چه زود آمد!
قدمهای روزگار بر مسیری زمُردی،
پُر نشان از برگهائی طلائی،
که در اعتراض به بختِ ناگوارِ خویش خشخش میکنند
سرخورده از بوالهوسیهای تابستان
عبوس، عنقریب خاک میشوند
برخی وزیده از هم جدا، برخی دورِ هم جمع میشوند
سر در گم،
وقتی که رقصی در نسیم
به تلبیسی نامهربان مبدل میشود
و خاطرهء گُنگی از یک پیوند تنها اثباتیست
که آنها زمانی زنده بودهاند
درختانِ ساکت، که آنها را رها کردهاند،
شاهد ایستاده
و حشراتِ درونِ پوستشان
زمزمهء نیستی نجوا میکنند، و یک خزانِ سرزده
یاداشت: ترجمهء فارسیِ شعرِ انگلیسی از «مهربان».