بدون اینکه نیتی در کار باشد، قصههایم از دل درام درمیایند. “قصهی قسمت” اول یک فیلمنامهی تلویزیونی بود. خواستهام تصویری از اجتماع و قشر متوسط شهری امروز ایران نمایش دهم. قسمتی از متن:
جمال که بچه نیست. تا ته قضیه رو خونده. دیگه وقتی احسان مقدم با اون کاواساکی قراضهاش که جز روغن سوزی کاری نمیکنه با چهل و چند سال سن و جیبهای شیپیش گرفته، با زن و سه تا بچه هر ماه یه سری به بازار آزاد بزنه از یه همچین آدمی با چند تا تراول توی جیبش و کت شلوار مکش مرگ ماش، چه انتظاری؟ البته به قطع و یقین صد در صد هم که نمیشه گفت و گناه مردم رو پاک کرد. شاید… شاید ها، دیشب فقط لبی ترکرده باشن یا چهارتا بستی با رفقا زده باشن بعد دیده سرش منگ خواب شده، روی ابراس و اگه توی این هوای ملس درکه یا فشم نره زیر یه پتو و نخوابه نصف عمرش بر فناست. اینه که گفته باشه یه شب خواب خوش بهتر از هزار شب ناخوش، گور بابای زنه بذار هر کار میخواد بشه بشه. امشبه رو همینجا هستم فردا یه خاکی به سرم میریزم. تازه تا همینجاش هم گلی به گوشه جمالش که احترام زنه رو داره، هم گل خریده هم میخواد دروغ سرهم کنه. کم هستن مردایی که میرن هزار خاک توسری بعد هم میان دو قرت و نیمشون هم باقیه؟ حرف هم زنه بزنه همچین میزنن توی دهنش که چار دور دور خودش بچرخه؟ میخواد چی کار بکنه زنه؟ بره توی کوچه جیغ بزنه که آی مردم بیاین منو از دست این شمر ذوالجوشن نجات بدین یا بره کلانتری بگه من از دست این شاکیام و جلوی اون همه سرباز و درجهدار جیک و پوک زندگیشو بریزه رو دایره که بگن غربتیه؟ یا بره دادگاه بگه این منو زده دیه میخوام طلاق هم روش؟ دلت خوشه. یه سر برو دادگاه ببین چه خبره. حق زن! خندیدیم. بوووق. جمال از جاش میپره. همونطور که روی موتورش که روی جکه، نشسته یه بابایی رو میبینه هیکلی با عینک دودی که از توی یه ماشین سفید آنچنانی شیشه سمت شاگرد رو داده پایین و یه آدرسی رو میپرسه. درجا یه حس بدی به جمال دست می ده. یحتمل یاد اون دفعه میافته که نشسته بود رو کاپوت یه ماشین سفید مدل بالا شبیه به همین و داشت با موبایل سر فروختن موتورش چک و چونه میزد که دید چند تا دختر رفتن تو بحرش. دوقرونیاش افتاد که خیال برشون داشته داره ماشینه رو معامله میکنه چون هی میگفت «بندازمش دور هم به این قیمت نمیدم» و از این حرفا. بسکه تیزه مخش می تونه توی ده جهت کار کنه. یهو تماسه قطع شد اما جمال که انگار متوجه اطرافش نبود ول نکرد و شروع کرد به سفارش دادن یه بیامو نو و دائم هم اصرار میکرد که قیمتش مهم نیست و حاضره تا صدت میلیون بعلاوه اون لگنی که روش نشسته رو بده فقط پوست پیازی بگیره. خیلی داشت باحال میشد و هفت هشت نفر داشتن نیگاش میکردن و آه میکشیدن و حتی زیرلبی فحشش میدادن که یکی اینقدر داشته باشه و یکی مثل ما تو این ظل گرما وایسه تو ایستگاه اتوبوس. نه اینکه جمال بیغیرت باشه ها؛ ولی بعضی وقتها فحش خوردن حال میده. تازه مگه چی فحش میدن اینطور وقتها؟ فحش ناموسی که نمیدن که واجب بشه آدم باهاشون دست به یقه بشه؛ فوق فوقش میگن مرتیکه بیسواد بیشعور گاری هم از سرش زیاده که برونه نیگاه کن چه ماشینی بهم زده!
چه عیبی داره؟ جمال خودشم هر وقت یه ماشین مدل بالا با یه راننده تیریپ آنچنانی میبینه که تو تابستون یا زمستون شیشهها رو داده بالا و با بخاری یا کولر گازی واسه خودش داره صفا میکنه بیبرو برگرد همینو میگه. یه بار که یکی از همینا دید به یکی از مسافرا برگشت و گفت «یارو رو نیگا… چار کلاس سواد نداره و کاه بارش نمیکنن چه ماشینی سوار شده. حیف گاری واسه تو» یارو گفت ئه… این که دکتر فلانیه. بعد هم شروع کرد به تعریف از دکتره که چقدر باسواده و چقدر آدم خوبیه و از این حرفا. خب باشه. مگه به این چیزاست؟ یکی تو آفتاب مغزش پخته شه و اونوقت نتونه چارتا لیچار بار اون یکی کنه که کولر رو زده و سی دی رو گذاشته و دندهاش اتوماته؟ این عدله؟
بینگ بینگ… بینگ بینگ… جمال یه متر از جاش پرید. دزدگیر ماشینه بود. جماعت عقدهای توی ایستگاه اتوبوس زدن زیر خنده. یه یارویی ریموت به دست گفت «حضرت آقا اگه معاملهشون تموم شد میشه از رو کاپوت بلند شن». جمال کم نیاورد. همونطوری که مثلا خونسرد از روی کاپوت پا میشد به گوشی گفت «آره… مسالهای نیست… بعدا زنگ میزنم… قیمت مهم نیست.» چند نفر قهقهه زدن.
بووق… یارو رانندههه میگه «بلدی آدرسو یا نه؟ آپولو هوا میکنی خوشتیپ؟»
جمال همینجوری به دهنش میاد که «هوا هم میکنیم… میطلبه؟» در جا هم پشیمون میکنه. یارو هیکلیه خم میشه سرشو مییاره جلو یه نیگاهی به سرتاپای جمال میندازه. یه پووفی میکنه تو مایه همون پوفی که اون یارو ریموتیه کرد بعدِ اینکه دید جمال بازم ولکن معامله و سفارش پوست پیازی نیست. بعد میگه «اونکه به ما نریده بود کلاغ کون دریده بود» اونوقت هم گازو نمیگیره بره که. یک خورده صبر میکنه و به جمال نیگاه میکنه که یعنی اگه اونش رو داری جواب بده تا بیام پایین. بعد میگه لا اله الا الله که یعنی تو که اونشو نداری غلط میکنی زر میزنی و گازو میگیره میره. جمال یه نفس راحتی میکشه و به ساعتش نیگاه میکنه.
“قصهی قسمت” در آمازون