اگر پیش از انقلاب بهمن، احزاب ملی و آزادیخواه، آزاد بودند و می توانستند از رسانه های ملی برای رساندن پیامهای خود به مردم استفاده کنند، آیا ملتی که هفتاد سال پیش از انقلاب بهمن، انقلاب درخشان مشروطه را دردل تاریخ خود ثبت کرده بود و دست رد به سینه شیخ فضل اله نوری زده بود، در زمستان پنجاه و هفت، نسخه جدید شیخ فضل اله را به رهبری خود برمی گزید؟ به راستی مسوولیت آن رژیم در پیدایش این رژیم تا کجاست؟
آیا اگر محمدرضا شاه پهلوی به سوگندی که برای پاسداری از قانون اساسی مشروطیت خورده بود، وفا می کرد و آزادی های مصرح در قانون اساسی که به بهای مبارزات و فداکاری های ملی به دست آمده بود را محترم می شمرد سرنوشت ایران همانی بود که امروز می بینیم؟
اگر شاه در مبارزه ملی و میهنی دکترمصدق علیه کنسریوم نفت بریتانیا جانب نخست وزیر قانونی کشور و تمایلات ملی مردم را می گرفت و با سازمان های جاسوسی سیا و اینتلیجنس سرویس در توطئه کودتا علیه مصدق شرکت نمی کرد آیا سرنوشت ایران همانی بود که امروز هست؟
آیا اگر شاه دست کم پس از کودتا علیه نخست وزیر قانونی و محبوب ملت، به جای توسل به سرکوب آزادی ها و آزادیخواهان بتدریج فضای سیاسی کشور را باز می کرد و در جهت برقراری نسبی قانون اساسی مشروطه گام می گذاشت، بازهم رهبری مبارزات اعتراضی مردم در دست روحانیون و شخص آیت اله خمینی قرار می گرفت؟
پس از کودتای ۲۸ مرداد مجلس شورا و سنا روزبه روز فرمایشی تر شدند چنان که در اواخر دوران شاه درست مثل آنچه امروز در دوره خامنه ای می بینیم هیچ نماینده ای بدون تایید ساواک و دربار نمی توانست از صندوق های آرا بیرون آید و مردم نام مجلس شورا و سنا را مجالس دعا و ثنا گذاشته بودند. شاه در اواخر دوران سلطنت خود درست مثل همین امروز خامنه ای، حتی رقابت دو حزب حکومتی “مردم” و “ایران نوین” که به سرکردگی اسداله علم وزیر دربار و امیرعباس هویدا نخست وزیر پدید آمده بودند را تحمل نکرد و دستور انحلال آن دو حزب و ادغام آنها را در”حزب واحد و فراگیررستاخیز” صادر نمود. وبدتراز این شخصا اعلام کرد که هر ایرانی باید در حزب رستاخیز عضو شود و هرکس هم نمی خواهد می تواند از کشور خارج شود! آیا طرفداران بازگشت سلطنت حاضراند این اقدامات شاه که بتدریج راه را برای روی کار آمدن حکومت مذهبی در ایران هموار کرد نقد کنند؟ طرفداران بازگشت نظام پادشاهی که به گمان من آب در هاونگ می کوبند هرگونه اشاره به اختناق و سرکوب دیکتاتوری سلطنتی را به بهانه آن که اشاره به گذشته بیهوده است و باید به فکر آینده بود مردود می شمارند. در حالی که هیچ ملتی بدون تکیه به تجارب گذشته خود نمی تواند راه خود را به سوی آینده پیدا کند و هرگونه اختلال در حافظه جمعی و تاریخی ملت می تواند ما را دوباره در دور باطل تکرار گذشته عاطل سازد. اگر پیش از انقلاب بهمن، احزاب ملی و آزادیخواه، آزاد بودند و می توانستند از رسانه های ملی برای رساندن پیامهای خود به مردم استفاده کنند، آیا ملتی که هفتاد سال پیش از انقلاب بهمن، انقلاب درخشان مشروطه را دردل تاریخ خود ثبت کرده بود و دست رد به سینه شیخ فضل اله نوری زده بود، در زمستان پنجاه و هفت، نسخه جدید شیخ فضل اله را به رهبری خود برمی گزید؟
من از تکرار این حرف خسته نمی شوم که نطفه انقلاب بهمن در کودتای ۲۸ مرداد بسته شد و نطفه رهبری خمینی در قلع و قمع کامل احزاب سیاسی و تشکیل حزب فراگیر رستاخیز. هیچ مورخ و تحلیل گرمنصفی نمی تواند این حقایق ساده را وارونه جلوه دهد.و هیچ رهرو راستین راه دموکراسی نمی تواند از ما بخواهد که تاریخ گذشته را فراموش کنیم.
