آورده اند شیخ پشم الدین را ثروتی بود آنچنان عظیم، که با مال و مکنت سلیمان همسنگ بودی و جمله شعبات بانکهای استقراضی در ملک توس را سیراب نمودی. شیخ را یگانه فرزندی بود بس نا اهل و ورپریده، و شیخ آنچنانش عزیزش میداشت چون نور دودیده. در بی ادبی گوی سبقت از علیمردان خان ربودی. چون کارد از شرارتهای وی شیخ را به استخوان رسید، پسر را به موعظه و نصیحت فرا خواندی و قسم دادی سر در کتابت فرو کند و در طلب علم، همّت گمارد، و یا فی امان الله راه خویش پی جوید. پسر بانگ داد که تنها به یک شرط پدر را اطاعت کناد و آنکه وی را به دیار فرنگ فرستد و خرج تحصیل و معاش نیک به تمامی فراهم کناد.
پدر چاره نجست و سر تسلیم فرود آورد و آبرو بر مال دنیا رجحان داد. پس فی الحال، ویزا(مهر دخول در ممالک غریبه) و دلار دولتی و آزاد به وفور فراهم کردی و جگرگوشه به ملک فرنگ فرستادی.
پسر چون پای بر خاک الحاد نهادی، همچنان نا اهلی از سر برون نرفته بودی، و کتابت و علوم غربیه بروی گران آمدی، و یک هفته به سر نیامدی که راه کج دیگر بار پیشه کردی، شام تا سحر در *کَباره (کاباره) و کزینه (کازینو) به عیش و مفسده پرداختی و خرج هنگفت یکساله مکتب را نفله کردی.
ای که کِرِدیتَت رفت و در خوابی
مگر این چند روزه در یابی
پسر که در لا ابالی گری جمله آقا زادگان را پیشی جستی، چون نیک در خود نگریست، درهمی و پشیزی نیز در خویش نیافتی و فی الحال خود را در خیل هوم لسان یافتی. پس درنگ نکردی و پدر را نامه ای نبشتی بس جانسوز و پر آب چشم. و در آن دفتر زندگی را از غم غربت در حال بستن نمایاندی. پدر چون نامه بخواند تاب نیاورد و راه غربت پیشه کرد از برای نجات فرزند.
چون شیخ به مملکت غریبه برسیدی پسر را یافتی در مک دونالد ، شیفت گریو یارد، در حال طیّ کشی. شیخ بسی مشوّش شد و ندا داد پسر را که: ای فرزند خاکت به سر، تو را میخواستم اِم بی اِی بخوانی، و اینک گرد و خاک کفّار میروبی؟ آنگاه که سبب را جویا شد، پسر دست پدر را بگرفت و وی را تا**لاس وقاس رهنمون شد. چشم شیخ چون بر زرق و برق لاس وقاس بیفتاد اختیار از کف بنهاد و هر چه مال و درهم با خود داشت درجاک پات انداخت و آنگاه تا پاسی از شب به اقسام قمار پرداخت و از بخت خوش، پولی به هم رساند و تکزاس هلدم، پوکر و رولت بیاموختی و درهم بر درهم، انباشتی.
پس با خود اینچنین ساز کرد:
عمر شیرینم فنا شد از برای اختلاس
گنج قارون لیک اینجا بود، اندر لاس وقاس
اما حاشا که بخت خوش وی دیری نپایید، بی سبب نیست که بر طاقِ گنبد گیتی به زر نبشته اند:
“لاتاری کورپورشن از همه زرنگتر است”
شیخ را قمار و زرق و برق لاس وقاس آنچنان در ربودی که جمله از خود، بیخود شودی و جمله مکنت ملک توس را دلار نمودی و باز کرور کرور بدهی خویش را نتوانستی که پرداخت کناد. در چاهی که فرزند خویش در آن شده بود، خود نیز اندرون شد.
پی نوشت
* در نسخه ابوهمزهٔ قورباغه نقل شده که مکانی است در ممالک فرنگ برای حرکات موزون
** در نسخه کشک الدوله به صورت معرب آماده است یعنی “لیث وقاص”
پاییز نود