چه بد شد که بیماری پدر نادر آلزایمر بود و نه مثلا ناراحتی قلبی، وگرنه پدر پیر میتونست نادر رو نصیحت کنه که مگر تو خل شدی، بشر، که زنی به این قشنگی و فهمیدگی رو ولش میکنی بره. اون هم که حرف زور نزده. فقط گفته حالا که تصمیمت راجع به فرنگ رفتن عوض شده اقلا یه ذره نازش رو بکشی و بگی میفهمم که در این تصمیم یک طرفه آرزوهای ترا به تعویق انداختهام و میدانم که پس از فوت پدرم باید رنج و زحمتهای ویزا گرفتن رو دوباره تحمل کنی، و شاید ویزا بدن و شاید ندن. خوب وقتی غدی میکنی و وظیفه نگهداری پدر رو طوری به رخ سیمین میکشی که انگار خداوند فتوا داده و حالا هر زندگی دیگر که لطمه خورد به تخم الهی، چه انتظاری داری؟ مگر برای احساسات زنت احترامی قائل نیستی که همینطور الله بختکی، بدون مشورت با او تصمیم گیری میکنی؟ مگر این زندگی خانوادگی فقط مال توست؟
برو و اقلا از او بپرس که چکار میتونم بکنم که جبران کنم. و بدان که او هم میداند که تو توی چه هچلی افتادی و چه گرفتاری نصیبت شده، ولی انتظار نداشته باش که به همسر گرفتن زنی او را تبدیل به عضوی از بدن مرد کند که هر نیازی از طرف مرد را حتی بدون خواسته خود آگاه او بر طرف کند، و آنهم بی هیچ شرط و شروطی. پسرم، حتی خر و گاو و شتر هم تن به این حقارت نمیدهند، چه برسد به انسان.
حالا میگویی که محبت بین پدر و پسر راهی جز فداکاری نمیگذارد. بدان که محبت بین زن و شوهر هم راهی جز فداکاری نمیگذارد، ولی همسر باید بداند که محبتی وجود دارد که بر اساس آن هردو برای یکدیگر فداکاری کند. خطبه عقد که خود به خود عشق بر سند نمیگذارد. برو به سیمین بگو که بدون او زندگی رنگش را میبازد. برو بگو که هر روز که او را نبینی انگار که خورشید طلوع نکرده. بعد اگر حقیقت را گفته باشی و او پیشت نماند و شریک درد سرت نشد به دادگاه شکایت کن که فتوای عشق اجرا نشده. اگر نصیحت مرا به گوش بگیری نام فیلمت میشود “آشتی سیمین و نادر،” که احتمالا جایزه اسکار نمیبرد ولی فروشش در ایران بسیار بالاتر خواهد بود و پیغامی با ارزش به مردان ایرانی میرساند.