شرکت نيمدلانه در کنفرانس زنده ياد مهرداد مشايخی در واشنگتن(1) از يکسو، و خواندن مطلبی از عباس عبدی(2)، اصلاح طلب مقيم تهران، از سوی ديگر، چشم انداز جديدی را بروی من باز کرد و، در دو سوی ساده لوحی و محاسبهء غلط، يا حتی سوء نيت و غرض ورزی و توطئه، اعماق ترسی را در رابطه با آيندهء ديوانسالاری کشور و نيز داستان حقوق اقوام (يا مليت ها، يا هر عنوان قراردادی ديگر) نشانم داد که انقلابيون سابق آن را در ميان مردم می پراکنند و خودشان هم، تحت تأثير آن، به محافظه کارانی فلج تبدیل شده اند. همين ترس محافظه کاران سنتی را نيز به ترسی بدتر از مرگ کشانده و واژه های براندازی و سرنگونی ـ و حتی انحلال طلبی ـ را در قاموس بخش بزرگی از اپوزيسيون حکومت اسلامی مکروه و مردود کرده است.
من با اين مسئله قبلاً و نخستين بار در گفتگوهای شبکهء سکولارهای سبز با دوستان سازمان جديدالتأسيس جمهوری خواهان ايران روبرو شده بودم، آنجا که از من پرسيده شد که «شما چگونه می خواهيد مملکت را منحل کنيد؟» من ابتدا جا خوردم اما بزودی دريافتم که وقتی «رژيم» و «مملکت» يکی گرفته شوند خودبخود کار انحلال رژيم هم با کار منحل کردن مملکت يکی گرفته می شود. اما در عين حال معلوم بود که اين «يکی انگاری» چندان هم از سر کج فهمی نيست و لازم است که دلايل بنيادی آن را بکاويم و بشناسيم.
در کنفرانس مهرداد مشايخی برايم آشکار شد که، در واقع، موضع گيری «انقلابيون سابق» بر اين استدلال استوار است که در فقدان يک «رهبری کاريزماتيک» و يک «دولت مرکزی مقتدر»، هر نوع دست زدن به «ترکيب حاکميت کنونی» شيرازهء کل مملکت را از هم می پاشد و، از يکسو، ديوانسالاری و دستگاه مديريت مملکت از کار می افتد و، از سوی ديگر، اقوام (يا به زبان خود اقوام، مليت ها) سر به شورش بر می دارند و مملکت را تکه تکه می کنند. بدين ترتيب، دوستان انقلابی سابق ما، با در دست داشتن چنين احتجاحی، با افتخار در کنفرانس مهرداد مشايخی اعلام می داشتند که «ما برانداز نيستيم»؛ چرا که از نظر آنان براندازی (يا انحلال طلبی) حکم «ماجراجوئی سياسی» و حتی «خيانت از سر خيره سری» را دارد و بايد با آن مبارزه کرد.
در همين راستا بود که ديدم طرح «انتخابات آزاد»، به آن صورتی که از جانب اين دوستان ارائه شد، در واقع «راهکاری دو دم، همچون ذوالفقار علی، برای حفظ نظم مملکت، در عين گذار به دموکراسی» است: از يکسو، برای جلوگيری از هرج و مرج، دولت مقتدر مرکزی و ديوانسالاری و دستگاه سرکوب اش، برجای می مانند اما، از سوی ديگر، همين حکومت در برابر مبارزات مدنی اين دوستان چنان ضعيف است که تن به انتخابات آزادی می دهد که سرشت آن را بصورتی مسالمت آميز دگرگون و دموکراتيزه می کند!
اما اين دوستان بر اين نکته نيز واقفند که خود به تنهائی دارای قدرت کافی برای ايجاد اين معادلهء کج دار و مريز نيستند، چرا که نه در حکومت جائی دارند و نه در بين مردم نفوذی. پس، بطور طبيعی، جذب نيروئی می شوند که می تواند مجری طرح انتخابات آزاد آنان شود. داستان همکاری چپ های توده ای و اکثريتی از يکسو و جمهوری خواهان متحد آنان از سوی ديگر با اصلاح طلبان مذهبی نيز بر همين تخليل استوار است.
يکی از لحظات جالب در کنفرانس مهرداد مشايخی آن زمان بود که وقتی دکتر اميرحسين گنج بخش همين طرح «انتخابات آزاد» سازمان شان را ارائه داد و سپس اعلام داشت که «ما برانداز نيستيم و با اصلاح طلبان همکاری می کنيم»، من پرسيدم که شما، بعنوان يک نيروی سکولار ـ دموکرات چرا بجای همکاری با انحلال طلبان به دنبال استحکام روابط خود با اصلاح طلبان هستيد، و بجای ايشان، آقای آرش غفوری (که طرح نجات رژيم اصلاح طلبان را ارائه کرده و در پشت ميز پانل کنار آقای گنج بخش نشسته بود) به من چنين پاسخ داد: «برای اينکه ما اصلاح طلبان نيروئی واقعی و قوی هستيم اما شما انحلال طلبان نيروئی نيستيد!»
