفته تا لگن و آفتابه ی پلاستیکی و “گول زنک” بچه! صبح ها که حاجی در کار رتق و فتق امور مشتریان صبحگاهی بود، پسر بزرگش با وانت، گرم خرید اجناسی بود که سیاهه اش را شب قبل، حاج آقا به او داده بود. ده یازده صبح که یورش صبحگاهی مشتری ها فروکش می کرد، “آقازاده” از راه می رسید و به کمک بچه شاگرد دکان، اجناس را تخلیه می کردند. در حین رفت و آمد، گزارش خرید را هم به حاجی می داد؛ فلانی جنس به اندازه نداشت، حواله ی حاجی فلانی را نقد کردم، فلانی سلام رساند و گفت چه عجله ای بود؛ و از این قبیل. حاجی هم یک گزارش سردستی از اتفاقات مهم صبح به آقازاده می داد و به پستوی دکان می رفت تا ضمن کشیدن قلیان، اجناس فردا را هم به فروشندگان عمده ای که می شناخت، تلفنی سفارش بدهد. تمامی کار و بار دکان با دفترچه ی چهل برگ حاجی راست و ریس می شد. صورت طلبکارها را از سمت چپ وارد می کرد و بقیه ی مطالب، از جمله کمبودها و بدهی ها و غیره را از راست به چپ، بی ترتیب و نامرتب وارد دفترچه می کرد. صفحه هم که پر می شد، در حاشیه های سفید، کجکی چیزهایی می نوشت. برای همین هم بقالی دریانی همیشه ی خدا چیزی یا چیزهایی کم داشت. برای حاجی نه مرغوبیت جنس مطرح بود و نه خواست مشتری چرا که تا چند کوچه آنطرف تر رقیبی نبود. هم و غم حاجی صرف رضایت فروشندگان می شد. حاجی هم طبق نظام فرهنگی آن ولایت، تابع فلسفه ی “کلم” بود. مشتری برنج صدری می خواست، که نبود، می گفت انشاء الله فردا. بجایش آلوی برغانی فرد اعلا ببر. خریدار، مات از این سفارش، می گفت؛ حاجی مهمان دارم، آلو که برنج نمی شود. آن وقت حاجی در یک سخن رانی مبسوط در وصف آلو و ذم برنج، خریدار را مسخره می کرد و عقلش را می پیچاند. روزی هم که آلو نداشت، عین همین حرف ها را همراه حدیث و خبر و با استناد به برنامه هایی که هرگز از رادیو و تله ویزیون پخش نشده بود، در فواید برنج و مضرات آلو، تحویل می داد. مشتری هم که به دنبال نیم کیلو نخود آمده بود، با نیم کیلو ماش از دکان می رفت. آن وقت حاجی خنده ای می کرد، بادی به گلو می انداخت و می گفت؛ کلم (کون لق مشتری)، کار ما فروش جنس است!
بد نبود اگر در مجموعه ی شلم شوربایی به نام جمهوری اسلامی، “جناح” اصولگرایی بود و “جناح” اصلاح طلبی و تشکل های دیگری مثل چه می دانم “کارگزاران سازندگی” و … یا دستگاهی به اسم دادگستری وجود داشت، قانونی بود و محکمه هایی، نهادی به اسم مجلس شورای اسلامی و نهادی به اسم “دولت” و از این حرف و نقل ها که هر روز در تفسیر و تحلیل های “ناظران آگاه” می خوانیم. سال هاست اما من هم مثل خیلی ها متوجه شده ام که ما با دو جمهوری اسلامی روبروییم؛ یکی همانی که در تابلوهای تفسیر و تحلیل “ناظران آگاه” نقاشی شده، که باید جایی در آن سوی جابلقا و جابلسا باشد، و یکی هم آن جمهوری که در خبرها می خوانیم و می شنویم؛ واقعیتی “عین جنس” که پیش رویمان پشتک و وارو می زند، جزیره ای پریشان و رها شده میان بحر خزر و خلیج فارس، درست مثل “بلم سنگی” آقای “خوزه ساراماگو” که میان اقیانوس جهان کژ می شود و مژ می شود!
