تا که از طلعت یارم به جهان نور افتاد
ز طلب در دل شوریدۀ ما شور افتاد
نفسی گفتم از آن پرتو نصیبی ببرم
که مرا پاکتر از دولت منصور افتاد
دیدم آن رهرو رهبین که درون می خواندی
تاک ناکشته هوای خوش انگور افتاد
گفتم از شعلۀ مهری که درون افروز است
قبسی در رخ پرتوفکن هور افتاد
از سر خاک به خورشید که راهیست بعید
در دل ذره و انسان ز طرب سور افتاد
زردرویی درود از سخن مهر حبیب
آن که خود دید و ز پیمان ازل دور افتاد
گرچه عالم بشکوهید ازین فرقت جانسوز ولیک
خامۀ چهری ما بود که مسرور افتاد
هور : خورشید
بیست و چهارم امردادماه 1390
اتاوا