بخش 2
خسرو پرویز – پس این شراب و شام چی شد؟
شیرین –منتظر قبله عالم بودیم که تشریف فرما شدند.
خسرو پرویز- قبله عالم؟
ناصر الدین شاه- قبله عالم مائیم
شیرین – دیر تشریف آوردید…
ناصرالدین شاه-ببخشید که خستگی سفر فرنگ هنوز از تنمان بیرون نشده
آهای ملیجک بیا پشتم را قدری بمال.
شاه عباس-برای شام باید کمی صبر کنیم تا افطار شود.
خسرو پرویز-افطار چیست؟
شاه عباس-ماه رمضان است مگر روزه نیستید؟
آذرمیدخت-خسرو جونم تو هم حواست پرته ها، ایرانی ها مسلمان شدند و سالی یک ماه روزه میگیرند.
خسرو پرویز- آهان یه چیزی داره یادم میاد رهبرشون برام یک نامه هم نوشته بود.
شاه سلطان حسین-چه جوابی به اون نامه دادید؟
خسرو پرویز-درست یادم نیست…فکر کنم نتونستیم بخونیم پاره اش کردیم.
یزدگرد سوم-پس همه اش تقصیر شما بود، جواب نامه را ندادید تازیان را خشمگین کردید، با شتر آمدند که ما با فیل هم نتونستیم جلوشون رو بگیریم.
شاپور دوم-افسوس که من نبودم اگر نه حساب این تازیان رو خوب میتونستم کف دستشون بزارم.
خسرو پرویز- شاپور جون اگر شما بودید ، حالا این شاه اناس هم مجبور نبود روزه بگیره.
شاه عباس- اناس نه، عباس
خسرو پرویز- حالا مگه فرقی میکنه ؟ راستی این چیه سرتون گذاشتید؟
شاه عباس – این؟ این تاجه
خسرو پرویز-بهمه چی شبیه هست جز تاج
شیرین- این چیزیست بین تاج و عمامه آخه ایشون و بخصوص پدر بزرگشون به ترویج شیعه خیلی کمک کردند.
خسرو پرویز- شیعه دیگه چیه؟ چه جور کمکی؟
آغا محمد خان- شما واقعا که از دنیا بی خبری کمکهای اینان برای آرام کردن مملکت بود، من هم از ایشان یاد گرفتم.
کورش- همان آدمکشی را میفرمائید؟
آغا محمد خان- من راه دیگری را نمیشناسم آرامش فقط با آدم کشی بدست میاید.همین صفویان آنقدر سنی کشتند تا مملکت آرام شد.
شاه عباس-در عوض مسجد خیلی ساختیم آن گناهان به این صواب ها در….