در حیرتم از این آفتاب که بر گونههای من همانگونه میتابد که بر تپا لهٔ گاو.
اسمش عالیه است. سی و دو سال است که از ایرانی بودنش میگذرد. صورتش نماد مطلق زیبایی و چشمهای سیا ه و درشتش آینه رازهای سر به مهر.
دبیر الهیا ت است. گاه گاهی فلسفه میخواند. سقراط را میستاید. به قورمه سبزی علاقه ایی وافر دارد. به شنبلیله حسا سیت، از گوشت بیزار و از لوبیا خوشش نمیاد.
ادبیات کلاسیک میخواند و سری هم در موسیقی غربی درد.
کامپیوتر را نماد بلوغ اندیشه انسا نی میداند. گاهی در سا یتهای فلسفی و مذهبی گشتی میزند و همینکه خسته شد میرود سراغ چت کردن اما از وسوسه خوشش نمیاد.
دوستی دارد بنام سلما، در آن سر شهر، اهل پارتی و اهل وسوسه. گاه و بی گاه به دیدنش میرود و بعد از آن خودش را در چادر سیاه ی میپیچد و یکراست به روضه خوانی امام حسین میرود و خودش را طاهر از هر گونه وسوسه میکند و با چشمهای ورم کرده به خانه بر میگردد تا معصوم یت و عفاف انسان را در مقبو لیت خدا و پیچیدگی فلسفه به مشقی نو بنشیند.
عالیه به چادر سیاه یک بستگی فلسفی و به روضه امام حسین و دعای ندبه یک تعلق خاطر سیاسی- اجتماعی دارد.
عالیه سلما را خانم “هاشمی” صدا میزند و سلما هم عالیه را خانم “امجدی”
“آدم باید سرش تو ی لاک خودش باشد” این اعتقاد سلما است و شاید ارتباط آن با استفاده از زبان تکلف گونهای ارتباط عجیب فلسفی باشد.
عالیه این روزها بیشتر به مسجد میرود و علاوه بر ادا ی نمازهای جور و واجور اخر سر هم به سراغ امام جماعت مسجد میرود و سوالاتی میپرسد:
“حج آقا بهترین راه فرار از وسوسهها چیست؟” یا “اصلا چرا ما آدمها وسوسه میشیم؟”
حج آقا میگه، ” عزیز دلم تنها راه گریز از وسوسهها پیروی از دستورات خداست”
اما سلما هاشمی میگه، ” بهترین راه فرار از وسوسهها عمل کردن به آنها است”
و شو هر عالیه که راننده اتوبوس است میگه ، ” فقط با پیروی از مرام و خصلت مردی میشه از وسوسهها در امون موند”
هر چه که عالیه بیشتر به سلما سر میزند به همون نسبت هم بیشتر به مسجد میره. و این یعنی اینکه عالیه داره قضیه “وسوسه” را به راه و روش خانم سلما هاشمی حل میکنه و مسجد و حج آقا و مرام مردی و راننده اتوبوس و خدا را هم احتمالا برای تعدیل و تفسیر و تنویر و شاید هم توجیه بهتر قضیه مورد استفاده قرار میدهد.
عالیه در یک دبیرستان پسرانه “بینش دینی” درس میده. اگر دانش آموزی سوالی خارج از موضوع درس بپرسه،(حالا هر چی که میخواد باشه) عالیه با چشمان از حدقه در آماده میگه، “مگه تو خواهر و مادر نداری؟” و به همین شکل عالیه با همکاران مرد هم در واقع هیچ ارتباط کلامی خارج از موضوع درس و مدرسه را روا نمی دونه! و صد البته این نوع نگرش ارتباط مستقیم دارد با این گفتههای سلما که میگه، “آدم باید سرش تو لاک خودش باشه” و ” بهترین راه گریز از وسوسهها عمل کردن به آنها است”.
عالیه با اینکه ماشین هم داره ولی برای رفت و آمد تاکسی را بهترین وسیله میدونه. روی صندلی عقب میشینه و اگر بدن مردی هم بطور اتفاقی به بدنش برخورد کنه، با دادن پیچ و تابی به ابروهای پر پرشتش و نگاهی غضب آلود، در واقع به مرد بیچاره داشتن “مادر و خواهر” را یاد آوری میکنه!
عالیه از اون روزی که با سلما هاشمی آشنا شده دیگه از مغازههای محل هم خرید نمیکنه چون معتقده که مغازه دارای محلشون هیز و فضول تشریف دارن.
سلما هاشمی که تحصیلکرده انگلستان و هنوز هم معمولا یه پا ش تو لندن و یه پا ش تو تهرانه، عالیه را داره با خودش برای یه سفر چند هفتهای به انگلستان میبره. تقریبا نصف ایل و تبار ثروتمند سلما تو انگلستان زندگی میکنن و این رفت و آمد سلما را خیلی راحت کرده.عالیه با بکارگیری ترفندهای سلما رضایت شو هرش را خیلی راحت بدست آورده و از اون بابت اصلا نگرانی نداره چونکه شو هرش معتقده که عالیه به “مرام و خصلت مردی” اعتقاد داره و وسوسه نمیشه!
چیزی که کاملا روشنه اینکه عالیه دیگه مجبور نیست سلما را تو انگلستان هم خانم “هاشمی” صدا بزنه و یا برای خرید خیلی از محل اقامتش دور بشه و یا بعد از “عمل کردن به هر وسوسه” بدنبال مسجد و روضه و امام جماعتی بگردد برای گریه کردن و ایجاد سیما ایی از معصوم یت و تظاهر به ایمان به چیزهای شنا خته و نا شنا خته. اما چیزی که در این سفر میتواند برای عالیه مهمترین دستا ورد باشد، سفری است که بعد از عمل کردن به باقیمانده وسوسهها یش،خواسته و نا خواسته او را با خود خواهد برد.