در شبی که آبستن خوابهای بدیست
سرشارم از تنهایی خویش
پربارم از قفسی که به دور خود تنیده ام
و قلمم خاکستریست
روانم از این همه هول انگیز
تب کرده، بَستَریست
بر این جمله نقطه میگذارم اما
سر خط نمیروم
در پی منگنه ام
در پی کبری
میتوان از منگنه آموخت
که ورق پارهٔهای پراکنده را
به قیمت لهیدگی خویش
متفق میکند
یا میتوان از کبری آموخت،
که تصمیم را
به قیمت ۷ سالگی خویش
هِق هِق میکند
سرشارم از تنهایی خویش
بیصدایی خویش…