البته نهادهای مدنی که “ناظران آگاه” به جمهوری اسلامی “نسبت” می دهند، در آن جزیره وجود دارند، اما به “اسم”، نه به “رسم”. بودجه ی هر نهاد هم بصورت “تنخواه گردان” در جیب های گشاد جنی به اسم وزیر یا رییس است که مثل سر گارسن چلوکبابی شمشیری سر بازار، همین طور که رد می شود، می گوید دو تا کوبیده بده اینجا، یک قیمه بده اونجا، یک بادمجان بده “خانواده” و… بی دفتر و دستک… سر هر ماه هم میلیون ها و گاه میلاردها دلار بی زبان زیر دست و پا گم و گور می شود و کسی هم نمی داند در کدام مردابی فرورفته. شاید هم می دانند و مثل کارهای دیگر اجنه، در پسله سر و تهش را هم می آورند. فلسفه ی اداره ی جزیره هم همان فلسفه ی حاجی دریانی ست؛ “کلم”! جنگ موهبت است، تحریم به نفع ماست، ورشکستگی یعنی پیروزی، باخت یعنی برد، کتک خوردن یعنی زدن، افتضاح در سازمان ملل یعنی “هاله”ی تقدس، فحش و تحقیر در دانشگاه کلمبیا یعنی یاری امام زمان و … اگر برای تراژدی کشتار زندانیان در 67، یک فرمان چند خطی هست تا رژیم و بنیانگذارش را رسوا کند، برای هیچ کدام از فجایع بعدی همان چند خط را هم پیدا نمی کنی. همه چیز در احکام شفاهی حکومتی خلاصه می شود؛ عین بقالی دریانی. همین چند سال پیش، رییس جمهور اجنه که طبق معمول، ارائه ی بودجه به مجلس را یکی دو ماهی به تاخیر انداخته بود، یک روز وارد مجلس شد و طبق معمول که هر خرابکاری را با افتخار، به عنوان “کشف” یا “ابداع” تازه مطرح می کند، یک دفترچه ی چهل برگ را روی میز رییس مجلس کوبید که بفرما، “بگو جمالشو عشقه”؛ امسال کار را ساده کردیم، تمام بودجه ی سال آینده در همین دفترچه است تا وقت نمایندگان عزیز تلف نشود و از این قبیل خزعبلات. گاهی هم وسط شلوغی ها، “حاجی” که خمارآلوده پشت دخل نشسته، یک “آروغ حکومتی” می زند و در بقالی طوفان می شود؛ یکی می گوید منظور “آقا” این بود، دیگری می گوید نخیر، منظورشان این نبود، آن بود و… در حالی که حاجی در چرت بعدی فرو رفته، “بز”های داخلی و “ناظران آگاه” خارجی برای آروغ “آقا” نهصد و نود و نه تفسیر صادر می کنند، طوری که خود حاجی هم چارشاخ می ماند که ایول، یعنی این همه را ما گفته ایم؟
دعوای اخیر محافل قدرت در جمهوری اسلامی هم ظاهرن بر سر “انحصار ارتباط” با امام زمان و اجنه بوده؛ آقای رحیم مشایی با اجنه ارتباط داشته و “وزارت امنیت” که رد این ارتباط را “رصد” کرده، تعدادی از اجنه و اجنه شناس را دستگیر کرده و آنها هم زیر اخیه، “اعترافیده اند” که رحیم مشایی با “قدرت مافوق انسانی” که از طریق “ریاضت” کسب کرده، آنها را “طلسم” کرده بوده. رییس کابینه ی اجنه خواسته “جن گیران” را از دستگاه امنیتی رژیم کنار بگذارد و اجنه را آزاد کند تا مملکت را برای ظهور آماده کنند اما نایب امام مانع شده، چون محافل قدرت معتقدند تا نایب امام زنده است، امام حق ظهور ندارد. بعد هم شروع کردند به زدن پنبه ی رییس کابینه ی اجنه و شرکاء. مثلن آقای صدیقی، از امامان موقت جمعه ی تهران گفته اگر رییس جمهور از رهبر اطاعت نکند، “ممکن است همسرش بر او حرام شود”! لابد همسر رییس جمهور قصد متارکه دارد و شوهرش به این کار راضی نیست! مهدی پرتوی آملی در “ریشه های تاریخی امثال و حکم” می نویسد؛ “امیر مکرم دختری داشت که به یکی از پسرعموهای خود داده بود. پس از چندی دختر تصمیم به متارکه گرفت ولی شوهر رضا نمی داد. دختر به روحانیون متوسل شد. آخوندی گفت؛ فردا به حجره ی من بیایید و در حضور طلاب و حاضران، مساله را مطرح کنید. من می گویم؛ طلاق به حکم خدا و قرآن به رضای شوهر است. شما هم هرچه بر زبانتان می آید، به اولیاء و انبیاء ناسزا بگویید. خانم هم فردا به حجره ی شیخ می رود و طبق نسخه ی آخوند عمل می کند. همین که به مقدسات فحش می دهد، آخوند استشهادی به امضای حاضرین می رساند که این ضعیفه ی “ناشزه”(بدون اجازه ی شوهر از خانه بیرون آمده)، صب خدا و رسول کرده، پس بر شوهرش حرام است. بقیه ی داستان معلوم است! زن البته پس از طلاق، در همان حجره و حضور همان افراد، از کفرگویی توبه می کند و طیب و طاهر می شود!
