اپوزیسیون جمهوری اسلامی از فقر شدید نقد رنج میبرد. نگاهی به نقدهای نیروهای اپوزیسیون از یکدیگر نشان میدهد که تا چه حد دشمنی و طعن و اتهام و برچسب زدن به جای تجزیه و تحلیل و بررسی و استنتاج منطقی نشسته است. انگیزهجویی و «کشف» نیات نویسنده از ابزار معمول نقد بشمار میرود، و استنباط ناقد از عوامل «پشت پرده» یک حرکت بیش از متن و اسناد آن مورد استناد قرار میگیرد. به روشنی، این گونه برخورد به رقیبان و «دیگری» بیش از هر چیز دیگر به اختلاف و تشتت و دشمنی دامن میزند و تخم بدبینی و یأس و سرخوردگی و تفرق را در بین اپوزیسیون میپراکند. و این یعنی کسانی که به این شیوهها متوسل میشوند خدمت کمی به جمهوری اسلامی و ادامه حیات آن نمیکنند.
در طول یک هفته پس از کنفرانس پیشبرد «اتحاد برای دموکراسی» که در پراگ برگزار شد دهها نوشته و نظر در این باره منتشر شده است. اکثریت بزرگی از این نظرات انتقادی بوده، ولی از میان آنها تنها تعداد انگشتشماری در نقد خود از دایره انصاف و واقعگرایی (OBJECTIVITY) خارج نشدهاند. (به عنوان نمونهای از این نقدها میتوانم از نوشته آقای ف. تابان نام ببرم.) در سایر موارد، غالبا همان شیوههای مذموم یادشده در بالا عمومیت دارد. از دید برخی صِرف جمع شدن نیروهایی از گرایشهای مختلف اپوزیسیون در زیر یک سقف نشانهای از وابستگی به غرب و پروژههای چلبیسازی یا لیبیایی و سوریهای کردن ایران است. از دید عدهای دیگر، حضور فرد یا افراد خاصی در بین جمع کافی است که همه پروژه را به آن فرد/افراد نسبت دهند و دیگران را آلت دست بشمارند.
من در کنفرانس پراگ، و پیش از آن در کنفرانس بروکسل، به عنوان مدعو حضور داشتم. حضور من البته کسی را شگفتزده نکرد. در ده سال گذشته، من یکی از داعیان پیوسته همبستگی و همگامی اپوزیسیون حول ارزشهای دموکراتیک و حقوق بشری بودهام و در تلاشهای متعددی از این قبیل شرکت داشتهام (و در این راه ناسزاهای زیادی را متحمل شدم). در این جا نیز با شناختی که از افراد کمیته برگزارکننده داشتم این کنفرانس را هم در همان جهت دیدم و از دعوت آنان استقبال کردم. در این کنفرانس افرادی از طیف وسیعی از گرایشهای سیاسی حضور داشتند و در محیطی دوستانه به گفتگو پرداختند.
البته کنفرانس بدون عیب و ایراد نبود و من خود را یکی از منتقدان درونی آن میشناسم. (نقدهای خود را به هر دو کنفرانس بلافاصله منتشر کردهام. نقد من به کنفرانس هفته گذشته در همین ستون آمد، و نقد به کنفرانس بروکسل را میتوانید اینجا بینید.) بسیاری از شرکتکنندگان دیگر نیز از نحوه اداره کنفرانس و به خصوص بیانیهای که آخر وقت خوانده شد انتقاد کردند. (چون فرصتی برای گفتگو در باره این بیانیه نبود گفته شد که به نام کمیته برگزارکننده منتشر خواهد شد ولی بعدا در سایت کنفرانس این متن تحت عنوان «بیانیه پایانی کنفرانس پراگ» که به تأیید «اکثریت حاضران» رسیده انتشار یافت – و این امر به درستی از سوی بسیاری از شرکتکنندگان مورد انتقاد قرار گرفت.)
