مونالیزای انقلاب ۵۷

این عکس از انقلاب ایران هزاران بار دیده شده است و ده ها داستان در باره ان گفته شده است. عکسی که با خود پیام های زیادی داشت . زنی جوان و مصمم، مسلح، با اقتدار ایستاده بر تانک. زنی مدرن و بی تردید روشنفکر .میگویند این عکس بشدت باعث عصبانیت ایت الله خمینی شد. عکسی که به یادگار از دوران رویاهای برباد رفته به جا مانده است. اما این زن جوان کیست و سرنوشت او به کجا انجامید؟ تصمیم اینکه شرحی بر این عکس بنویسم یا نه ساده نبود. اما اگر من ننویسم هیچکس نخواهد نوشت. اسمش ماندانا ع.  و خواهر همسر سابق من است و اما شرح این عکس.

ماندانا دانشجوی  یکی از رشته های علوم انسانی دانشگاه  ملی بود که با یکی از دوستان زندان  رفته من مهندس نصرالله ر. آشنا شد و با هم ازدواج کردند. در بحبوحه انقلاب مهندس ر. از فرصتی که پیش آمده بود  استفاده کرد و به امریکا رفته بود تا وضعیت زندگی در انجا را بررسی کند. به همین دلیل هم ماندانا در تهران بود نه در شیراز که شهر زندگیش بود. روز حمله به پادگان عشرت آباد بود. هنوز زره پوش کوچکی که مجهز به مسلسل بود بسوی مردم که پشت پادگان ازدحام کرده بودند شلیک میکرد تا بالاخره با کمک یک کامیون باری که با دنده عقب در پادگان را شکست مردم و از جمله من به درون هجوم بردیم. همه به دنبال اسلحه خانه میگشتند ولی هیچکس نمیدانست اسلحه خانه کجاست.

من اولین کسی بودم که وارد ساختمانی شدم که در اصل آسایشگاه بود. همه چیز به هم ریخته که هیچ شباهتی به آسایشگاه یک پادگان نداشت و در گوشه ای با منظره ای مواجه شدم که شاید صدها بار با دلیل و بی دلیل به خاطر اورده ام. نعش جوانی در لباس شخصی با کفشهای کتانی و شلواری خاکستری و بالاپوشی سورمه ای که خشکی و سردی گونه هایش خبر از زمانی طولانی میداد که از مرگش گذشته بود و حال انکه تنها دقایقی چند از تسخیر پادگان گذشته بود. قیافه اش هم به نظامی ها نمی مانست. هیچوقت نتوانستم  حتی در تصورات خود، داستانی باور کردنی بر حضور ان جسد در آن آسایشگاه پیدا کنم. فهمیدم که ساختمان را اشتباهی امده ام و وقتی بیرون رفتم از تفنگ هائی که بر دوش مردم بود محل اسلحه خانه را پیدا کردم و دو ژ 3 هم من برداشتم.

بیرون آمده بودم که صدای ناله ای توجه ام را جلب کرد. یکی از نظامیان بود که تیر خورده بود و از رانش خون همه جا پخش وپلا شده بود و تقاضای کمک میکرد. وقتی فهمیدم مسلح نیست کمکش کردم تا بلند شد. هردو تفنگ را روی یک دوشم انداختم و نظامی به من تکیه داد و به طرف در خروجی به راه افتادیم. جمعیت هنوز داشت داخل میشد تا از پادگان تسخیر شده غنیمتی به چنگ آورد و ماندانا هم در میان جمعیت به طرف ساختمان ها میدوید که تصادفا چشمش به من خورد. ابتدا از اینکه من داشتم درجه دار نظامی را کمک میکردم به من پرخاش کرد اما وقتی تفنگ ها را به دستش دادم انها را گرفت.

درجه دار زخمی را به یکی از افرادی که سازمان یافته تر بودند و میگفتند از کمیته طالقانی هستند تحویل دادیم و با ماندانا رفتیم روبروی دانشگاه. تفنگ ها در صندوق عقب ماشین ماند. داشتیم به جو روبروی دانشگاه نگاه میکردیم که جوانکی جلو ماندانا ایستاد و اجازه خواست که عکسی از او روی تانک بگیرد. ماندانا روی تانک رفت و این عکس تاریخی گرفته شد. بعد از این تاریخ هرگز در روزنامه کیهان عکسی که در آن زن موجودی با شخصیت و مقتدر باشد دیده نشد.

این اخرین  باری بود که ماندانا را دیدم. با انتشار این عکس ده ها داستان بر زندگی و مرگ این زن گفته شد اما از همه واقعی تر اینکه با دیدن این عکس مهندس ر. از امریکا برگشت، تا آنجا که من میدانم دو بچه دارند و ماندانا همچنان همسری خوب، مادری خوب، دوستی خوب و انسانی خوب باقی مانده است. خوشحالم که ماندانا هرگز به هیچ گروه و حزب و مذهب و مسلکی آنچنان وابسته نشد که امروز جایش در خاوران باشد و یا یکی از صد ها جوانان گمنام و به زیر خاک خفته. امروزه روز باید قاعدتا چاق و همانطور کوتاه و پا به سن گذاشته  باشد اما این تصویر به عنوان مونالیزای انقلاب ایران همچنان یاد آور دوران رویاهایی است که بر باد رفت.

امیر حسین فطانت
گواتاویتا- کلمبیا

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!