باری، سیاست در جمهوری اسلامی، نه جناحی ست و نه مرزبندی شده، بلکه محفلی ست، یعنی قبیله ای و بدوی. جمهوری هم مثل بقالی دریانی “خداوکیلی” می چرخد، با همان فلسفه ی “کلم”، شما مختارید بجای “میم” بگذارید “مشتری”، یا “مردم”، یا “ملت” یا… در تصویب یا رد هر قانون، فتوا یا حکم حکومتی و … نه قانون مثلن اساسی مطرح است، نه رفاه مردم، نه کم کردن تورم یا میزان بیکاری، نه دغدغه ی اسلام و عدالت هست… بلکه در پس پشت هر قانون یا حکم، باید دنبال “منافع” گروهی گشت. در آن جزیره هرکس اول نگران جیب و بغل و موقعیت خود است، اولویت دوم به منافع گروهی یا “محفلی” داده می شود و بالاخره در مرحله ی سوم، پای منافع “نظام” و “توتم” در میان است. بنیاد این تقسیم بندی محفلی را هم “بنیانگذار” جمهوری اسلامی گذاشت که از همان اول دشت، منابع مالی و نهادهای اداری و صنعتی مملکت را به عنوان پاداش، مثل ارث پدر میان شاگردان و مریدان تقسیم کرد. هر کسی در فاصله ی 1342 تا 1357، حرکتی در تایید قیام “آقا” کرده بود یا چند ماهی زیر اخیه ی ساواک رفته بود، به پاداش عمل، و نه بر پایه ی شعور و قدرت اداره، دستش به جایی بند شد، و اگر وزیر و وکیل و رییس هم نشد، در نهادی یا در شهر و روستایی در گوشه ای از جزیره، “نماینده ی امام” شد. از مطهری و قدوسی و بهشتی و رفسنجانی و اردبیلی و… بگیر و بیا تا قطب زاده و بنی صدر و آیت و عسگراولادی … بنیاد فساد و رانت خواری و هر کوفت و ماشرای دیگر، با دست مبارک “بنیانگذار” جمهوری کلید خورد، با این تفاوت که تا سید زنده بود، نخ ها را در کف “مراد”گونه ی خود داشت و همین که کسی از “خط امام” (بخوان “میل امام” نه مصلحت ملک و ملت) به جاده ی خاکی می زد، حاجی “مراد” نخ را می کشید و خایه ی مرید جفت می شد.
