آوارګی و درماندګی مردم خاورمیانه شمال آفریقا و دنیای سوم مشګلات بیکاری فقر سکس بیسوادی و تمامیت خواهی و ظلم فساد مردم این قسمت از جهان با هیولا هایی عجیب و غریب در ګیر هستند از یک طرف فقر فرهنګی اقتصادی سوای باهوشان و تیزهوشان و ثروتمندان مشروع و غیر مشروع بقیه مردم دنیای سوم مسلمان و یا غیر مسلمان از یک واقعیت رنج میبرند کشورهایشان در قرق دیکتاتور ها دزدان بین المللی و ملی محلی قرار ګرفته است و فقر و بیسوادی همراه با ظلم و تمامیت خواهی و از بین رفتن اخلاق و اختلاف های مذهبی و قومی یا حتی ملی در این کشورها بیداد میکند. طبق قالب بندی های انجام شده مردم نسبت بهم حسود و بی تفاوت شده اند و هرکسی خود را به نوعی برتر و بهتر می بیند خشم و نفرت هم بطور مصنوعی برنامه ریزی شده است که تا از اتحاد واتفاق مردم جلوګیری کند و مردم را در ګروه های مختلف رو در روی هم قرار دهند . حتی موقعی که این مردم قشر متوسط جامعه های خاورمیانه ای به غرب هم پناه میبرند از یک سو بایست مسولیت اشتباهات و دزدیهای مردم کشورهای حتی دیګر خاورمیانه را بپذیرند و تاوان پس بدهند و از سوی دیګر بایست با پست ترین و شیادترین طبقه های اجتماعی غرب در خور باشند فشار مذهبی دزدی فساد تمامیت خواهی و ظلم رشوه خواری و بی تفاوتی همانطوریکه می بینید در این کشورها کولاک میکند و مردم این کشورها خواه ناخواه برای تنازع بقا حتی به قربانی کردن هم می پردازند نداشتن حس یک پارچګی و تنها دیدن منافع شخصی هم از دردهایی است که مردم این کشورها به آن مبتلا هستند .
تعصبهای جاهلانه عهد عتیق هنور در این کشورها ریشه دارد اګر به مثالها توجهی بشود شاید موضوع کمی روشن تر شود. نظر من منفی بافی نیست و یا اینکه بګوییم همه چیر در حد خوبی است زیرا خودتان شاهد هستید که بهترین جوانان تحصیلکرده ما حتی با داشتن مدرکهایی دکتری و مهندسی آنهم با درجه ممتاز خود کشی میکنند که حتی این جوانان تحصیکرده از بین خانواده های مثلا ثروتمند هم هستند مثل دو فرزند از فرزندان شاه ایران هم خود کشی کردند؟ آرمان بهترین شاګرد من که از بهترین دانشګاه های آلمان هم درجه دکتری ګرفته بود خود کشی کرد فرشید که از خانواده حتی متوسط ثروتمند برخاسته بود و صورت و چهره و قد قامتی هم متناسب داشت و همشاګردی من بود نیز خود کشی کرد در اطراف من ده ها نفر از دوستان و شاګردان و دانشجویان مثلا موفق من خود کشی کردند چرا؟ اګر نخواهیم چشمان خودمان را ببندیم وبګوییم بمن چه بایست در فکر رها شدن از این مشګلها باشیم که چه بسا همین شتر فردا درب خانه ما خواهد خوابید اګر ما مردم خودمان را و مردم جهان را دوست داشته باشیم بایست حد اقل سعی معنوی بکنیم که ریشه این ناراحتی ها را پیدا کنیم و درمان کنیم البته میشود در چند جمله یا کلمه مثل خود خواهی تمامیت طلبی ظلم دزدی فساد رشوه خواری و بی تفاوتی و بی اخلاقی مشګل هارا خلاصه کرد که اګر به اینها بیکاری نبودن سکس سالم و نداشتن روحیه تولید اضافی کنیم تیترهای مشګلات نمودار میشوند که متاسفانه با برنامه ریزیهای بین المللی برای غارت مواد اولیه ارزان همراه و هم بسته میشوند در روزګار ګذشته کشورهای صنعتی غرب برای در اختیار داشتن مواد اولیه و یا بازار برنامه ریزی هایی دقیق کردند و با تقویت بیسوادی خرافه ها و ظلم وبی تفاوتی و سو استفاده از اختلافهای قومی همه چیز ها را درهم و برهم میکنند ومردم را بجان هم میاندازند مردم ما بایست با جهل فساد تمامیت خواهی دزدی رشوه خواری استعمار و استحمار نبرد کنند و حتی در موقعی که به کشورهای مثلا پیشرفته پناه میبرند باز بایست مورد تهاجم و ناراحتی قرار بګیرند و چون سیستم آنان فرق میکند و مردم تازه از این ناواردی حداکثر استفاده و سو استفاده را مینمایند
