تو دبیرستان، شهرام تنها کسی بود که دائم مجله سکسی داشت. از خونه میآورد و یواشکی تو ردیف آخر کلاس دید میزدیم.
خونه شون در محله گیشا تازه ساز بود و شهرام با مادرش طبقه بالا، اجاره نشین یه زن و مرد یهودی بودند. راه پله شون اما مستقل بود، و میشد پنهونی سیگار کشید.
بابای شهرام کارمند راه آهن بود، ولی خیلی وقت پیش مادرش رو طلاق داده بود. بتول خانم سی و چند ساله میزد – قد بلند و توپر، با موهای روشن و پوست گندمگون.
ما هنوز ۱۵-۱۶ سالمون بود و خیلی سرمون نمیشد، اما تعجب بودم که چرا رو دیوار اتاق خواب مادرش، عکس لختی چسبیده بود. ترافیک خونه هم زیاد بود؛ مردای جور و واجور میاومدند و میرفتند! ظاهراً ننه شهرام فالگیری میکرد.
خیلی شبها، به یاد سایه هوس انگیز هیکل بتول خانم که از زیر پیرهن چیتاش معلوم بود، جلق میزدم تا خوابم ببره. ولی ابوی خبر شد، و رفت و اومد به خونه شهرام رو ممنوع کردند.
بعد از انقلاب، شهرام حزب اللهی دو آتشه شد. تنها دوست دوره دبیرستانم که سرباز خمینی از آب در اومد. دوباره که دیدمش، کاملا عوض شده بود؛ با یه کپه ریش و پشم و لباس کمیته. خواستم بخندونمش و یاد گذشته کنیم، ولی دیدم یارو خیلی جدی یه.
از مادرش سراغ گرفتم، که گفت: “تو گشت منکرات مشغول هستند”. از احوال صاحب خونه شون پرسیدم، که جواب داد: “جاسوس اسرائیل بودن – خونه رو مصادره کردیم!”