چندِ ماهِ سخت گذشت و این چند هفته نیز با تمامِ قیل قالش به اتمام رسید،از سرسراهای مخفیِ کاخِ سلطانِ عثمانی و چند روز در سانتیاگو یِ شیلی برای نبشِ قبرِ سالوادور آلنده و ۲ روزِ پر سر و صدا در هاوانا و لذتِ دیدارِ دست نوشتههای کاپیتانِ بزرگ و خندیدن به عقلِ نارسِ آلمانیها سرِ جریانِ خیار در لندن و سواحلِ بالکان و در آخر مادرید و پیشوازیِ جشنهای تابستانی !
***
اوایلِ ماهِ ژوئنِ ۲۰۱۱ میلادی.مادرید،هتل امپرادور
تمامِ دیشب را تا به صبح در میکده گذرانده ام،تا به صبح ترانههای عاشقانه و شرابِ قدیمیِ اسپانیولی و زنانِ زیبا و رقصِ ایشان و بوسههای داغِ لب سوز با یکی از آنان، آرمیده در آغوشم تا به خواب روم…با صدای زنگِ تلفنِ هتل،ظهر، از خواب به زحمت بر می خیزم،یک حمامِ آبِ سرد حالم را به جا میآورد و با سرو صدایم دخترک از جای بلند میشود و با لبخندی شیرینِ کولی خدا حافظی میکند،و من آماده میشوم تا به مراسمِ گاو بازیِ امروز عصر بروم،لباسِ سفید و کلاه و یادم نرود دستبندِ سبز آزادی .
***
به محلِ برگزاریِ مراسم میرسم،اینجا میدانِ گاوبازیِ ونتاس نام دارد ( در زبانِ اسپانیولی ´و´ مینویسندش و ´ب´ میخوانندش)،عصرِ شلوغی است و دیگر بلیت نمیفروشند و امروز…ورودیهایش را ماهها پیش فروخته است و خدا را شکر که از مزاحمتِ توریستها در امانیم.
با کارتِ خبرنگاری و ورودیِ دعوتنامه که واردِ میدان میشوم،عظمتِ آنجا تا چند لحظه مرا میگیرد،میدان بزرگ و وسیع است،درونش دایره شکل و چند طبقه به بالا میرود،اینجا بزرگترین میدان گاو بازیِ دنیا است،در اینجا این مراسمِ سنتیِ اسپانیولی،جشن گرفته میشود.این مراسم بیش از ۶۰۰ سال تاریخِ مدون دارد و قابلِ احترام است.
مراسم قرار است راس ساعتِ ۷ بعد از ظهر آغاز شود،مردم هنوز ننشسته اند و در گوشه میدان،در بالا ارکسترِ بزرگِ میدان را میبینم که بیش از ۷۰ نفرند و شروع به زدنِ آهنگهای اصیلِ اسپانیولی میکنند و اینان بیشتر با شیپور (۴ جور از آن) و طبلهای بزرگ (۳ جور از آن) محیط را آماده میسازند،در جایم مستقر میشوم،بسیار نزدیک به وسعتِ میدان هستن و اینجا خبرنگاران جایگاهِ مقدسی دارند،کم کم اطرافم و دیگر قسمتهایِ میدان شلوغ میشوند،از ردیف دوم به بالا بزرگانی چند از این سرزمین نشسته اند،جایگاهی که افرادی بسیار معروف به خود دیده است،از گارسیا لورکا،دالی و پیکاسو شروع کن تا به همینگوی،سیناترا و چند رئس جمهورِ ایالات متحده و حتی محمد رضای خودمان ! در رو به رویِ من،جایگاه خاصِ افرادِ سلطنتی است،اینان بیشتر شاهزادگانی هستند که در چند صد سال جای پدران و مادرانِ خود را پر کرده و خروار خروار فیس و افاده دارند و لباسهای فاخر پوشیده و زنان جواهراتشان را به رخ هم کشند !آن طرفتر زنانی زیبا با لباسهای اصلِ اسپانیولی نشسته اند و شالهایشان از ابریشم و صورتهایشان همچو گلهای سرخ میدرخشد و ناگه شیپور به صدا در میاورد و نوید این را میدهد که شاهِ اسپانیا (خوان کارلوسِ اول) نیز به همراه همسرش (ملکه سوفیا) در جایگاهِ سلطنتی قرار گرفته اند و اندکی بعد پسرش (ولیعهدِ اسپانیا،شاهزاده فلیپ) با همسرش (شاهزاده خانم لتیتزیا) و دخترِ بزرگِ شاه (شاهزاده خانم النا) وارد شده و در جایگاه مخصوص مینشیند.صدای ارکستر به گوش میرسد،آهنگی را میزنند که قدمتی فراوان دارد و بلافاصله سرودِ کشور اسپانیا نواخته میشود و اندکی بعد که همگان مینشینند،آهنگی دیگر نواخته میشود که این به معنایِ آغازِ مراسمِ گاو بازی است.هوا گرم است و آتش از آسمان میبارد.مراسم آغاز میشود.
