روایات مختلفی از این ضرب المثل وجود دارد ولی روایتی که من شنیده بودم این است:
مردی نابینائی کنار نهر آبی نشسته بود و وضو میساخت که ناگهان سگی از سمت مقابل آمد که به آنطرف بپرد. از بخت بد سگ پایش لغزید و به درون آب افتاد ولی به هزار زحمت خود را از آب بیرون کشید و کنار مرد نابینا سر دراورد. سگ به رسم معمول تکان محکمی به خود داد و هرچه آب به تن داشت را به مرد نانینا پاشید. مردک که تازه وضویش را گرفته بود و حوصله نداشت دوباره وضو بگیرد چه رسد به اینکه غسل کند پیش خود فکر کرد که چون حیوان را به چشم ندیده پس احتیاط مستحب این است که فرض کند که حیوان گربه بود و نه سگ! با خود گفت “انشاالله که گربه بود” و به نماز ایستاد.
حالا بعضی دوستان که میخواهند به اصطلاح تفاهم ملی برقرار کنند به رویه مرد نابینا میگویند که انشالله که گربه بود و به نماز میایستند حال آنکه آن مرد بیچاره کور بود و عذرش شرعی ولی تاسف اینجاست که این دوستان بینا هستند و عذرشان مرئی ولی چشمهایشان را میبندند و یک صلوات فرستاده فکر میکنند دیگران هم مثل ایشان چشم بسته اند.
دوستان میگویند “هم مصدق خوب بود و هم شاه و هردو هم اشکالات زیادی داشتند!”
عجب؟ به همین سادگی؟ جالب اینجاست که خود طرفین معامله به چنین فتوأیی اعتقاد نداشتند ولی وکیل و وصیهای سه نسل بعدشان به راحتی چشمهایشان را میبندند و میفرمایند انشاالله که گربه بود.
عمق فاجعه که نمیخواهیم بدان اعتراف کنیم و خود گول میزنیم چیز دیگری است. تا زمانی که این “قداست ها” در هم شکسته نشوند با هیچ ماستمالی نتوان به تفاهم رسید.
حاج آقا یه تغار ماست ردکن بینیم.