حاجی “مراد” که راحل شد، “عروسک”ها بی “عروسک چرخان”، در هوا سرگردان شدند. از خواص بی مایگان، یکی هم این است که چون دستشان به جایی بند شد، اول از همه “یارگیری” می کنند و تحکیم موقعیت. دست هر سفله ای که به “چکش” رسید، جهان را “میخ” می بیند. مریدان “نو کیسه” هم در همان هفت هشت ساله ی حضور “امام”، حصاری از یاران فرصت طلب گرد خویش کشیدند و هر کدام به درازای زورشان، محفلی تدارک دیدند. با رفتن “مراد”، این محافل قدرت برای از دست ندادن موقعیت، تن به مصالحه ای دادند که دسپخت “سر دلال” مشهور جمهوری، هاشمی رفسنجانی بود؛ تا وقتی کسی کاری به کار محدوده ی نفوذ و عمل من و قبیله ام نداشته باشد، زیر “علم” و “توتم” جمهوری سینه می زنم! اگرچه امروز از آن مریدان و شاگردان چند تایی بیشتر نمانده اند، آنچه اما مانده همین “محافل” اند، و نه “جناح” ها! از مرگ سید تا پیش پای شما، آقای خامنه ای تنها نقش “توتم” محافل فرصت طلب را داشته. محافلی که دغدغه شان نه ملک و ملت و اسلام و خدا و از این قبیل، که تثبیت روابط بخور و بچاپ خودشان است. اگر آقای جنتی و دار و دسته سنگ حسن و حسین “بد حجابی” و “کم حجابی” و “ربع حجابی” را به سینه می زند، نه بخاطر بخطر افتادن اسلام، که بخاطر واردات پارچه و کودری چادری و غیره است که سال هاست در انحصار محفل ایشان است، در حالی که تمام صنایع نساجی و بافندگی مملکت در این مدت به گه نشسته است. یا آقای محسن رضائی با دکترای فرمایشی در اقتصاد و غیره، نگران انحصار واردات سیگار اند که در نطق های انتخاباتی شان در کسوت کارشناس اقتصاد بین الملل، “فرمول” صادر می کنند. آقای مهدوی کنی و محفل ایشان دغدغه ی انحصار واردات شکر را دارند، گیرم که تمامی صنعت شکر(چغندر و نیشکر، همه با هم) که در 1357، هفتاد درصد مصرف داخلی را تامین می کرد، حالا هفت درصد هم تولید نمی کند و معدود کارگران بخش های بجا مانده هم، گاه ماه هاست که مزد نگرفته اند. آقای طبسی که از همان اول “استان خراسان” را از “امام” دستخوش گرفت، بعدن زواید دردسر سازش را هم زدند و گوشت لخم بی استخوان، یعنی باغات و املاک وقفی و دار و ندار امام رضا را که سر به میلیاردها می زند، در استانی به نام “آستانه” در قباله ی “نایب تولیت آستان قدس” گذاشتند. آقای عسگر اولادی مسلمان، کون خیزک از بازار تا مقام وزارت بازرگانی آقای هاشمی آمد و بعد هم ترجیح داد با گروه “موتلفه” گرد سیاست “خیط” بکشد و خود را وقف “تجارت” کند. حالا هم که سال هاست کارشناس چینی شده، حتی برای سفر توریستی به چین، باید از “آژانس موتلفه” عبور کرد؛ همه چیز به نام موتلفه و به کام عسگراولادی مسلمان! همین طور سرداران محرم سپاه و بسیج که سال ها در کار فروش قاچاق سهمیه ی بنزین (میلیون ها لیتر در روز) به عراق و پاکستان و افغانستان بودند، و گروهی هم در سه نقطه ی مرزی در کار تسهیل ترافیک قاچاق تریاک و هروئین از افغانستان به اروپا هستند، که میلیاردها دلار درآمدش چون “حرام” است، نه در “سرزمین اسلام”، که در دوبی و ترکیه با اسامی جعلی به حساب آقایان سرمایه گذاری می شود و…