“انقلاب اسلامی” و رهبری آیت اله خمینی مدیون دیکتاتوری طولانی محمد رضا شاه پهلوی بود. آنهایی که هنوز از رژیم پیشین دفاع می کنند و بخاطر نکبت وادبار جمهوری اسلامی به بیماری نوستالژیک گرفتار شده اند، باید به این پرسش بیندیشند که به راستی مسوولیت آن رژیم در پیدایش این رژیم تا کجاست؟ مهندس بازرگان در دوره کوتاه نخست وزیری اش یکبار به طنز گفت ” این قدر نگویند امام رهبر انقلاب است شاه این انقلاب را به راه انداخت”(نقل به معنی)
آقای رضا پهلوی در گذشته درمناسبت های مختلف و اخیرا در گفتگویی با خانم مسیح علی نژاد:
۱- کودتای ۲۸ مرداد، یعنی کودتایی که شهرت جهانی دارد، صدها سند و کتاب در سراسر جهان درباره آن منتشر شده و روزولت مامور سیا در ایران خاطرات مستند خود را درباره آن به چاپ رسانده و ایالات متحده از زبان روسای جمهور و وزرای خارجه پیشین خود بابت آن از ایران معذرت خواسته را منکر می شود. وهنوز در آن فاجعه ای که ما را به اینجا رساند به پدرش حق می دهد!
۲- کارنامه ای که حاصلش انقلاب و جمهوری اسلامی بوده را در کل مثبت ارزیابی می کند و در مورد اشتباهاتی هم که احیانا وجود داشته ما را به نیت حسنه پدرش احاله می دهد. گویی سایر خودکامگان خود را فاقد “نیت حسنه” می دانسته اند!
آقایان خمینی و خامنه ای و اساسا همه دیکتاتورهای عالم اعمال خود را با “نیت حسنه” توجیه می کنند و به قول معروف “راه جهنم هم با نیت حسنه سنگفرش می شود.”
