رخصت پهلوون
حالا نرو ,
امشب رو بمون
چای دارم میدمت
گندمِ ما هم چاکرت سبزِت
آمدی جامه نو کردم
می بخشی , کهنه ست
کیف و کفشم
اما قدمت
هم رویِ پا ,
هم رویِ چشمم
میدانم
سماموس را بوسیدی
حتی سلام داده جویِ پشتی
لیک شب است اکنون
کجا میروی سریع
پشتِ بام بسترت پهن است
رخصت پهلوون
جونِ ما ,
جونِ چای جونِ گندم
امشب رو اینجا بمون
آناهید حجتی