در بین نقدهایی که در این چند روزه دیدهام نوشته آقای فرخ نگهدار بیش از هر نقد دیگری مرا شگفتزده و متأسف کرد. من از مواضع و نظرات آقای نگهدار از طریق نوشتههای ایشان و گفتگوهای شفاهی دو به دو یا چند نفره آگاهم و دلایل مخالفت ایشان را با تحرکات و فعالیتهایی از این قبیل بارها شنیدهام. ولی انتظار من از یک تحلیلگر سیاسی در شأن و موقعیت ایشان این است که دلایل قوی و معنوی برای مدعای خود بیاورد و از توسل به شیوههای ناپسندی که در مقدمه این سخن از آنها نام برده شد احتراز کند. نوشته ایشان، اما، مشحون از صغری کبریهای نامربوط به هم چیدن و مصادره به مطلوب کردن است بدون این که ایشان سخن خود را مستند کند و بر مدعاهای خود دلیل متقن بیاورد.
من در اینجا بر آن نیستم که یکایک مدعاهای آقای نگهدار در این نوشته را بشکافم و ضعف و بیپایگی آنها را نشان دهم. این مهم را تا حد زیادی آقای جواد خادم بر آورده است. در اینجا فقط میخواهم به دو نمونه از روشهای به کار رفته در نوشته ایشان بپردازم و اثر مخرب آنها را برملا کنم. این دو روش کاملا در فرهنگ سیاسی حاکم بر کشور ما رواج دارد و حتا دامنه اعمال آنها به حوزه قضا و ماورای آن نیز بسط یافته است.
یکی از این دو، نگرش دوآلیته به جامعه است که در اشکالی از قبیل سیاه و سفید دیدن، یا باما یا بر ما، خودی و ناخودی، دوست یا دشمن و مانند آنها تجلی پیدا میکند. در این نگرش، وضع میانی یا خاکستری، یا رنگینکمانی وجود ندارد. بزرگترین و قاطعترین کاربرد این نگرش از سوی نظام حاکم در کشور ما اعمال میشود – و با سبعیت شدید. انسانها یا طرفدار رژیماند یا مخالف و برانداز، یا معتقد به اصل ولایت فقیه یا ضد آن، یا خودی یا ناخودی. حکومت، فرد مستقل و بیطرف را نمیشناسد و وجود آن را انکار میکند. از دید حکومت، هر کس که در دایره دوستان و حامیان نیست دشمن است – شق سومی وجود ندارد. و تکلیف دشمن هم روشن.
ولی این نگرش و کاربرد آن منحصر به حکومت نیست و در اپوزیسیون آن نیز رواج کامل دارد. در بین اپوزیسیون، تشکیلاتی که بیش از هر نیروی دیگری از این روش «یا با ما، یا برما» استفاده میکند سازمان مجاهدین خلق است. ولی کاربرد آن منحصر به این سازمان نیست. ادبیات اپوزیسیون پر است از برخوردهای دوآلیته که تحت عناوین سیاسی یا ایدئولوژیک مطرح میشوند – برخوردهایی که سعی میکنند طیف وسیع و رنگارنگ اپوزیسیون را در قالبهای «خوب» و «بد» محدود کنند، خود را «پاک» و دیگران را «نجس» بنمایانند. کسانی که همه چپها را یک کاسه میکنند، همه اصلاحطلبان/جنبش سبز را یکنواخت میبینند، همه پادشاهیطلبان را در یک ردیف قرار میدهند و… – و هر نسبتی را که خواستند به هر یک از این گروهها میدهند – و یا همه سازمانهای سیاسی منطقهای ایران را تجزیهطلب میخوانند.
آقای نگهدار نیز بارها از این روش در اظهارات و نوشتارهای خود استفاده کرده است. ایشان به خصوص اصرار دارد که جامعه سیاسی غیر اصلاحطلب را با برانداز مترادف بشناسد و بعد با توصیف آنان به صفاتی از قبیل جنگطلبی و اتکای به غرب تکلیف آنان را در نظر خواننده خود مشخص کند. ولی در نوشته اخیر، استفاده از این روش به سطح بیسابقهای بالا رفته است. ایشان جمعی رنگارنگ را که تنها وجه مشترک آنان پذیرش انتخابات آزاد به عنوان راهبرد مسالمتآمیز به نظامی دموکراتیک در ایران بوده، با یک کلاسهبندی جادویی به گروهی برانداز جنگطلب وابسته به غرب (در برابر گروه «خودی» شامل خود ایشان و اصلاحطلبان) تبدیل کرده است. آقای نگهدار میداند که از جمله از کسانی مانند نویسنده این سطور (که شخصا میشناسد) سخن میگوید و یا کسانی که با ایشان در دو سازمان سیاسی عضویت مشترک دارند.