من قصد محاجه با ايشان را نداشتم چرا که به يک معنی، وقتی انحلال طلبان، با همهء تعدد و گستردگی شان، هنوز نتوانسته اند که با ائتلاف و اتحاد عمل تبديل به يک نيروی منسجم شوند، اصلاح طلبان هم، بدون در نظر گرفتن تحولات دايم التزايد کنونی، گرفتار اشتباه محاسبه شده و فکر می کنند که در آينده نيز دست بالا را خواهند داشت. اما، در عين حال، اين سخن نشان می دهد که اصلاح طلبان در مورد دلايل آويختن چپ ها و بخشی از جمهوری خواهان به دامن خود درک کاملاً روشنی دارند؛ درکی که می تواند هميشه «سکولار ـ دموکرات های هراسيده» را در وضعيت دست دوم کنونی نگاه دارد.
حال می رسيم به نظرات آقای عباس عبدی، جهرهء سرشناس اصلاح طلب داخل کشور، که همين هراس را در قالب ارائه راهکار در اندام جامعه تزريق می کند. او می نويسد: «نهادهای جامعهء ایران، بخش مهمی از کارکردهای خود را در انسجام اجتماعی از دست دادهاند، و این جامعه صرفاً بر اساس چسب زور قدرت روی پای خود ایستادهاست. و در غیاب این چسب، به سرعت شکاف های عمودی و افقی آن، که بسیار هم عمیق است، فعال شده و جامعه را چند پاره خواهد کرد و تا بازگشت به حداقلی از ثبات و پایداری هزینههای زیادی را به مردم تحمیل خواهد کرد. بنابراین هر کوششی برای جایگزینی قدرت، بدون آنکه معطوف به بازسازی سایر نهادهای جامعه باشد، به چیزی جز اضمحلال و فروپاشی کمک نمیکند. موازنهء قوای لازم میان حکومت و منتقدان اش، برای رسیدن به یک تعامل و تفاهم سازنده، برقرارنیست. این امر به دلیل بهرهمندی ساخت قدرت از سه رانت اقتصادی (نفت)، سیاست خارجی (حضور آمریکا در عراق و افغانستان)، و سیاست داخلی (اشتباهات منتقدان) است… ایمان و باور داشتن به اینکه سررسید هر سه رانت به زودی خواهد رسید، رکن اصلی این تحلیل است ولی اصلاح طلبان میتوانند موضع خود را به گونهای تعریف و ارائه نمایند که متناسب با آن قدرت لازم را برای موازنه به نمایش بگذارند. اگر این تعریف چنان باشد که جز به نابودی طرف مقابل ختم نشود، در این صورت موازنهء قوا برای تحقق این مساله پس از تبدیل ایران به محیطی خواهد بود که عراق فعلی در برابر آن جامعهای امن و آباد شناخته میشود. ولی اگر این تعریف در چارچوب منطقی و متناسب با محیط اجتماعی باشد، نهتنها منطقاً دستیافتنی است، بلکه سریعتر از آنچه که گمان میرود حاصل خواهدشد».(3)
می بينيد که نظريه پردازان اصلاح طلب نه تنها از دوستان چپ اکثريتی و جمهوری خواه خود پيچيده تر فکر می کنند بلکه قادرند تا در راستای ترسيم آيندهء «مخوف» پس از فروپاشی حکومت اسلامی (در همهء اشکال خود) دلايل محکم تری را ارائه دهند؛ دلايلی که چون نيک بنگريم جائی برای بازی غيرخودی های متوهم باقی نمی گذارد.
حال اندکی هم به نتايج عملی اين گسترش «وحشت از آيندهء بی حکومت اسلامی» بپردازيم. از نظر من، و بخصوص در خارج کشور، يکی از مهمترين نتايج اين وحشت دوری جستن اين نيروها است از انحلال طلبان، که از نظر آنان تنها هرج و مرج آفرينند، و نيز پرهيز کردن از نزديکی به نيروهای قومی، که از نظر آنان نيروهای بالقوهء تجزيه طلب محسوب می شوند. در واقع «هرج و مرج» و «تجزيه» بهترين پناهگاه هائی هستند که اصلاح طلبان به عمد، و چپ های اکثريتی سابق و لاحق از راه تحليل های شبه ليبرالی(!) خود، پشت آن پنهان می شوند. و اين اشتباهی جبران ناپذير است؛ و چرا؟!