بنابراین هسته ی اصلی درگیری ها در آن جزیره ی سرگردان لحاف ملاست، گیرم یک روز اسمش اختلاف میان اصولگرا و اصلاح طلب باشد و روز دیگر اختلاف میان “اجنه” و “جن گیران”، یا به زعم ناظران آگاه؛ درگیری میان نهاد “دولت” و نهاد “رهبری”! هر بار محفلی می خواهد مرزهای قدرتش را گشاد کند، محافل دیگر “توتم”(رهبری) را به عنوان “علم” شق می کنند و پایش برای “ارزش”های انقلاب و اسلام و امام، به سینه می زنند و پنبه ی محفل از خط خارج شده را با عناوینی چون “فتنه ی بزرگ”، “فتنه ی دوم”، “جریان انحرافی”، “جریان زاویه دار” و غیره و غیره، می زنند. هارت و پورت های اولیه ی آقای احمدی نژاد در مورد “مافیای اقتصادی” و چه و چه هم، یکی از همین موارد بود؛ مردم فریبی های قبیله ای تازه از راه رسیده ای که می خواست قدرت را از چنگ قبایل دیگر به در برد. غافل که این محافل در طول سال ها مار خورده و افعی شده اند. چند نفری نظیر “پالیزدار” هم فدای خوش خیالی رییس جمهور تازه شدند تا بالاخره آقای احمدی نژاد “شیرفهم” شد که “دماغ بیهده” می پزد و “خیال باطل” می بندد. این بود که “مبارزه” با تروریست های اقتصادی به “مصالحه” با آنها کشیده شد. تنها آقای رفسنجانی و شرکاء تن به این مصالحه ندادند چون خود را “برتر” از این “کوتوله”ها می دانستند، و البته چوبش را هم خوردند، اگرچه در آن جزیره، هر جلادی می داند که با خوردن یک سیلی از نظام، مردم ستم کشیده ی دل نازک، قلم عفو بر گناهان سی ساله اش می کشند. آقای رفسنجانی هم در مقابل احمدی نژاد، ناگهان پوست انداخت و اصلاح طلب از آب درآمد، همان طور که احمدی نژاد با یک نافرمانی حقیر، این روزها به قهرمان تبدیل شده. در مورد میلیاردها دلار درآمد قاچاق مواد مخدر هم به رییس جمهور اجنه حالی کردند که این بخشی از مبارزه ی امنیتی “نظام” با دشمنان اسلام است و به شما مربوط نمی شود، یعنی “دست خر کوتاه”! البته تضمینی نیست که ائتلاف گرگ های گرسنه تا روز بعد دوام داشته باشد.
غرض این که اصلاح طلب و سازندگی و ملی مذهبی و غیره، همان گونه که گفتند و شنیدیم، برای همین قانون اساسی و همین نظام ولایی پستان به تنور می چسبانند، گیرم با اسامی متفاوت. توجیهات حقوق بشری و اومانیستی اصلاح طلبان یا پوپولیسم احمدی نژادها هم از روی لاعلاجی ست. بالاخره بظاهر هم شده، باید تفاوتی باشد، نه؟ هر محفلی هم وقتی در فرصت های به دست آمده به شعارهایش عمل نمی کند، یک بهانه دارد؛ “نگذاشتند”! کسی هم نمی پرسد مگر رونق یک دکان در بازار، به این است که بقیه دکانشان را تخته کنند و بروند خانه؟ ملت ساده دل هشت سال ریش و قیچی را به دست اصلاح طلبان داد. اگر نیت خیری بود، هشت سال کافی بود تا درخت عرعر هم میوه بدهد. میان “کلی گویی”های طیف بلند گروهی به نام “اصلاح طلب”، از کروبی و اردبیلی و صانعی و دستغیب و خاتمی… تا تاج زاده و دیگران، تفاوت همانقدر است که در “کلی گویی”های طیف گشاد اصولگرایان. بین علی مطهری و رفسنجانی و احمدی نژاد و احمد خاتمی و احمد جنتی و “احمد”های دیگر هم تفاوت به اندازه ی تفاوت پپسی با کوکاست.
