دل مردگی است این
دردا
دل مردگی است
در آغوش خویش
فرو رفتن
چون گردبادی
بی فرجام
به نیزه زاران حصار
زمان
و دستهای بیکرانیش
در تنگنای شکیب
می سرد
گرد پرگار گریز
طواف نقطه ی هیچ
دور،
میخواند
کبک پندار
خرامان در دشت
در تیررس حصار
و رهایی
موج میزند
حسی گرم
در پسکوچه های رگ
چون نبضهایی آتشپای
در سودای توفان تن
زایشی دیگر باره است این
آری
خیزشی دیگر گونه است