از گفتگو با دل خسته ام من
پروانه هم صحبت کرده ام من
دورِ شمعم دیگر نمی گردد
با حسرت نگاهش می کنم من
گر نبینم دوست یا که دشمن
ناله و گاه آهش می کنم من
بیشرم باشم یا مگر با شرم
خشم رخ نمایم , اشکی فشانم من
از پروانه فقط یک سًوال دارم
شمع خود چگونه سوزانم من ؟
رازِ پر و بالش را خواندن امروز نتوانم
بر خیالم او را مهربانانه می نشانم من
گوید: « گر نسوزم از شمعِ تو دیگر من
سرِ هر گل سرخت هنوز می نشینم من
آناهید حجتی
مرداد ١٢٩٠