اگر از شراب لعلت به لب آورم دو جامی
سه طلاق عقل خوش باد و وداع نیکنامی
چه نمط چکامه سازم که خرد همی پسندد
چو قلم جنون ستاید به بهای دوستکامی؟
بنمای چهره جانا؛ تف اشتیاق بنشان
که خروشدم دو رودی ز دو دیده صبح و شامی
تو که تخت شاه داری و سرا و سطوت او
به حضور مهربانان نه فراتر از غلامی
رخ من اگرچه زرد است و گناه دوش بر دوش
ز خدای کعبه جویم ره و رسم سرخ فامی
من ازین شکیب جانان همه روزه در شگفتم
چو دلم شکسته دید و نفرستَدَم سلامی
به سرم تو سایه افکن که ربوده با حلاوت
نه ز باختر همایی, نه ز خاورم همامی
رمضان و ماه کوشش به سر آمده است, جانا
بگذار قلب چهری به وداع او دو گامی
سیزدهم شهریور 1390
اتاوا