شهر : در زنجیری از سروده ها

 

 

نگر تا نباشی به آباد شهر
ترا از جهان دشت و کوهست بهر: فردوسی

که دید ای عاشقان شهری که شهر نیکبختان ست
که آن جا کم رسد عاشق و معشوق فراوان ست
که تا نازی کنیم آن جا و بازاری نهیم آن جا
که تا دلها خنک گردد که دلها سخت بریان ست : مولوی

دانی که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوارگی وکوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصردلم گرفت
شیرخدا و رستم دستانم آرزوست : مولوی

شهر_خاموش من آن روح_ بهارانت کو؟
شور و شیدایی_ انبوه_ هزارانت کو؟
می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟
کوی و بازار_ تو میدان_ سپاه_ دشمن
شیهه ی ا سب و هیاهوی سوارانت کو؟
آ سمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای_سحر_این شب_تارانت کو؟ شفیعی کد کنی

در شهر ناشناخته اي پرسه مي زدم
ديوارهاي شهر مرا مي شناختند
اما ز آشنايي خود دم نمي زدند
گويي نقاب ترس به رخساره داشتند
من جز سكوت خويش ، نقابي نداشتم: نادر نادرپور

میان _ آن شهری
جا یی که لهیب _ عا طفه بر پا ست
آنجا که من و تو دل به هم دادیم
هرکنج و گذر، نشان ز عشق ماست
خواهم بروم به سر ز مین _ نور
خورشید رخ ات به روی من تابد
دانی که کنون ، دلم چه می خواهد
هر جا که نظر کنم ، ترا یابد : دکتر منوچهر سعادت نوری

شهرِ سابق من
سلامی ز من/ گو دوست
به برف و کوه و باران/ به همکاران دوستان
به آن سوزن/ سر داده به آسمانها
و درچشمش عزیزان جای دارند
سلامی کن به هر دریاچه
به بازار/ به هر باغ و به هر کوجه
گر گذر کردی از خیابانم
بنگر کمانش/ دَرَش منزل داشتم
سلامی گو به گِردی
به  آن خانه/ به هر شیب و درخت ش
و گر دیدی تو  آنجا/ پرنده در پرواز
به یاد آور
که بالش/ مرا هم داد پرواز : آناهید حجتی

  که  پیوسته یا د_ما ست
د لبسته ما ند ه ا یم که روزی سفر کنیم
آنجا که سینه چا ک ، بگرد یم گرد_ شهر
از یک سبوی_ پا ک ، لب_ تشنه ، تر کنیم
در پرتو_ تشعشع_ خورشید_ آن د یا ر
جا ن و روا ن_ خویش ، بسی  تا زه تر کنیم
با  کا ر وا ن_ با بک و ا فشین و ما زیا ر
کاخ_ عد و خراب و زبن ، زیر و بر کنیم … : دکتر منوچهر سعا دت نوری

در دامنه ی دماوند برفی/ بر دشتهای وسیع جنوب خاکی
با تپه های اخرایی/ بین آبهای مواج شمال و خلیج فارس
تهران با آسمان آبی/ شهر من است
شهر جنبش، شهر شعر/ نبض تحرک خاور میانه
میدان تاریخی بهارستان
با صف تظاهرات دانشجو و کارگر … : بیژن باران

لاله ا ی روئید در سنگفرش شهر
لاله ا ی پر بار و آزاده
لاله ا ی چون ژاله ا ی بی‌ غش
پاک و پا بر جای ایستاده
در میان شهر دور افتاده ی تنها
لاله با صدها هنرها
مردمان با چشم حیرت
لاله را کز رنگ ‌و رویش
راه ایران رسم ایران بوی ایران بود
یکایک پر ز پرسش پر ز پوزش
از سرا پا تدبیر می کردند
لاله را کز رنگ ‌و رویش یاد گیلان بود
تفسیر می کردند
لاله، با زبان بی‌ زبانی مژده می داد
در پس این شهر خالی
شهر با دینی خیالی، شهر اعدام، شهرفحشا
در پس این شهر آغشته به خاک و خون مردم
شهر فردا
شهری ست پر رونق، شهری ست پر معنا : مهربان
 

برگشته ام به شهر قدیمی که داشتم
شهری که یاد و قلب خود آنجا گذاشتم
امروزه شهر_ من، رخت سیاه داردوگریان وخسته است
افسرده مانده است و ز شادی گسسته است
آن روز های دور، چه دل ها که با خدا
عاشق به کار نیک و فضیلت ها
این روز ها ، رخ ابلیس بر فضا
جمعی به چنگ و ساز_ رذ یلت ها
امروزه شهر_من،افسرده مانده ست وزشادی گسسته است
دیوار ها شکسته و بس کوچه بسته است
این قهقرا به کجا می کشاندم
دراین هوای دوزخی شهر
هر سوکه می روم نفسی خوش نیست
هرآشنا وغریبی که می رسد
گوید درین دیارکسی خوش نیست
هریک به انتظار، درحدانفجار
امروزه شهر_من، رخت سیاه داردوگریان وخسته است
بغضی زخا طره ، به گلوها نشسته است
دکتر منوچهر سعا دت نوری

مجموعه ی گل غنچه های پندار

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!