نظام ولایی از دریده شدن این یا آن محفل قدرت، ابایی ندارد. ترس نظام از فرو ریختن این “خانه ی کاغذی”ست. مفهوم “دشمن” برای حفظ اتحاد محافل گرد “توتم” رهبری ست. آقای رفسنجانی و آقای خاتمی هم اگر در جایی سر مخالفت داشتند، به زودی تن به سازش دادند چون “نظام” در خطر بود. حالا هم یک گروه تازه از راه رسیده می خواهد جزو “شرکای اصلی” باشد. دعوای جمهوری در خارج از مرزها هم برای کسب مشروعیت از سوی “قدرت”هاست. فلسفه ای که در ابعادی کوچک تر در داخل نظام عمل می کند. این “بحران” مقطعی نیست، بلکه به دلیل ماهیت هردمبیل رژیم، بخشی از هستی این نظام است. محافل قدرت با “ارتباط با اجنه” مخالفتی ندارند. مگر آقای طائب مسوول قرارگاه عمار نگفت؛ مشایی “ریاضت کشیده و … به یک جاهایی رسیده”؟ مگر آقای مصباح یزدی که تا دیروز، پشتیبان دولت اجنه بود، اشاره نکرد که؛ این ریاضت کشیده ها که دارای توانایی های ویژه هستند، در احمدی نژاد نفوذ کرده اند؟ و… آقای گنجی روایت کرده که علامه طباطبایی فیلسوف و از مسلمانان عقل گرای دوران معاصر، وجود اجنه و شیاطین را به روش های عقلی ثابت کرده و حتی خود در جلسه ی جن گیری شرکت داشته؛ “…چادری آوردند، دو طرفش را به دست من داد و دو طرف دیگر را به دست های خود گرفت… در این حال جنیان را حاضر کرد، صدای غلغله و همهمه شدیدی از زیر چادر برخاست. چادر به شدت تکان می خورد… آدمک هایی به قامت دو وجب در زیر چادربودند… و رفت و آمد داشتند، من با کمال فراست متوجه بودم… چشم بندی و صحنه سازی نبود و صد در صد وقوع امر خارجی بود”. بنظر می رسد “علامه” طباطبایی، به شکلی “اله گوریک” جمهوری اسلامی را تصویر کرده! جن ها با دو وجب قد! “زیر چادر” غلغله و همهمه می کنند! چادر به شدت تکان می خورد طوری که کم مانده از دست آقایان خارج شود! حیرتا که این “دو وجبی” ها در زیر چادر هم “کاری” نمی کنند، فقط در “رفت و آمدند”! خدا بیامرزد حاجی دریانی را! “گالیور” در بازدید از دانشگاه کوتوله ها(لی لی پوت ها)، ملاحظه می کند که دانشمندان تلاش می کنند مدفوع انسان را به غذای اصلی تبدیل کنند! ظاهرن در زیرزمین های جمهوری “کوتوله”ها هم “دانشمندان اتمی” مشغول همین اعمال اند، نه؟ آقای گنجی هم نوشته چالش “روحانیت شیعه” با مدعیان رابطه با امام غائب، جن گیران، فالگیران، رمالان، و… بخاطر این است که روحانیت این “توانمندی ها” را در انحصار خود می داند. پس از نظر ایشان هم “روحانیت” در ماهیت به جن و ظهور بی اعتقاد نیست، بلکه ایرادش این است که جن و امام زمان و … نباید خودسرانه و بی اجازه از روحانیت، با کسی “ارتباط” برقرار کنند! بنظر شما این را می شود “گفتمان سیاسی” نامید؟ محافل قدرت در آن جزیره از هرچه تحمیق ملت را تعمیق کند، استقبال می کنند. چرا که خوب می دانند در یک “مردمسالاری” نصفه نیمه هم جایی برای امثال آقایان مهاجرانی و محمد خاتمی نیست، چه رسد به سوسمارانی نظیر احمد جنتی و احمد خاتمی و مصباح و تمساح و …
“مکتب ایران اسلامی” احمدی نژاد و مشایی هم “ایده ای در مقابل ایده ی دیگر” نیست. بلکه آقایان، محافل قدرت و از جمله “رهبریت” را متقاعد کرده اند که طیف سرمایه دار ملی گرای افراطی خارج از کشور را می شود به این وسیله تحمیق کرد و به جمهوری جلب نمود چرا که برای این طیف ناسیونالیست افراطی و احساساتی، ترشی لیته و نوروز و “سیمای جمهوری” و اسلام شیعی و شعارهای توخالی احمدی نژاد علیه “صهیونیزم” و “اوباما” و… همه بوی “ایران” می دهند. برای ملی گرایان شوونیست، کلمه ی “فارس” پشت نام “خلیج”، مهم تر از اعدام شهروندان کرد و بلوچ و عرب است. آقایان احمدی نژاد و مشایی و شرکاء هم فهمیده اند که کافی ست یک سند جعل کنی که مادر “رمبو” ایرانی بوده، “سوپرمن” از نوادگان “سمک عیار” است و “شوارد زنه گر” از “تختی” الهام گرفته. حالا اگر خود حضرات هم قسم حضرت عباس بخورند، می گوییم حاشا می کنند. تشکیل “شورای ایرانیان” و مراسم نوروز در نیویورک و حضور اساتید مقیم فرنگ در شام رییس جمهور و چه و چه هم، برای ایجاد یک جبهه ی طرفدار جمهوری در مقابل “مخالف خوانی” ایرانیان خارج از کشور است که در رسوایی این سال های رژیم در محافل بین المللی، نقش بسزایی داشته اند. وگرنه دار و دسته ی آقای احمدی نژاد و مشائی اگر غم “ایران” داشتند، در داخل ایران خاکی بسر می کردند. علت خشم “رهبر” از رسانه های خارجی این بود که تشک رسوایی اش را بر آفتاب انداخته بودند. آنها را به “هیاهوی بسیار برای هیچ” متهم می کرد تا بگوید “یک جیش کوچولو” بود، وگرنه “من در کارها دخالت نمی کنم”(ارواح عمه ی من!).
