انگولک بازی

 “بالغ شدن چه آسون – آدم شدن چه مشکل!” … همسایه پیرمان در شیراز، وقتی‌ گروه ما پسران ۱۵ ساله را می‌‌دید، بلند بلند با خودش تکرار می‌‌کرد … بلکه ما هم بشنویم و پند بگیریم. اما کو گوش شنوا؟

ریش و سبیل مان تازه داشت سبز می‌‌شد … با موی ژولیده، پیرهن یقه خرگوشی و شلوار پاچه گشاد. طول و عرض میدان بلوردی، باغ ارم و سینما مهتاب را از صبح تا شب، مفت و مجانی‌، متر می‌‌کردیم و به دختر‌ها متلک می‌‌گفتیم.

هنوز جرات نداشتیم تا با دختری دوست شویم، و آنها هم قیافه جوجه‌خروسی و هیکل مگس‌وزن ما را جدی نمی‌‌گرفتند. ماشین و موتور هم البته نداشتیم؛ و پول تو جیبی‌ مان در حد مقرری یک سرباز وظیفه بود – که حتی بزحمت به خرج سینما و سیگار می‌‌رسید.

سیگار می‌‌کشیدیم، چون آرتیست‌های سینما می‌‌کشیدند، و چون پدر و مادر‌ها می‌‌گفتند: “نکشید!”. عشقمان به مالبرو، وینیستون و کنت بود. پولمان که ته می‌‌کشید؛ سیگار شیراز را توی بسته وینیستون جا می‌‌کردیم و پز می‌‌دادیم.

تابستان که تمام شد و به دبیرستان بر گشتیم؛ دیدیم که گروه الواط ته کلاس نشین، با چه آب و تابی از “انگولک بازی” قهرمانانه‌شان تعریف می‌‌کردند!

از همه شرور تر، امان نامی‌ بود که ۳ ماه تابستان را رفته بود اهواز، پیش عموی کامیون دارش. ادعا میکرد که حتی “باسکول” هم رفته و “مرد” شده است.

ما که هنوز حتی جرات نزدیک شدن به “چادر سفیدی”‌های شاه چراغ را هم نداشتیم؛ با خونسردی ظاهری و از رو رفتگی باطنی، به داستان سرأیی‌های آقا امان گوش میدادیم. ایشان به علاوه “مرد شدن” و عرق خوردن و ورق بازی؛ افتخار میکرد که روزی ۲۰ سی‌ تا دختر و زن را هم در کوچه پس کوچه و توی اتوبوس انگولک می‌‌کرده است!

وحید که از بقیه هم کلاسی‌ها کوچکتر و ظریف تر بود، یک دل‌ نه صد هوا، شیفته و نوچه امان شد؛ و سعی‌ میکرد تا روز و شب با او بپرد. تو خیابون مرودشت می‌‌رفتند و از بغل دختری که رد میشدند؛ امان یه انگشت می‌‌رسوند و وحید کیف میکرد. تو اتوبوس سوار می‌‌شدند و امان الله از عقب می‌‌چسبوند به یه زن چادری؛ و وحید کوچولو از خنده ریسه میرفت.

اما آقا وحید هنوز جرات انجام کاری، و جیگر رفتن به سفری (مثلا تا شیرین بیان) را نداشت. فقط از روزنامه فروشی سر فلکه گازو، مجله “پلی بوی” می‌‌خرید و دائم جلق می‌‌زد. نمره چشمش هم شاید به همون دلیل از ۲ رسید به شیش!

این روال برقرار بود تا یه روز دیدیم که؛ امان و وحید وسط حیاط مدرسه دعوا می‌‌کنند. ظاهراً امان الله از فرط بی‌ حوصلگی، انگشتی به وحید رسانده بود، و حالا وحید کوچولو هم میخواست تلافی کند. بچه‌ها هم جمع شده بودند به تماشا.

امان تخم جن، هی‌ الکی‌ قنبل میکرد و به وحید میگفت؛ “د‌ بیا بکن دیگه!”. اما تا وحید می‌‌جنبید، امان جا خالی‌ میداد. چند تا از نوچه‌های الواط امان الله هم، ایندو نفر را دوره کرده بودند و یک خط در میون، انگشتی به وحید بدبخت می‌‌رساندند. بیچاره، پنج دقیقه‌ای آلت دست اراذل بود؛ تا گریه‌اش در آمد و وسط زمین بازی از پا در افتاد.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!