روز دوشنبه 26 فوریه ، وقتی اسامی نهائی برندگان جایزه اسکار اعلام شد، نامی از فیلم “اسب جنگ War Horse” ساخته استیون اسپیلبرگ نبود. این اولین بار نیست که فیلمی تا مراحل نهائی نامزدی دریافت اسکار پیش میرود ولی موفقیتی در جلب آرای داوران به دست نمی آورد. این ناکامی از ارزش هنری و تاریخی این فیلم چیزی کم نمیکند.
به قول اینشتین، برای دانش بشری و حماقت انسانی حد و مرزی وجود دارد و جنگ ترکیبی است از هردو خصیصه ناب انسانی یعنی حماقت و دانش. این فیلم بر پایه گوشه ای از رویدادهای جنگ جهانی اول و یا به قول اروپائی ها جنگ بزرگ ساخته شده است. سناریوی شکل گیری جنگ جهانی اول چنان بچه گانه و غیر قابل باور است که بیشتر به گیم های سرگرم کننده کودکان شبیه است تا داستانی در دنیای واقعی. البته مارکسیست ها طبق معمول تئوری های خسته کننده ای در تضادهای ذاتی کاپیتالیسم کشف و این جنگ را نتیجه آن میدانند. با این برداشت های کسالت بار ، کاری نداریم.
آتش جنگ جهانی اول به بهانه ترور ولیعهد اطریش Franz Ferdinand در سارایوو در تاریخ 28 ژوئیه سال 1914 به دست دانشجوی ملی گرای صرب Gavrilo Princip روشن شد. تنها ظرف کمتر از یک هفته یعنی تا 4 اوت همان سال همه قدرت های بزرگ اروپائی عملاً وارد جنگ شده بودند. این جنگ بیش از ده میلیون کشته از نظامیان هر دو طرف و بیش از بیست میلیون زخمی و همچین ده میلیون ناپدید به جای گذاشت. از تعداد کل کشته شدگان غیر نظامی هم آمار دقیقی در دست نیست. شروع جنگ چنان احمقانه و نا باورانه بود که اغلب آنهایی که در تابستان سال 1914 به جبهه های جنگ اعزام میشدند امیدوار بودند تا شب کریسمس به خانه های خود برگردند. کسی اصلاً فکر نمیکرد این جنگ چهار سال طول بکشد و این همه تلفات به بار بیاورد.
با وجود آنکه اسپیلبرگ در مصاحبه ای گفته است که این فیلم اساساً در باره جنگ نیست و بیشتر در خصوص سرنوشت اسبی است که نا خواسته درگیر جنگ شده ، با اینحال حاصل کار نتیجه ای جز ارائه سندی در باره حماقت بشر نیست. در رمانهای قرن نوزدهم میتوان با مطالعه سرنوشت قهرمان داستان به ارزیابی بکری از اوضاع آن دوران دست یافت. سرنوشت اولیور تویست در حقیقت آئینه تمام نمائی از همه جوانب و مظاهر اجتماعی جامعه انگلستان در آن دوران است. فیلم اسب جنگ هم با صحنه های خود روایتی است از اینکه چگونه بشر میتواند نجابت را قربانی کند و به راه های احمقانه ای کشیده شود که می شود به راحتی از آنها دوری کرد. گذشته بشر به ویژه در قرن گذشته اغلب احساسی نوستالژیک دارد. همه فکر می کنند بستنی های آن زمان خوشمزه و دخترانشان خوشگل تر و ساده تر بودند. حادثه کشتی تایتانیک تنها دو سال قبل از آن در بهار سال 1912 اتفاق افتاد و بعد ها فیلم های رمانتیک زیادی بر اساس آن ساخته شد. با نزدیک شدن به سال 1914انگار شعرای اروپائی اولین کسانی بودند که ابرهای طوفان زا را در افق تشخیص دادند . ویلیام باتلر یاتس William Butler Yeats(1865-1939) در شعر سپتامبر 1913September 1913، اشعار غم انگیزی را می سراید:For whom the hangman’s rope was spun( طناب دار جلاد برای چه کسانی بافته شده است).