عملکرد “آخوند”، تولید حدیث و خبر و روایت بر مبنای مساله ی روز است. اگر اجنه و “قدرت مافوق بشری” خر آخوند را از پل بگذرانند، ده ها حدیث و خبر در این زمینه تولید می کند. گربه های محل مدت ها بود گرسنه مانده بودند. روزی از خانه ی آخوند بوی مرغ به مشامشان خورد. جملگی بر بام رفتند و یکی شان که چابک تر بود، پایین رفت تا دستبردی بزند. چیزی نگذشت که گربه ها او را دیدند که مرغی به پوزه گرفته و دارد خودش را به آنها می رساند. اما در کمرکش راه، گربه ی چابک مرغ را رها کرد و گریخت. گربه ها پرسیدند؛ این چه کاری بود، کردی؟ گربه گفت؛ نشنیدید آخوند صدا کرد؛ آهای پسر، آن قرآن را بیاور؟ گربه ها مات و سرخورده پرسیدند؛ قرآن چه ربطی به مرغ دارد؟ گربه گفت؛ اگر مرغ را رها نمی کردم، فردا آخوند بالای منبر صد تا آیه از قرآن می آورد تا ثابت کند گوشت گربه در اسلام حلال است. آن وقت تکلیف ما با جماعت مسلمان به کجا می کشید؟ حالا دست کم گرسنه ایم اما آزاد می چرخیم. آن موقع ناچار بودیم گرسنه توی هزار سوراخ مخفی شویم.
احمد خاتمی خلاصه ی قصه ی انتخابات دو سال پیش را تعریف کرد؛ “مردم ما حدس زدند که مقام معظم رهبری به آقای احمدی نژاد تمایل دارند و بر اساس این “حدس”، رأی بالایی هم به ایشان دادند… اکثریت آراء ایشان، آرا کسانی بود که عاشق مقام معظم رهبری(بخوان “ساندیسیست”ها) هستند…انتظار این بود که بلافاصله نظر حکومتی مقام معظم رهبری را تمکین کنند… انتظار مردم (بخوان محافل قدرت) این بود که در اولین جلسه ی هیات دولت، آقای احمدی نژاد می فرمودند که بر اساس فرمایش مقام معظم رهبری و حکم حکومتی ایشان، آقای مصلحی همچنان وزیرند… نپذیرفتن این امر، زاویه است”! یعنی آن که “بالا” برد، می تواند “پایین” هم بیاورد. با این همه هزینه ی جدا شدن احمدی نژاد و شرکاء از بدنه ی نظام، به مراتب بالاتر و سنگین تر از جدایی بازرگان و ملیون، یا بنی صدر و اتباع، یا خاتمی و همکاران، یا رفسنجانی و شرکاء از “نظام” است، آنهم در شرایط فعلی که توان نظام از درون و بیرون درهم شکسته. اگرچه محافل قدرت تا همین جا هم برای آن که ثابت کنند پیش بینی دو سال پیش کروبی که گفت “این دولت یک سال هم دوام نمی آورد”، مثل همه ی پیش بینی های دیگر مخالفین جمهوری غلط از آب در آمده، هزینه ی سنگینی پرداخته اند. این محافل با بر سر کار آوردن احمدی نژاد، مساله ی مخالفت داخلی با نظام را تمام شده تلقی می کردند. از همین رو همه جانبه و با طیب خاطر روی احمدی نژاد سرمایه گذاری کردند. به سادگی نمی شود از آن همه که در مورد دولت “عدالت” گفتند و نوشتند، عدول کرد. روی همین اصل تلاش می کنند در جرگه ی احمدی نژاد، شکاف بیاندازند. آقای صدیقی تاکید کرد؛ “آقای احمدی نژاد منهای مشایی”! اما نظام این بار گرفتار بلای “غول