دانه ای در خاک جانم
ریشه های خار می بست
عنکبوتی روی دیوار اطاقم
تار می بست
شب بروی پلکهایم چادری
بیدار می بست
جام می را سر کشیدم
تا گشایم گوشه ای از راز و رمزی
شب سر آمد اما
باز صبح فردا
زندگی با تمسخر با لجاجت
در بروی..پرده اسرار می بست
….