تو را در خانه قلبم به قدر آفرینش دوست می دارم.
نمی دا نم چسان در این دل کوچک جهانی با چنان وسعت بنام عشق جا دارد
و تو چون جان شیرین در برم، چون خون به رگ های تنم جاری به جانم زندگی دادی
به روحم شادی و سر زندگی دادی جهانم جاودان کردی.
در آن پس کوچه های تنگ و تاریک دلم با خون نوشتی، من تو را با جان خریدارم
تو را من دوست می دارم، شقایق های عالم را به پاهای تو می ریزم،
به زلفت اشک مروارید غلتان را در آویزم، صدف های پر از گوهر به دامان تو می ریزم
به تن پوش تنت با رشته رشته تار و پود هستی ام جانم در آویزم، بگویم
بگویم جان من جانان من، با عشق تو من زندگی دارم، چو تو باشی
تو را دارم، دلم دارم، خودم دارم.
جهانی این چنین زیبا به شب در آسما نش ماه و پروینی و روزش مهر جاویدان
ترا دارم چه غم دارم. به شب در بسترت ریزم گل مریم، گل یاس سفید و ارغوانی را
که تو عشقم گل زیبای من در بستر گل ها بیاسایی و من گیرم در آغوشت
بگیرم بوسه از لب های می نوشت،
به یادت آورم بار دگرعاشق تر از پیشم، تو معشوقی و من عاشق
به پایت عشق می ریزم در این پس کوچه هاو کوچه های شهر عشق،
آری …..نوشتم، من ترا از جان خریدارم، تو را من دوست می دارم.
پرویندخت صالح
کالیفرنیا- ژانویه ۲۰۰۵