«گم شدی آوازه خوان پیر ما، گم شدی آخر به زیر دست و پا
کرد بیگانه تو را ابزار خویش، خود شدی تا نور حق دیوار خویش
ربنایت چون خودت از یاد رفت، خیل شاگردان، هلا! استاد رفت
رفتهای از پیش ماها دور حیف، در سر پیری شدی مغرور حیف
مطرب عهد شبابم بودهای، مزه نان و کبابم بودهای
خوب میخواندی صدایت خوب بود، بعد تاج اصفهان مطلوب بود
یزدی چه چه برای شیخ و شاب، با نوای تار و تنبور و رباب
هست ساز اینک ولی آواز نیست، یک در گوشی به سویت باز نیست
تا نپیوندی عزیزم بر زوال، کاشکی بودی مرید اعتدال
مکر آمریکا تو را منفور کرد، زرق و برق غرب چشمت کور کرد
چونکه پیراهن دو تا شد بد شدی، مثل آن مطرب که بد میزد شدی
«سایه»ات فرموده بود آوازهخوان، که مرید پیردل باش و بمان
لیک ای مطرب دریغا که غرور، کرد از مردم تو را صد سال دور
وقت پیری ناز کردی با همه، ناز را آغاز کردی با همه
ناز کم کن سوی ملت باز گرد، کم بگو ازیأس ای استاد زرد»