نخست بيائيد لحظه ای فکر کنيم که وحشت اين دوستان بجا و درست است و سقوط کلی حکومت اسلامی موجب هرج و مرج و تجزيه می شود. در اين صورت تنها راه نجات برای آنان جلوگيری از سقوط اين حکومتوحتی بازگرداندن اقتدار سرکوب به آن است. در آن صورت آنها نه تنها برانداز نيستند بلکه نگاهدارنده و حافظ اين حکومت محسوب می شوند و چاره ای هم جز پيروی از اصلاح طلبان ندارند و نوعی زائده و آپانديس اصلاح طلبی محسوب می شوند و انتخابات آزادشان هم به يک «داستان تخيلی» شباهت می يابد. اصلاح طلبان هم، با استدلالی که عباس عبدی در نقل قول بالا می کند، هم از حدود و ثغور اصلاح طلبی خارج شده و بشدت راه «محافظه کاری» و حفظ وضع موجود را در پيش می گيرند و عملاً در آينده تنها در لفظ اصلاح طلب می مانند و در عمل ناجی و احياگر نظام جهنمی اسلامی خواهند بود.
دو ديگر اينکه اين دوستان هيچ استدلالی جز اظهار شعارهای آتشين و نشان دادن رگ گردن شبه ناسيوناليستی در مورد هرج و مرج و تجزيه چيزی در چنته ندارند. در اواخر رژيم گذشته نيز گفته می شد ايران در پی سقوط رژيم دچار هرج و مرج و تجزيه خواهد شد؛ اما ايران بدبخت شد بی آنکه دچار هرج و مرج و تجزيه شود. اگر ديوانسالاری اش از کارائی افتاد نه بخاطر سرکشی های ديوانسالاران حقوق بگير دولت که بخاطر نادانی و جهل زمامداران تازه به قدرت رسیده بود. اگر از کردستان و ترکمن صحرا و بلوچستان و خوزستان خون جاری شد نه بخاطر تجزيه طلبی مردمان اين سرزمين ها که بخاطر بی خردی حکومتی بود که ارتباط دموکراسی و عدم تمرکز را نفهميد و، در راستای نيت شوم و آشکار بازتوليد و استقرار استبدادی قرون وسطائی، به آدم کشی پرداخت. براستی آيا اگر هدف حکومت برآمده از انقلاب استقرار دموکراسی در ايران بود به کشتارهای دسته جمعی دگرانديشان و سرکوب اقوام و پيروان مذاهب گوناگون که خواستار استقرار حکومت های ايالتیو ولايتی عهد مشروطه بودند نيازی وجود داشت؟
سه ديگر اينکه اگر، حتی بدون کوچک ترين دخالت انحلال طلبان، اصلاح طلبان و اقمارشان نتوانند از فروپاشی حکومت اسلامی جلوگيری کنند و کشور دچار هرج و مرج و تجزيهء مورد پيش بينی آنها شود، بايد ديد که راه حل اين دوستان چيست و برای اين سناريوچه چاره ای انديشيده اند؟ بازسازی «حکومت مقتدر مرکزی، حتی اگر صفت اسلامی بر آن افزوده نشده باشد؟»، «سرکوب و کشتار مخالفان؟»، «لشگرکشی به چهار گوشهء ايران و کشتار مردمان مرزنشين ناراضی؟» و اگر تئوری لزوم رهبری کاريزماتيک برای انجام اين کارها درست باشد آنوقت اين دوستان رهبر کاريزماتيک مورد نياز خود را می خواهند از بين کدام «آقازاده ها» استخراج کنند؟
يکی ديگر از لحظات جالب در کنفرانس مهرداد مشايخی زمانی بود که پس از سخنان دکتر گنج بخش دربارهء طرح انتخابات آزاد گروه شان، مهندس حسن شريعتمداری اجازهء سخن گرفت و گفت آنچه دکتر گنج بخش دربارهء طرح «انتخابات آزاد» گفت تنها يکی از برداشت های از اين مفهوم است و من که خود معتقد به استراتژی انتخابات آزاد برای گذار به دموکراسی و نيز اهل مذاکره با همهء طرف های سياسی هستم اين برداشت را نمی پذيرم و توسل به فدراليسم را راه چاره ای برای جلوگيری از آيندهء نامطلوبی برای ايران می دانم.
به گمان من در اين سخنان عمق اميد بخشی وجود داشت مبنی بر اينکه:
– شخصيتی همچون مهندس شريعتمداری گام به گام خود را از معتقدان به انتخابات آزادی که هم حکومت را ضعيف می کند و هم نمی کند جدا می کند و در اين مورد هم سخن خود را با اين تذکر آغاز کرد که من با دوستان سازمان جمهوری خواهان رفيقم اما جزوشان نيستم.