***
امروز یک گاوباز به صحنه خواهند آمد تا با یک گاو به نبرد خیزد،گاو باز فرانسیسکو میگل لویس مارتینز نام دارد،جوانی است بلند قد و از تبارِ خاندانِ بزرگِ مارتینز که اینان قرن است که گاوبازانی شجاع تحویلِ اسپانیا دادهاند،با آهنگی شور انگیز ،رزم آرا و کوبنده ،او واردِ میدان میشود،مردمِ جایِ خود بلند شده و او با برداشتنِ کلاهش به همگان سلام میکند،یک لحظه در جلوی جایگاهِ پرچم ایستاده و پرچمِ سلطنتیِ اسپانیا میبوسد و با صدای بلند به شاهِ اسپانیا سلام میکند،چند لحظه دیگر با افتخار و سری بالا قدم بر میدارد و به افرادِ ردیف اول مینگرد،آنگاه میایستاد و به یک دختر خانمِ جوانی سلام میکند،به ایشان تعظیم کرده و کلاه خودش را به سمت ایشان پرتاب کرده و بوسه به طرفش میفرستد،آن دختر خانم گلِ سرخِ کوچکی که به سینه آویز دارد،به طرفِ گاوباز میاندازد،گاوباز آنرا بوسیده و به درون لباسش میگذارد… با زدنِ سومین شیپور،میدان ساکت میشود،فرانسیسکو با فریادی جنگ آور، از آمدن گاو استقبال میکند،گاو سنگین وزن است و خشمگین از سر نیزههای اسب سواران… جنگ آغاز میشود،نفسها در سینه حبس و چشمها به میدان خیره میشود.
***
گاوباز تا چند دقیقه گاو را میرقصاند،حرکاتی که میکند ..ارزنده ،زیبا و شجاعانه است.چند دقیقه به همین منوال میگذارد و آنگاه ۳ نفر از نوچههای گاوباز به صحنه میآیند و هر کدام با حرکاتی جالب ..پرچمکهایی با سرنیزههای کوچک به بدنِ گاو فرو میکنند تا حیوان خسته شده و قدرتِ او را پائین آورند،گاو از عصبانی تر از قبل است و درد دارد و سمهایش را به زمین میکشد و بخارِ نفسش از دماغش به بیرون میزند،گاو باز دوباره به میدان آمده و بار دگر گاو را به سازش میرقصاند،حرکاتی که گاوباز با گاو انجام میدهد ،بسیار دیدنیست… گاو دیگر یارای جنگیدن ندارد،مردم دائم فرانسیسکو را تشویق کرده و اینجور بیشتر به ایشان نیرو میدهند،حیوان دیگر نمیتواند حرکاتِ موزونِ گاوباز را جواب دهد،زبانش از گلو به بیرون آمده و ناتوان نشان میدهد،گاوباز برنده این تانگو است.