من نیازی نمیبینم که به ایشان بگویم وصله جنگطلبی یا وابستگی به غرب به من نمیچسبد. من که به شهادت نوشتههایم در این ستون بارها از خطر جنگ گفتهام و هشدار دادهام و هنگام حمله آمریکا به عراق نیز آن را محکوم کردم (در حالی که بسیاری از خودیهای آقای نگهدار از آن استقبال کردند)، تنها از این گونه برخوردهای ایشان اظهار تأسف میکنم. البته ممکن است ایشان بگوید که منظور من، تو و یا این و آن نبوده است (کما این که در پاسخ به نقد و توصیه آقای تابان چنین کرده است)، ولی این گونه توجیهها و توضیحها (که مرا به یاد داستانی از کفاش خراسانی[*] میاندازد) از قبح مطلب نمیکاهد. آقای نگهدار با این کلاسهبندی و خطکشی پر رنگ بین خودیها و ناخودیها و یک کاسه کردن طیف وسیع و رنگارنگی از اپوزیسیون در قالب ناخودیها چه هدفی را دنبال میکند؟
روش دومی که در این نوشته آقای نگهدار به کار گرفته شده و برای من تازگی داشت «نیتخوانی» است. ایشان صریحا میگوید که نیازی به مراجعه به اسناد نداشته و ضمیر و نیت شرکتکنندگان را بهتر از خود آنان درک کرده است. و بعد بر اساس «شناختی که از مواضع بنیانگذاران» «اتحاد برای دموکراسی» به دست آورده عناصر استراتژی سیاسی مورد قبول آنان را در ۱۵ بند آورده است. ایشان که مرتبا بر «ارزیابی واقعبینانه» تأکید میکند سپس به طور عام از «اتحاد برای دموکراسی» سخن میگوید و طوری به خواننده القا میکند که گویی این مواضع کنفرانس است و همه شرکتکنندگان در کنفرانس یا بخش بزرگی از آنان را در بر میگیرد.
نیتخوانی و «دانستن ناگفتهها» و بر اساس آن قضاوت و عمل کردن، کاربردی مخوف فرای سیاست در جمهوری اسلامی دارد. یکی از این کاربردها در نظام قضایی است که به قاضی اجازه میدهد بر اساس «علم» خود و بی توجه به قرائن و شواهد حکم صادر کند – و چه بیشمار کسانی که با «علم قاضی» به کام مرگ رفتهاند. کاربرد دوم در شکنجهگاههای جمهوری اسلامی است که بازجویان مدعی میشوند ما همه چیز را میدانیم و زندانی باید به آنها «اقرار» کند – چیزهایی که ممکن است روح زندانی نیز از آن خبری نداشته باشد. آیا کسانی که از این روش در دنیای سیاست استفاده میکنند میدانند که با چه کسانی همروش شدهاند؟
در فرهنگ سیاسی حاکم بر جامعه ما غالبا نقد با دشمنی و طعن و اتهام و برچسب زدن آمیخته است و انصاف وواقعبینی به ندرت دیده میشود. من فرخ نگهدار را شخصا میشناسم و برای من تأسفبار است که ببینم او در نقد خود از نیروهایی که همرأی و همنظر او نیستند چنین از دایره انصاف خارج میشود. او از نظر من با فرهنگتر از آن است که این روشها را نشناسد و قبح آنها را نبیند. و نمیتوانم تصور کنم که او به ارزش بالاتری معتقد باشد و بخواهد بر اساس آن کاربرد این روشها را توجیه کند. سیاست بدون رعایت اخلاق و انصاف مخرب است و تفرقهانداز – و اپوزیسیون جمهوری اسلامی امروز بیش از هر زمان دیگر به تفاهم و صداقت و همگرایی نیاز دارد.
iran emrooz
[*] کفاش خراسانی شاعری مشهدی بود که در ورودی صحن امام رضا کفاشی میکرد. قصیدهای ساخته بود با ترجیع بند «ای امام رضا» که یک بیت آن این بود: جماعتی شده دربان تو را، بلانسبت / همه اراذل و اوباش، ای امام رضا. هر یک از خدمه و دربانهای امام رضا که او را میشناختند اعتراض میکرد که این چیه در باره ما گفتی؟ او جواب میداد که من گفتهام «بلانسبت» و منظورم از اراذل و اوباش تو نبودهای!