از سال 1815 یعنی پایان جنگ های ناپلئون در اروپا دیگر جنگ همه گیری روی نداده بود. صد سال بود که همه قدرتهای اروپائی یک جا و هم زمان درگیر جنگ نشده بودند. این پایان همه خوشی ها بود. سالهای شروع قرن بیستم به قدری رویائی و زندگی در اروپا به قدری شیرین بود که آن دوره را عصر زیبا Belle Epoqueمی نامند. Roger Martin Du gard نویسنده فرانسوی در قالب رومان معروف خانواده تیبو Les Thibault به شرح اوضاع اجتماعی اروپا در سالهای قبل و بعد از جنگ جهانی اول پرداخته است. فیلم اسب جنگ نشان دهنده این واقعیت است که آدم ها چقدر راحت می توانند با همکاری همدیگر جهنم مشترکی بسازند که همه در آن بسوزند. اسب جنگ از حماقت پدرانمان می گوید و اینکه اصلاً قابل افتخار نبودند و نیستند. صحنه های فیلم درست مثل فیلم های مستند و علمی که در پی اثبات ادعایی روشن باشد ، فریم به فریم این نتیجه گیری را به ذهن تماشاگرانش منتقل میکند که بر خلاف همه آن تصوراتی که در باره نسل های قبلی داشتیم ، آنها به واقع خیلی احمقانه و ابلهانه رفتار میکردند و سر هیچ و پوچ به جای استفاده از روش های خردمندانه به ابزارهای کشت و کشتار متوسل شدند و سرانجام نه تنها مسئله ای حل نشد که مشکلات زیادی هم به دلیل این جنگ ایجاد گردید.
صحنه شروع فیلم تکان دهنده است. حراج اسب ها. با توجه به اینکه اسب در اغلب فرهنگ ها نشانه ای از نجابت و اصالت است ،به نظر میرسد که کارگردان در آماده سازی ذهن بیننده برای مواجهه با حوادث تلخ بعدی توانسته موفق باشد. اهمیت این صحنه در آن است که در آن زمان کسی حدس نمیزد که تمام دنیا درگیر جنگی بشود که هیچ کشوری نتواند خود را از عوارض نامطلوب آن برکنار سازد. اسبها ( تو بگو نجابت و معصومیت ) به بالاترین قیمت فروخته میشوند.
بعد از خریداری اسب ( جوئی ) دوستی عمیقی بین وی و پسر صاحب مزرعه( آلبرت کوچک) برقرار می شود. در حالیکه همه مردم روستا به ویژه ارباب و مالک اصلی مزرعه آنها تلاش در تربیت جوئی را بی اثر و آب در هاون کوبیدن و خرید وی را اتلاف سرمایه میدانستند ، آلبرت به استعداد های ذاتی جوئی ایمان داشته و سرانجام نهال دوستی آنها به بار می نشیند. جوئی در شخم زدن مزرعه نا صاف و سنگی پدر آلبرت کاملاً موفق است. روزهای خوش آلبرت و جوئی شروع ولی ابرهای تیره ای بر فراز دهکده ظاهر می گردند. جنگ جهانی اول شروع می شود. با وجود آنکه محصول مزرعه بد نیست ولی درآمد پدر آلبرت به اندازه ای نیست که بتواند هزینه اجاره مزرعه را به مالک آن بپردازد. مشکلات مالی پدر آلبرت همزمان می شود با ورود نمایندگان هنگ سوار ارتش بریتانیا به روستا برای خرید اسب به منظور اعزام به جبهه های جنگ در اروپا. پدر آلبرت جوان تصمیم دردناکی میگیرد. وی سعی دارد به قیمت از دست دادن جوئی مشکلات مالی خود را تا حدودی سرو سامان دهد.