آقای رضا پهلوی در این مصاحبه،هم از منقدان می خواهد که گناه پدر به حساب پسر ننویسند، و هم البته منکر گناه پدر است.اما رابطه محمد رضا شاه و آقای رضا پهلوی با رابطه معمولی پدروپسر فرق دارد.او به اعتبار همان پدر وارث “تاج و تخت” است. و البته اگر ایشان و طرفداران اعاده نظام پادشاهی رضا پهلوی را یک شهروند عادی مثل دیگران بدانند نباید هم کسی گناه پدر را به پای پسر بنویسد، اما وقتی صحبت از نهاد سلطنت باشد و طرفداران احیای این نهاد وارد گود سیاست و فعالیت سیاسی می شوند مساله فرق می کند و نمی شود حساب آنچه را که نهاد سلطنت در گذشته کرده و در گذشته بوده را با حساب کسانی که می خواهند دوباره عقربه تاریخ را به دوران سلطنت باز گردانند جدا کرد. همین جا به این مساله بسیار مهم نیز اشاره کنم که در مورد هر نهادی و هر مقامی که کارکرد سیاسی و حکومتی دارد همه تحلیل گران، مورخان و جامعه شناسان قضاوت را متوجه عملکرد آن در دوره ای که مصدر امور بوده است می کنند نه آنگاه که در موقعیت مغلوب و اپوزیسونل وآزادیخواهی قرار می گیرد.چرا که هر حزب و هر گروه و فرقه سیاسی آنگاه که در قدرت است ماهیت واقعی خود را برملا می سازد و آنگاه که از قدرت به زیر می آید طبعا رنگ مطلوب اپوزیسیون به خود می گیرد. به همین دلیل هم هست که مورخان علی القاعده مشروطه خواهی را به جریانهایی نسبت می دهند که در زمان سلطه دیکتاتوری های سلطنتی، خواهان حقوق شهروندی، آزادی های سیاسی و محدود کردن قدرت سلطان شده اند. اما تقریبا همگی پس از ورافتادن سلطنت، طرفداران بازگشت پادشاهی را نه مشروطه خواه که “سلطنت طلب” می نامند. و این را هم بگویم که تاکنون در جهان نه سلسله ای که به هر دلیل انقراض پیدا کرده دوباره به سلطنت رسیده و نه هرگز در جایی که سلطنت ورافتاده دوباره احیا شده است!
حقیقت آن است که از انقلاب مشروطه تا انقلاب بهمن یعنی در یک دوره ۷۰ ساله ایرانیان خواستار سازگار کردن نهاد سلطنت با دموکراسی بودند، اما همه تلاشهای ۷۰ ساله اصلاح طلبان و خیرخواهان با شکست مواجه شد و همین دلیل انقراض سلطنت در ایران شد. این تجربه طولانی هفتاد ساله نشان داد که مختصات تاریخی و اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران به گونه ای نیست که بتوان در این آب و خاک نهال سلطنت سازگار با دموکراسی را پرورش داد. در این هفتاد سال ثابت شد که نهاد سلطنت در ایران با چاپلوسی و تملق عاشقان زروزور سازگارتر است تا با اندرزها و نصایح طرفداران حق و قانون.
فروغی، قوام، مصدق، شایگان، حسیبی، صدیقی، صالح، بختیار، فروهر، امینی، درخشش، بازرگان و دهها اصلاح طلب دیگر دوره های مختلف آن زمان را می توان برشمرد که مغضوب و قربانی مقام سلطنت شدند بخاطر دعوت از پادشاه به رعایت قانون اساسی. و برعکس می توان انبوهی ازمقام های کشوری و لشکری دوران از انقلاب مشروطه تا انقلاب بهمن را نشان داد که نه بخاطر شایستگی بلکه صرفا بخاطر وفاداری و سرسپردگی به اعلیحضرت به صدرات و وزارت و مسوولیت رسیدند. و سرانجام در دوره ۲۵ ساله از کودتای ۲۸ مرداد تا انقلاب بهمن رای و اراده ملت در انتخاب نمایندگان مجلس، حکومتگران و در سرنوشت ملت هیچ تاثیری نداشت و جای هر تنابنده ای که به اندرز و نصیحت لب می گشود، گوشه زندان بود. و به راستی مبادا که نسل جوان ایران در سایه سیاه نظامی که از آن ادبار می بارد، تاریخ را فراموش کند.
