دستهایمان را
ای کاش
می شد
در خشکی خشتهای خاک خورده فرو برد
و نفسهای سنگین انسان را شنید.
به قلبها باید رسید
به دستهایی که در دهلیز های تاریک خاک
لمس انگشتهای آفتاب و انسان را
طلب می کنند.
به نبض های غبار بسته
به تپش های هنوز
و به سلولهای آواره ی خون
که در رگها جاریست