صحنه خرید اسب های روستائیان به اندازه سکانس های اولیه فیلم تکان دهنده است. نظامیان این نکته را برای روستائیان روشن ساخته اند که اسب ها را مستقیماً به جبهه های جنگ اروپا خواهند فرستاد و صد البته دنبال بهترین اسبها هستند و پول خوبی هم خواهند پرداخت. در اینجا آلبرت به عنوان جوانی که هنوز درگیر ارزش های دنیای بزرگتر ها نشده مخالف این فروش است و صحنه جدائی جوئی و آلبرت نو جوان واقعاً دیدنی و تاثر برانگیز است.
امتیاز دیگر فیلم غیر تبلیغاتی بودن آن است. طرف های انگلیسی و آلمانی به یک اندازه در زحمت و مشقت نشان داده می شوند. فیلم برخی اوقات مثل خوردن فنجان بزرگی قهوه تلخ است در صبحی زمستانی با آسمانی سربی. وقتی آخرین قطرات قهوه را قورت میدهی تازه میفهمی که کل مایعی را که بلعیدی چقدر تلخ بوده است. هنوز سال اول جنگ به پایان نرسیده که تازه همه طرف ها متوجه شدند که طبیعت این جنگ مثل همه کارزارهای قبلی نیست. حالا دیگر همه سربازان آهنگ غم انگیز It’s a long way to Tipperary را می خواندند.
همه چیز دو ر از دسترس است
خداحافظ ! پیکادلی
بدرود ! دختران زیبا
………….
راه درازی تا وطن داریم !
ولی دلم آنجاست.
تصور ساده مردم اروپا را در مورد جنگ میتوان از برخورد افسران انگلیسی با آلمانیها در میدان جنگ فهمید. آنها با ساده لوحی در دامی که برایشان گسترده شده بود افتادند. انگلیسی ها فکر میکردند آلمانها آنقدر احمق هستند که در دشت بازی اردو زده اند و پیروزی بر آنها خیلی راحت است. انگلیسی ها بهای سنگینی برای این اشتباه پرداختند. در تله آلمانها گرفتار شدند. احیاناً آلمانی ها هم در ابتدای جنگ چنین تصوری داشتند و فکر میکردند ظرف مدت خیلی کوتاهی بر انگلیسی ها غلبه خواهند کرد. بهترین صحنه های فیلم مربوط به فرار جوئی از میدان جنگی است که انسانها درست کرده اند و گرفتار شدن در سیم خاردارهائی که آدم ها چیده اند. پرواز جوئی بر فراز سنگر های نیروهای متخاصم فقط در تخصص اسپیلبرگ است و یادآور سکانس های فیلم به یاد ماندنی ” نجات سرباز رایان”.
نجات جوئی از سیم خادارهایی که در آنها گرفتار شده با همکاری دو سرباز انگلیسی و آلمانی واقعاً دیدنی و بی نظیر است. وقتی سرباز آلمانی به رفقای خود داد میزند ومی گوید “We need more wire cutter ” انگار شعاری ضد جنگ در طول تاریخ میدهد. دعوائی که بعد از نجات اسب و برای تصاحب آن صورت میگیرد کاریکاتوری است تلخ از همه آنچه در جهان اطرافشان میگذرد. هر دو سرباز مدعی تصاحب اسب می شوند. راه حل پیشنهادی سرباز آلمانی بوکس( ادامه جنگ به نحوی دیگر) و راه حل انگلیسی سکه است و شیر و خط البته با استفاده از سکه آلمانی با تصویر قیصر. طنز و حقیقت تلخ و شوخی و خنده در هم می آمیزد تا نشان دهد که جنگ چقدر ابلهانه است.