فراموش کردن گذشته ومحروم شدن ملت از حافظه تاریخی چیزی مگر مبتلا شدن به آلزایمر دسته جمعی نیست. ما بدون کندوکاو در تاریخ گذشته مان و بدون اتکاء به حافظه تاریخی مان نمی توانیم راه درست آینده را پیدا کنیم و مدام در معرض فروافتادن به چرخه دور باطل تاریخ هستیم. نسل جوان امروز باید بداند که در زمان اعلیحضرت محمد رضا پهلوی شاه خود را فراتر از قانون اساسی و رای خود را بالاتر از رای ملت می دانست. دانشجویان بخاطر داشتن یک کتاب به زندان می رفتند. ساواک مخالفان راشکنجه می کرد. سانسور فکر و اندیشه سبب می شد که مردم به افکار سانسور شده مذهبی اقبال نشان دهند. اگر افکار ارتجاعی آیت اله خمینی در فضای آزاد منتشر می شد و فرهیختگان و اندیشمندان در چنان فضایی به نقد آن می نشستند، هرگز جوانان ایرانی فریب تفکری که پدرانشان در انقلاب مشروطه دست رد به سینه آن زده بودند نمی خوردند. خاصیت دیکتاتوری آن است که فکر سانسور شده و چهره زندانی و سرکوب شده را هرچه باشد و هرکه باشد در انظار مردم مقبول می سازد.دیکتاتوری سلطنتی ایران یک دیکتاتوری مدرن بود که راه را برای دیکتاتوری مذهبی هموار کرد. تجربه تونس، مصر و لیبی در برابر ما است. در این سه کشور دیکتاتوری ها کم و بیش مدرن بودند، یعنی آزادی های فردی را از مردم سلب نمی کردند، زنان را به زور توسری مجبور به رعایت روسری نمی کردند و…
اما از آنجا که همه این رژیم ها اولا آزادی های سیاسی را سرکوب می کردند و ثانیا به فساد گسترده مالی و اداری آلوده بودند، راه را برای قدرت گرفتن اسلام گرایان هموار کردند. راه تعالی هیچ یک از این جوامع در آن نیست که برای فرار از اسلام گرایان دوباره به گذشته برگردند.
ایرانیان بیش از یک قرن است که برای آزادی و حکومت قانون مبارزه می کنند. تجربه این یکصد سال نشان می دهد که رهبری های انتصابی و موروثی هیچ یک راه گشای دموکراسی در ایران نیست.ای کاش احتمال دموکراتیزه کردن سلطنت در ایران پدید می آمد و دست کم اعلیحضرت در آخرین سالهای خودکامگی اش می توانست پیش از آن که مردم به انقلاب مجبور شوند، به نامه علی اصغر حاج سیدجوادی که نوشت من صدای ترک خوردن سقف رژیم را می شنوم و از شاه درخواست کرد که به قانون اساسی و آزادی های مصرحه در آن بازگردد، عمل می کرد! اما چه می توان کرد که خودکامگان همواره زمانی فریاد اعتراض مردم را می شنوند که دیر شده باشد. سرنوشت محتوم و تاریخی دیکتاتوری سلطنتی که حقوق و آزادی های ملت را تماما لگدمال کرده بود همان بود که در بهمن پنجاه و هفت رخ داد.
نیت آقای رضا پهلوی هرچه باشد، ماهیت نهاد سلطنت را عوض نمی کند. سلطنت و هر قدرت موروثی و انتصابی دیگری در هر کجای جهان بویژه درایران میل به خودکامگی دارد. به همین دلیل هم هست که در اکثر دموکراسی های جهان این نهاد بکلی از میان رفته است. در کشورهای بریتانیا، سوئد و یا اسپانیا نیز به نهاد سلطنت همچون یکی از اشیاء موزه تاریخ نگاه می کنند. و پادشاه از هرگونه دخالت در سیاست منع شده است، چرا که تجربه تلخ دخالت این نهاد در سیاست را فراموش نکرده اند.
به عنوان یک ایرانی مدافع آزادی های بی حدوحصر سیاسی از آزادی کامل احزاب طرفدار سلطنت در جمهوری آینده دفاع می کنم. اما توصیه ام به آقای رضا پهلوی این است که اگر خود را وارث تاج و تخت پادشاهی می داند، و قانون اساسی مشروطه را هم می پذیرد، از هم اکنون در سیاست مداخله نکند.
علی کشتگر
www.mihan.net