آنگاه که گاو دیگر یارای نبرد نیست،آنگاه که حیوان از خون و عرق به تنگ آمده و دیگر به هیچ توجهی ندارد،گاوباز شالِ قرمز رنگ را به کناری گذاشته شمشیر آخرِ جنگ را می کشد،به جلویِ گاو رفته و بسیار به حیوان نزدیک میشود،صلیب میکشد،رو به آسمان کرده و سپس به مردم نگاه میکند و از شاه اجازه میگیرد،با یک دستمالِ سپید این اجازه صادر میشود،میدان کاملا ساکت است و نفسی شنیده نمیشود،فرانسیکو شمشیر را به جلو میگیرد،احساس میکنم که حیوان میداند که مغلوب شده است و حال لحظه آخر است،او باید قربانی شود،او باید مثلِ یک جنگ جویِ واقعی،در میدانِ جنگ بمیرد،چه بهتر که به دستان یک جنگ جویِ دگر این افتخار نصیبش شود.گاوباز میداند اگر خطا کند،حیوان نمرده و عمیقا زجر خواهد کشید،او میداند که شمشیر میبایستی در میانِ دو کتفِ گاو فرو رود تا به قلبش رسیده و حیوان اینجور درد دیگر نکشد !
نآگه.. گاو باز شمشیر را به بدنِ گاو فرو میکند،حیوان نره کشیده و با صدایِ حزن انگیزی به زمین میافتاد و مردم از جایگاه خویش بلند شده و صدای،جیغ و فریادِ شادی میدان را در بر میگیرد ! صدای موسیقیِ شادِ ارکستر میآید،مردم شادی خودشان را به زیباییِ هر چه تمامتر نشان میدهند،مشکهای شراب در دستان مردان دیده میشود و زنان در جایگاهشان میرقصند و صدای فندقکها سکر آور است.
***
گاوباز که حال دستها و پیراهنِ طلا دوزش خونین است،از کناره میدان به مارش میپردازد و از هر طرف که رد میشود،به طرفش گل پرتاب شده و گاهی پول و گاهی دیگر او را به نوشیدن شراب دعوت میکنند،او مشک شراب را به سمت شاه کرده و به سلامتیِ ایشان و دیگر مردمان نوش میکند،او حال به زانو افتاده و درست در وست میدان به زمین میافتاد و صلیب میکشد و از خدا تشکر میکند،صدای هیاهویِ مردم بیشتر میشود زمانیکه نوچهها و دار و دسته فرانسیسکو به میدان میروند،او را به دوش گرفته و آواز در مدح ایشان میخوانند،دخترکانی زیبا از کناره میدان به به سمت او رفته و با جیغ و فریاد از مردانگی فرانسیسکو شعر خوانی کرده و با نوای ارکستر میرقصند،صدای دستهایشان که به روشِ اسپانیولی به هم میزنند،رقصِ فلامنکوی اینان دیدنی است و وصف ناپذیر !
شاه و همراهانش دیگر رفته اند و میدان را ترک کرده اند،۲ تا از افرادِ گاو باز به طرفِ گاو رفته و گوشها و دمبِ گاو را با چاقو میبرند و به گاو باز میدهند،فرانسیسکو اینها را نشان بقیه داده و همه میداند که این نشان دهنده قدرتِ گاوباز است که حال تکه یی از بدن گاو مغلوب شده را برایِ خود به یادگار نگاه دارد.
گاوباز به روی دوش مردمانش است،او را از در به بیرون برده تا همگان این مردِ جنگ را بشناسند،مراسم همچنان ادامه دارد،رقص و آواز و شادی کماکان شنیده و دیده میشود،پیکرِ بیجان گاو به بیرون برده شده تا تکه تکه شود و گوشتش به فروش رفته و سرِ حیوان جدا شده و به دیوارِ خانه گاوباز آویخته شود.
***
هنوز در جایگاه نشسته و مینویسم،از این جنگِ نا برابر اما دیدنی..یادداشت بر میدارم،مردی از کنارم میگذرد و مرا به شراب خوری دعوت کرده و آنگاه سیگارِ برگی به من تعارف میکند،از میدان به بیرون آمده در میانِ مردم موج خورده و در شادی ایشان شریک میشوم،امشب هم مثل دیشب،شبِ جشن و شادی است و این چنین آمدنِ تابستان را جشن میگیرند و من بسیار خوشحال از اینکه شاهدِ این مراسم بودهام و چند ساعتی را با ایشان در کمالِ لذت و شور به سر میکنم…اینجا اسپانیا است،مردم همیشه شادند و اینجا مردم همه دوست داشتنیند.
***
۱۷ ژوئن ۲۰۱۱-پاریس