کارگردان توانا، انسان را در این صحنه به سخره میگیرد و نشان میدهد که می توان با استفاده از روش های مسالمت آمیز به اهداف خود رسید و جنگی لازم نیست. کاری که آلمانها سالها بعد از پایان جنگ جهانی دوم و با پیشرفت های شگرف اقتصادی خود انجام و با نفوذ صنعتی و مالی خود در جهان ، دامنه تسلط ژرمن ها را توسعه دادند. پایان جنگ جهانی اول مسخره تر و غیر منتظره تر از آغازش بود. در دسامبر 1917 آلمانی ها قرار صلح تحقیر آمیزی با روسیه شوروی امضاء کردند. به نظر می رسید که همه چیز به نفع آلمان و متحدانش در جریان است. اوضاع جبهه ها بین ماه های آگوست و نوامبر سال 1918 تغییر کرد. ساعت 11 صبح رور 11 نوامبر سال 1918 قرار داد ترک مخاصمه و تسلیم نیروهای آلمانی در شهرک فرانسوی Redonthes به امضاء رسید. جوئی همراه آلبرت جوان به دهکده برگشت
صحنه ورود آلبرت و جوئی به خانه خود خیلی تماشائی و جالب است. با وجود پایان جنگ ، آلبرت لباس سربازی دارد و به نظر نمیرسد که ترخیص شده باشد. انگار کارگردان باهوش به تماشاگران خود می خواهد چنین القاء کند که آلبرت فقط برای مرخصی و استراحت به منزل برگشته و جنگ به شکل دیگری در آینده نزدیک از سر گرفته خواهد شد.
جنگ جهانی اول تاثیر زیادی در بدبینی نسل های بعدی داشت. اغلب شعرا و نویسندگان مجدداً انسان را حیوانی دانستند با خوی وحشی گری غریزی. انسان گرگ انسان است دوباره رونق گرفت Homo Homioni Lupus. تی . اس الیوتT.S.Eliot( 26 Sep 1888-4 jan1965) شاعر انگلیسی در سال 1921 درست سه سال بعد ار پایان جنگ بزرگ شعر معروف خود Wasteland را به چاپ رساند که در فارسی ترجمه های گوناگونی از آن در دست است. عنوان شعر از سرزمین هرز تا خرابستان ترجمه شده و گویای احوال نسلی است که در رویاهای شیرین انسانی کامل بود ولی کابوس جنگ جهانی اول همه خواب های شیرینش را به هم ریخت.
آوريل بي رحمترين ماه است، از خاك مرده
ياسها را مي روياند، خاطره و هوس را
درهم مي آميزد، با باران بهاري
ريشه هاي افسرده را بر مي انگيزد.
زمستان گرممان نگه مي داشت، زمين را
در برف فراموشي مي پوشاند، حياتي اندك
به آوندهاي خشك مي دماند.
تابستان متحيرمان مي كرد، با رگباري از باران
…………..
شهري وهمي،
در مه قهوه اي رنگ بامدادي زمستاني،
جمعيتي بر پل لندن روان بود، چندان
كه گمان نمي كردم مرگ دنبال كرده باشد آن همه را.
آهها بريده و كمياب بر مي آمد،
و هر كسي به جلوي پاي خود چشم دوخته بود.
از سربالايي مي گذشتند و به سوي خيابان كينگ ويليام پايين مي رفتند،
آنجا كه سنت ماري وولناث ساعتها را بر مي شمرد
با صدايي بي جان در آخرين ضربه ي ساعت نه
استتسون : آنجا كسي را ديدم كه آشنا بود، ايستادم، فرياد زدم
كسي كه در مايلي با من در كشتي بودي
لاشه اي كه سال پيش در باغت كاشته بودي،
آيا سبز كرده است؟ امسال گل مي دهد؟
يا سرماي ناگهاني بسترش را به هم مي ريزد؟
آن سگ را دور كن از آنجا، دوست آدمها است،
يا با ناخنهايش دوباره آن را مي كَنَد!