انبوه قلب ترا
باد ترانه میخواند
در ذهن پوک زمان
و قلب خیس تو در کوچه ها ی خلوت درد میگذرد
هنوز پشت پنجره باران است
و با من نشسته در سکوت
وحشت و ویرانی
هنوز نسیم یاد تو
در گیسوان سبز رویای عشق می رقصد
و گم میشود
میان شومی بیداری
آه!
آیا آنکه از
من و تو
با ا شاره ای کوتاه گذر کرد
سایه ی زندگانی ما بود؟