یک چشم” شده. “اولیس” در سرود نهم “اودیسه” برای فریب “سیکلوب”، خودش را “هیچ کس” معرفی می کند. وقتی چوب گداخته را در تنها چشم سیکلوب فرو می کند، غول فریاد می زند و یاری می طلبد. غولان دیگر می پرسند کی تو را آزار می دهد، سیکلوب می گوید؛ “هیچ کس”! اما “هیچ کس” جمهوری اسلامی، نامشروع ترین دولت نظام است که پس از انتخابات دو سال پیش، دست در دست محافل دیگر قدرت، با خون دل مردم وضو گرفته … این بی آبرویی را چگونه وصله کنند؟
باری، با وجود این همه علم و کتلی که گرد “امامزاده” هوا کرده بودند، کار چنان از بنیاد سست بود که خود متولیان هم به حرمت امامزاده تقود کردند. وقتی خبرگزاری “ایرنا” هم در پخش خبر “حکم حکومتی” تاخیر می کند یا عکس “آقا” را تحریف می کند و… با چشم غیر مسلح هم می شود نشانه های اضمحلال نظام را دید. تحول نزولی جمهوری اجنه از بهشتی تا موجودی نظیر لاریجانی در راس دستگاه قضا، از رفسنجانی تا علی لاریجانی در راس مجلس، از بازرگان تا احمدی نژاد در راس دستگاه اجرایی، از طالقانی و منتظری تا احمد خاتمی و صدیقی در نهاد ائمه ی جمعه و… از این فاحش تر ممکن نیست. آنچه امروز کف دست رژیم مانده، سفلگان فرومایه ای نظیر “اژه ای”، حداد عادل، احمد خاتمی، علم الهدی و… هستند. در واقع دست نظام به ته دیگ خورده. حیرت اما اینجاست که چرا “ناظران آگاه” با هر دام دام و جیم جیمی که محافل قدرت به راه می اندازند، مسایل اصلی را فراموش می کنند. این روزها بگیر و ببند و زندان و شکنجه و تجاوز، وضعیت زندانیان زن و مرد در زندان ها، حصر و زندان کروبی و موسوی … همه چیز به تاریخ پیوسته. “جنبش سبز” هم کم کم پژمرده و “زرد” شد و به پائیز رسید. مولانا در “فیه ما فیه” حکایتی دارد به این مضمون که؛ مسافری به خانقاهی رسید، خر خود را در آخور بست و وارد شد. صوفیان خانقاه که تهیدست بودند، خر را فروختند تا اغذیه و اشربه ی سماع شب را تدارک ببینند. مسافر را هم به مجلس دعوت کردند. سماع آغاز شد و صوفیان دست افشان و پای کوبان می خواندند؛ “خر برفت و خر برفت”، مجلس چنان گرم شد که مرد مسافر هم از خود بی خود گشت و به جمع پیوست و پایکوبان و دست افشان، می چرخید و می خواند؛ “خر برفت و خر برفت”! چون صبح شد و رخت خود از حجره بیرون کشید تا بر خر نهد، خر را نیافت، پس در یافت که بر وی چه رفته است. بر روی دست می زد و ناله می کرد که؛ مرمرا تقلیدشان بر باد داد / ای دو صد لعنت بر این تقلید باد!
ما هم در “زرگر بازی” جماعت جمهوری اسلامی، انگار همزبان با اجنه می چرخیم و می خوانیم؛ “خر برفت و خر برفت”، تا کی صبح دولتمان بدمد و معلوممان شود که چه بر ما رفته است. نیچه در جایی گفته؛ اغلب از خود می پرسم چرا ترس، تنها در شب می آید؟ شب همیشه و همواره هست، منتها در نور روز، دیده نمی شود!