نمی مانم
لختم کنی
بر صحن کاغذی
لب بگیری
دم خداحافظی
زبان فروکنی
در حلق جاده ای که می رود
سمت کوسه های منزوی
آن موبلندِ آستین پرچینِ دامن ساق کوتاه
من نیستم
که مینیاتورم کنی
جورم کنی
با دوبیتی بابا
برای شما زن به توان چهل
زنی ست که خوب بخوابد
من خواب ندارم با این همه قرص
شعر شما زهر حلال است
آدم می کند خراب
صفحه به تاراج برده اید
صحنه به معراج برده اید
با تن من
که زن بود؟!
آن سجاده ی چرکمرده من نیستم
با اذان مغرب در افق های لعنت
گیس هایم را بریدم
و دیگر شعرم را به هیچ کس تقدیم نکردم
می خواهم نام عزیز خودم باشم
و زیرِ هیچ سایه ای
وزیر نشوم