میترسم بمیریم از بی فریادی
حکایت خروس چهل تاجم را قبلا گفته ام که نابهنگام میخواند و بابای خدابیامرزم
شرط کرد اگر باز هم نابجا بخواند کارد را با گلویش وصلت میدهد و من بیچاره که
چند شب تا صبح بیدار ماندم و تا نصف شب میخواست بخواند نوکش را میگرفتم که
صدایش در نیاید تا اینکه بقال محل به دادم رسید و گفت ماتحت خروسم را چرب کنم
تا دیگر نخواند …!! میگفت خروس برای خواندن باد در غبغب می اندازد و انوقت
میخواند و اگر ماتحتش چرب باشد موقع خواندن بادِ در سینه انداخته فِسّی خالی
میشود از ماتحتش چون دیگر نمیتواند ان را به هم بکشد…!! باسن خروس زیبایم را
وازلین مالیدم چند شب و دیگر نخواند طفلک…!! بعد از چند شب دیگر یادم رفت که
وازلین بمالم و خروسم هم یادش رفت که بخواند….یا که یادش بود اما از مرغها
خجالت میکشید که مثل هر شب به جای نغمه زیبایی که از حنجره اش برمی امد باد
باسنش را تحویل انها بدهد….!! خروسم مَلول شد…!! خروسم مُرد بیچاره از
نخواندن …!!
حالا حکایت یارانه ها حکایت همان وازلین است…!! تا میخواهد صدایمان دراید
ماتحتمان را با یارانه چرب میکنند…!! میترسم من…!! میترسم از ان روزی که دیگر
ماتحت مارا چرب نکنند و ما هم یادمان برود که روزی میتوانستیم فریاد بزنیم…!!
میترسم بمیریم از بی فریادی
تله موش
موش ازشكاف ديوار سرك كشيد تا ببيند اين همه سروصدا براي چيست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسيده بود و بسته اي با خود آورده بود و زنش با خوشحالي مشغول باز كردن بسته بود.
موش لب هايش را ليسيد و با خود گفت :« كاش يك غذاي حسابي باشد .»
اما همين كه بسته را باز كردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه يك تله موش خريده بود .
موش با سرعت به مزرعه برگشت تا اين خبر جديد را به همه ي حيوانات بدهد . او به هركسي كه مي رسيد ، مي گفت :« توي مزرعه يك تله موش آورده اند، صاحب مزرعه يك تله موش خريده است . . . »!
مرغ با شنيدن اين خبر بال هايش را تكان داد و گفت : « آقاي موش ، برايت متأسفم . از اين به بعد خيلي بايد مواظب خودت باشي ، به هر حال من كاري به تله موش ندارم ، تله موش هم ربطي به من ندارد .»
ميش وقتي خبر تله موش را شنيد ، صداي بلند سرداد و گفت : «آقاي موش من فقط مي توانم دعايت كنم كه توي تله نيفتي ، چون خودت خوب مي داني كه تله موش به من ربطي ندارد. مطمئن باش كه دعاي من پشت و پناه تو خواهد بود .»
موش كه از حيوانات مزرعه انتظار همدردي داشت ، به سراغ گاو رفت . اما گاو هم با شنيدن خبر ، سري تكان داد و گفت : « من كه تا حالا نديده ام يك گاوي توي تله موش بيفتد.!» او اين را گفت و زير لب خنده اي كرد ودوباره مشغول چريد شد .
سرانجام ، موش نااميد از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در اين فكر بود كه اگر روزي در تله موش بيفتد ، چه مي شود؟
در نيمه هاي همان شب ، صداي شديد به هم خوردن چيزي در خانه پيچيد.. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوي انباري رفت تا موش را كه در تله افتاده بود ، ببيند .
او در تاريكي متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا مي كرده ، موش نبود ، بلكه يك مار خطرناكي بود كه دمش در تله گير كرده بود . همين كه زن به تله موش نزديك شد ، مار پايش را نيش زد و صداي جيغ و فريادش به هوا بلند شد.