– طرح «انتخابات آزاد» لزوماً ربط مستقيمی به همپيمانی با، و اميد بستن به، اصلاح طلبان ندارد و، در عين حال، از آنجا که «وسيله» ای بيش نيست، می توان با تعيين هدفی قاطع (تا حد انحلال و براندازی) برای آن، از اين طرح در راه ايجاد آلترناتيوی سکولار ـ دموکرات در برابر حکومت اسلامی استفاده کرد.
– لازم است که فکر چاره را قبل از روز واقعه کرد. فاصلهء هم اکنون تا سقوط حکومت اسلامی را بايد فرصت مغتنمی شمرد برای چاره انديشی های کارساز، مذاکرات سازنده، راه حل جوئی های قابل اجرا و زمينه سازی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد.
– سخن نگفتن با اقوام (يا مليت ها)، به درد دل هاشان گوش ندادن، و در ذهن خود دنبال يافتن وسيله ای برای سرکوب سرکشی های آنان در آينده بودن اتفاقاً همان فردائی را تضمين می کند که اين دوستان ما از آن می هراسند. حال آنکه زبان خواست های خود آنان را بکار بردن، از واژگان مليت و فدرال ناسزا نساختن، و در داد و ستدی ملی و متمدنانه آنچه را که آنان می خواهند تضمين کردن و آن را به يکپارچگی و حفظ تماميت ارضی کشور گره زدن، همه، کارهائی اکنونی و اينجائی است؛ هرچند که تصميم گيری نهائی موکول به انحلال جکومت کنونی و نوشتن قانون اساسی سکولار ـ دموکرات آينده باشد. «اکنون» فرصتی است برای گفتگو و راه حل جستن و «فردا» وقتی است برای آنکه حاصل اين گفتگوها و راه حل ها را در برابر مجلس مؤسسانی که سرنوشت نسل های بعدی ما را رقم می زند، نهادن.
دوست دارم بر اين نکات نکته ای از آن خود را نيز اضافه کنم که با آنها چندان بی ارتباط نيست. کاملاً آشکار است که گريز از نزديک شدن به مسئلهء اقوام (يا مليت ها)، در آن سوی «معادله» نيز تأثير سوء خود را بجا نهاده است و هرگونه بدبينی و سوء ظن طبيعی در بين اعضاء آن را عميق تر از هميشه کرده است. مثلاً، من هميشه فکر می کردم که اگر قرار است يک «کنگرهء ملی» برای نجات ايران از چنگال حکومت اسلامی تشکيل شود حق اين است که برگزار کننده و ميزبان اين کنگره احزاب قومی (يا مليتی) باشند. چنين نمايشی هم مقام اکثريتی مجموعهء اقليت های ايرانزمين را نشان می دهد و هم مالکيت مشاع همهء آنان بر آن سرزمين را جلوه گر می سازد و هم هرگونهء شائبهء تجزيه طلبی را از ميان بر می دارد. اما سال ها است که اين نهادها در لاک خود فرو رفته و حتی وقتی نمايندگان شان به نشست های عمومی، همچون کنفرانس مهرداد مشايخی، می آيند از يکسو حالت تهاجمی دارند و، از سوی ديگر موضع دفاعی.
بدين سان، به اعتقاد من، در برابر اين همه سوء تفاهم و سياست بازی، که در ميانه اش اصلاح طلبان به گل آلود کردن آب مشغولند، بايد اميد را به اقدامات ملی و سراسری رهبرانی بست که می کوشند دری را بسته نگذارند و بين موقعيت کنونی و آيندهء خود تفاوت گذاشته و اولی را فدای دومی ِ محتمل نکنند. چرا که، در اينجا و اکنون، نه پادشاهی در واقعيت بکار مشغول است و نه کسی بر کرسی رياست جمهوری نشسته است و همه تنها بقدر شهامت خود در مسير بازبينی آينده و اقدام در راستای شکل دادن به آن دارای وزن سياسی اند. چرا که در کار مبارزهء سياسی، مصلحت انديشی حقيرانه، و آويختن به بهانه هائی که چاره پذيرند و چاره ناپذير نشان داده می شوند، آدمی را بجای حل مسئله تبديل به جزئی از خود مسئله می کند.
1. http://www.newsecularism.com/2012/04/13.Friday/041312.Esmail-Nooriala-Washington-conference.htm
2. http://www.rahesabz.net/story/51991/
3. برای بررسی مفصل تر اين مقاله به مطلب در خور تأمل مجيد محمدی در پيوند زير مراجعه کنيد:
http://www.newsecularism.com/2012/04/18.Wednesday/041812.Majid-Mohammadi-VW-parties-and-fat-cats.htm