چه بیرحمانه با من بجنگد
چو از نزدیکش دور گردم
بر دربکوبد
از نزدش هم می هراسم
من را صدا دارد
لیک آیا باید رفت نمیدانم
بر سرِ سینه , گردنِ من رحمی ندارد
شاید نمی بایست سراغش را بگیرم
صدایش بیاید یا نیاید
خشمش را هم اینک مرگ باید
شاید سپس دستِ مهر گذارد
بر سر سیما گردن و دستم
چه گویم مردم
من همینم که هستم
بنازم قهرش را که شاید آید محبت .
آناهید حجتی