صاحب مزرعه با شنيدن صداي جيغ از خواب پريد و به طرف صدا رفت ، وقتي زنش را در اين حال ديد او را فوراً به بيمارستان رساند. بعد از چند روز ، حال وي بهتر شد. اما روزي كه به خانه برگشت ، هنوز تب داشت . زن همسايه كه به عيادت بيمار آمده بود ، گفت :« براي تقويت بيمار و قطع شدن تب او هيچ غذايي مثل سوپ مرغ نيست .»
مرد مزرعه دار كه زنش را خيلي دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتي بعد بوي خوش سوپ مرغ در خانه پيچيد .
اما هرچه صبر كردند ، تب بيمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد مي كردند تا جوياي سلامتي او شوند. براي همين مرد مزرعه دار مجبور شد ، ميش را هم قرباني كند تا باگوشت آن براي ميهمانان عزيزش غذا بپزد .
روزها مي گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر مي شد . تا اين كه يك روز صبح ، در حالي كه از درد به خود مي پيچيد ، از دنيا رفت و خبر مردن او خيلي زود در روستا پيچيد. افراد زيادي در مراسم خاك سپاري او شركت كردند. بنابراين ، مرد مزرعه دار مجبور شد ، از گاوش هم بگذرد و غذاي مفصلي براي ميهمانان دور و نزديك تدارك ببيند .
حالا ، موش به تنهايي در مزرعه مي گرديد و به حيوانان زبان بسته اي فكر مي كرد كه كاري به كار تله موش نداشتند !
مخلص کلام : اگر شنيدي مشكلي براي كسي پيش آمده است و ربطي هم به شما ندارد ، كمي بيشتر فكر كنید.. شايد خيلي هم بي ربط نباشد !
چگونه شد که مردم ایران دروغ گفتن آغاز کردند ؟؟؟
کوروش بزرگ: مرد پارسی دروغ نگوید حتی بهنگام مرگ در جنگ
داریوش هخامنشی: اهورامزدا دروغ را از سرزمین و مردم من بدور نگه دارد
پیامبر اکرم به علی: ای علی در 3 جا دروغ نیکوست: میدان جنگ، وعده به زنان و اصلاح بین مردم. {وسایل الشیعه – جلد 12}
ریشه ی ضرب المثل ; قمپز در کردن
آدمی ذاتا خوش دارد که از خود تعریف کند و به بعضی از اعمال و رفتار خود جنبه شاهکار وپهلوانی بدهد و گمان می برد اگرحرفهای گنده بزند وکارهای مهمی را بر خلاف حقیقت به خود نسبت دهد حقیقت مطلب همیشه مکتوم می ماند و رازش از پرده بیرون نمی افتد در حالی که چنین نیست
و قیافه حقیقی این گونه افراد مغرور خودخواه به زودی نمودار میگردد .
اینجاست که حاضران مجلس وشنوندگان به یکدیگر چشم می زنند و می گویند : یارو قمپز در می کند . یعنی حرفهایش توخالی است ، پایه و اساسی ندارد . بشنو وباور مکن .
خلاصه قمپز در کردن به گفته علامه دهخدا به معنی :” دعاوی دروغین کردن ، بالیدن نابجا و فخر و مباهات بی مورد کردن ” است .
اگرچه قمپوز لغت ترکی است و در لغتنامه دهخدا به معنی آلتی موسیقی از ذوات الاوتار است اما بر اثر تحقیقات ومطالعات کافی ، قمپوز توپی بود کوهستانی و سرپر به نام قمپوز کوهی که دولت امپراطوری عثمانی در جنگهای با ایران مورد استفاده قرار میداد .
این توپ اثر تخریبی نداشت زیرا گلوله در آن به کار نمی رفت بلکه مقدار زیادی باروت در آن می ریختند و پارچه های کهنه و مستعمل را با سنبه در آن به فشار جای می دادند و می کوبیدند تا کاملا سفت و محکم شود . سپس این توپها را در مناطق کوهستانی که موجب انعکاس و تقویت صدا می شد به طرف دشمن آتش می کردند . صدایی آنچنان مهیب و هولناک داشت که تمام کوهستان را به لرزه در می آورد و تا مدتی صحنه جنگ را تحت الشعاع قرار می داد ولی کاری صورت نمی داد زیرا گلوله نداشت .
