ترکم نکن
باید فراموش کرد
همه چی فراموش شدنیست
که همین حال از یاد فرار میکند
فراموش کن زمان را
سو تفاهم ها را
و وقت های تلف شده
تا بفهمی چگونه
فراموش کنی آن ساعتها
که میکشند گاهی
با ضربات چرا ها
قلب خوشبختی را
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
من به توهدیه میکنم
قطره های باران مروارید گون
آمده از کشوری
که هیچوقت باران نمیبارد
من زمین را میکنم
حتا بعد از مرگم
برای پوشاندن بدنت
از طلا و روشنائی
قلمروی خواهم ساخت
که پادشاهش عشق باشد
که قانونش عشق باشد
و تو ملکه باشی
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
برایت میفرستم
نامه های نامفهوم
که فقط تو خواهی فهمید
برایت خواهم گفت
از آن عشاق
که دوباره دیدند
شعله بگیرد قلبشان
برایت خواهم گفت
از آن پادشاه
که مرد چون نتوانست
تو را ببیند
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
خیلی وقتها دیده شده
که آتش برکشد
از آتشفشانی قدیمی
که میگفتند زیادی پیر است
میگویند وجود دارد
زمینهای سوخته
که گندم میدهند
بیشتر از بهترین بهاران
وآیا وقتی که شب میاید
برای به آتش کشیدن آسمان
سرخ و سیاه
به هم نمیپیوندند؟
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
دیگر گریه نمیکنم
دیگر حرف نمیزنم
همین جا قایم میشوم
تا تو را نگاه کنم
بخندی و برقصی
تا تو را گوش کنم
آواز بخوانی و لبخند بزنی
بگذار بشوم
سایه سایه ات
سایه دستت
سایه سگت
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
ترکم نکن
ژاک برل
ترجمه از فرانسه اورنگ
مارس 2012