دیدی که چگونه پر کشیدم
آرام
بی آنکه چشم در خوابی باز شود
و یا از فراقم در اشک.
ولی من حتی بوی خاک کوچه هاتان را
در پشت پلکهایم لمس میکنم.
کوچهها مرده اند
کوچهها صدای بازی آزادی را
از یاد برده اند
و نام مردگان جوان
بر تارکشان خاک میگیرد.
دیدی که چگونه پر کشیدم
و صدای نای چوپان کوه
رفتنم را ترانه نکرد
چوپانان اسطورههای باستان را از یاد برده اند
اسطورهها آوارهٔ کوه اند
از یاد رفته
چو مردگان کوچههای شهر.
و من.. آه من پر کشیده ام.