در جنگهای اولیه بین ایران و عثمانی صدای عجیب و مهیب آن در روحیه سربازان ایرانیان اثر می گذاشت و از پیشروی آنان تا حدود موثری جلوگیری می کرد ولی بعدها که ایرانیان به ماهیت و توخالی بودن آن پی بردند هرگاه صدای گوشخراشش را می شنیدند به یکدیگر می گفتند :” نترسید قمپوز درمی کنند.” یعنی تو خالی است وگلوله ندارد .
کلمه قمپوز مانند بسیاری از کلمات تحریف و تصحیف شده رفته رفته به صورت قمپز تغییر شکل داده ضرب المثل شده است .
فکر کنم همه به خوبی با این نوشیدنی گرم آشنا هستند اما این که این نوشیدنی از کجا و توسط چه کسانی به اروپا و آسیا آمد رو چه ؟
بیشتر ایرانیان قهوه را نوعی نوشیدنی فرنگی میدانند که از اواسط دوران قاجار توسط انگلیسی ها به ایران آمده است ، حتی بیشتر مورخین مفخم و بسیار دانای پس از انقلاب هم در کتب خود ورود قهوه به ایران را منصوب به اشخاصی مانند تالبوت و رویتر میدانند و چای را که چند قرن پس از قهوه آمده دم نوشی اصیل تر در فرهنگ ایرانی میدانند.
اما خوب است بدانید قهوه در ایران پیش از هر کشور دیگری در آسیا و اروپا شناخته شد و از ایران به عثمانی و سپس به اروپا رفت و پس از آن اسپانیایی ها و ایتالیایی ها آن را در اروپا گسترش دادند و تنها ۱۰ سال قبل از انقلاب فرانسه برای اولین بار قهوه به دربار فرانسه راه یافت و شکل امروزی خود را گرفت (قهوه فرانسه و سپس قهوه فوری)
اما چگونگی این روند شاید نکته ای تاریخی و پنهان برای بسیاری از مردم ایران باشد نکته ای که تا به امروز برای اکثریت مردم شاید از روی عمد خواسته اند پنهان بماند .
در زمان حمله مغول گروهی از اشراف فارس به تانگانیا یا همان تانزانیا امروزی مهاجرت کردند ، که سپس حکومتی به نام شیرازی در شهر دارالسلام که همچنان بزرگترین شهر تانزانیا است تشکیل دادند ، از این جماعت همچنان اقلیتی ۴ هزار خانواری معروف به فارس که در تانزانیا به اعیان زاده ها گفته میشود وجود دارند ،
پس از تشکیل حکومت صفویه در سال 1503 تعدادی از نوادگان این مهاجرین به دلیل سلطه نسبی پرتغالی ها در ان محدوده به ایران بازگشتند و راه تجاری ایران تانزانیا را باز کردند ، از جمله کالا های وارداتی توسط این گروه قهوه و میخک (که گرد آن بسیار در ادویه های فارس و جنوب دیده میشود) بود ، این راه تجاری و درگیری با پرتغالی ها و اسپانیایی ها در آن زمان منجر به عقد پیمانی مبنی بر حق برداشت و خرید قهوه تانزانیا برای ایران بود ، حقی که تا سال ۵۷ بنا بر اسناد ایران قویا برای خود نگاه داشته بوده است.
بنا بر اسناد تاریخی شاه عباس بنادر تانزانیا را به توپخانه مسلح کرده بوده از آثار این این توپخانه ها ، توپ های غنیمت گرفته شده از عثمانی در نبرد چالدران است که در موزه عجایب دارالسلام است ، این روند تا پایان صفویه ادامه داشته است.
در همین دوران قهوه خانه ها در ایران پدید آمدند و برو بیایی کسب کردند ، جالب است که این قهوه خانه ها در ان زمان مورد اعتراض بسیاری از علما و روحانیون قرار گرفتند ، که شاه عباس بسیار از این موضوع رنجیده شد، شیخ بهایی نیز با حظور در قهوه خانه ها و مجلس های بزم و شاهنامه خوانی این قهوه خانه از طرف بسیاری ترد شد .
اما حضور مردانی چون میرداماد و شیخ بهایی در قهوه خانه ها باعث شد پس از مدتی این اعتراض ها کم رنگ شوند. شاه نیز تقدیر شایانی از اینان به خاطر حمایت ایشان نمود ، هر چند هیچ یک از این ۲ بعد ها از رفع منع شرب شراب حمایت نکردند ، اما این موضوع باعث تسهیل راه شاه عباس برای آن شد. و شرب شراب تا دوران زندیه پس از نماز مغرب در میخانه ها آزاد بود.
در دوران افشاریه نیز نادر شاه به سرعت به ارزش تجارت قهوه پی برده بود و خرید قهوه را برای تجار اروپایی در مقابل خرید زعفران و زیره از ایران میداده است . از آثار این دوران در تانزانیا چاه آب افشاری است .
پس از افشاریه در دوران زندیه ، کریم خان حق ۳۰ سال قهوه تانزانیا را در مقابل یک جلد قرآن طلاکوب اهدایی از سلطان عثمانی به عثمانی واگذار نمود .
در دوران قاجار یکی از اولین اقدامات آقا محمد خان که شخصا علاقه فراوانی به قهوه داشت احیا این امتیاز بود ، همان ور که بسیاری میدانید ایل قاجار مهارت خاصی در سرو قهوه داشتند و قهوه ای که اموزه به عنوان قهوه ترک شناخته میشود که همراه با کف و دم است روش سرو قجری است (روش سرو عثمانی با یک بار جوش و بدون دم است) حکومت قاجار نیز به حمایت نظامی و مالی به تجار برای ادامه تجارت قهوه ادامه دادند ، از آثار این دوران حمام قجری است که به دستور یکی از دختران لطفعلی شاه ساخته شده است .
با صدارت امیرکبیر و اصلاحات وی در سال 1850، عملا نیمی از ارتش و نیمچه ناوگان دریایی که ایران در ان زمان داشت از کار بیکار شدند تا هزینه های اضافی دولت کاهش یابد ، یکی از این دسته های ارتش نیرو های زنگبار بودند که در تانزانیا خدمت میکردند ، این عمل منجر به قرار گرفتن مناطق حاصل خیز تانزانیا تحت سلطه اعراب و نهایتا به پیوستن تانزانیا به مستعمرات المان در سال 1885 منجر شد .
پس از جنگ جهانی اول قیومیت تانزانیا به انگلیس واگذار شد ، که در زمان صدارت سید ضیا الدین طباطبایی که خود چندین بار به آفریقا و به خصوص دارالسلام سفر کرده بود با اصرار و تهدید واگذاری نفت به فرانسوی ها ، امتیاز قهوه به ایران باز پس داده شد ، این موضوع از توصیه های اصلی وی به سردار سپه بود ، که بعد ها به گفته بسیاری از تحلیل گران شاید یکی از دلایل سقوط پهلوی همان حساسیت به این موضوع بود.
در ۲۶ آوریل 1964 تانزانیا تبدیل به یک جمهوری مستقل شد و در فاصله کمی امتیاز قهوه را لغو کرد ، این موضوع منجر به ورود یک گردان زرهی ، ۴ هنگ تفنگداران دریایی و یک گردان تکاور ارتش ایران به تانزانیا شد .
کل این روند از زمان اخطار دولت ایران تا زمان ورود ارتش کمتر از یک شبانه روز به طول انجامید ، که امیر عباس هویدا در خاطرات خود گفته است روز جمعه ظهر خبر این ورود ارتش را در یکی از روزنامه های صبح فرانسه خواندم. این تهدید نظامی به دستور مستقیم شخص آریابد ، شاه ایران صورت گرفت و جز فرماندهان ارتش هیچ کس از آن اطلاع نداشت.
این تهدید نظامی در نهایت منجر به اعتراض ۴۰ کشور به ایران از جمله آمریکا و باز پس گیری این امتیاز برای ایران منجر شد ، گفتنی است مصر و اسرائیل از جمله معدود حامیان ایران در این موضوع بودند و چین ، روسیه ، کوبا و ترکیه از جمله معترضین اساسی به ایران بودند.
پس از این اتفاق آمریکا از تعهد خود مبنی بر تجهیز ناوگان هوایی ایران به سلاح های مشابه خود در مقیاس ۱ به ۴ به بهانه مختلف سر باز زد ، ایران نیز در مقابل از تعهد خود مبنی بر عدم فروش نفت به روسیه (شوروی) سر باز زد. در نهایت از سال ۵۷ پس از انقلاب در هیچ سند تاریخی اثری از امتیاز جنجالی قهوه مشاهده نمیشود.