کیوان و زندگی. آیا دینهای الهی انسان ساز هم هستند؟

کیوان و زندگی

همانطوریکه قبلا هم نوشتم نظرم من از نوشتن داستان زندگی های افراد تنها ذکر مصیبت نیست بلکه ریشه کن ساختن ظلم و فساد و بی تفاوتی و بی انصافی و شاید هم بی قانونی باشد. قانون که با رشوه و پول تغییر میکند و به نفع ظالم تغییر مسیر میدهد.

تا مادامیکه ما به تعصبات خشک و غیر منطقی وابسته ایم و سر باورهای خود تا حد مرگ میایستیم و حاضریم خودمان و دیگران را سر باورهای غیر علمی و غیر منطقی برباد دهیم تا عده ای سر کرده به منافع خود برسند و گروهی بر سر همین دعواها و باورها ثروتهایی با اعداد نجومی پیدا کنند و عده ای بی گناه به صرف داشتن یا باور و یا عقیده ولو غلط نابود شوند. ما به استقلال نخواهیم رسید. و همچنان وابسته به سیستم غارتگر جهانی باقی خواهیم ماند.

هنگامیکه ظلم وجور و خود خواهی ها تمامیت طلبی ها و خود برزگ بینی ها پا بر جاست  استعمار هم پا بر  جا باقی خواهد ماند. استعمار مدرن که با انتشار ظلم و بیدادگری و خود خواهی و تمامیت طلبی ملتها را بیچاره و وابسته نگه میدارد.

تا مادامیکه دروغ و حقه بازی و کلاه برداری و داشتن درآمدهای سرشار آنهم از راههای فساد و دزدی و هیزی و قاچاق و غیر مشروع همچنان ادامه دارد و مردم و سیستم ها هم با بی تفاوتی نظاره گر هستند همین وضع ادامه خواهد داشت. همان برنامه از پیش تعین شده تفرقه بیانداز و حکومت کن دنباله روی خواهد شد. هنگامیکه اعتماد و دوستی و محبت از بین برود و جای آنرا دروغ و فساد و خودخواهی ها وخود بزرگ بینی ها پر کند امکان داشتن استقلال واقعی بسیار کم است. زیرا هم خاینی حاضر است که منافع خصوصی خود را ارجح به منافع عمومی بداند و ملت ها و مردم را برای پول بیشتر بفروشد.  هنگامیکه حتی شهبانوی سابق ایران هم از کلاه برداری مینالند. مسلم است که افراد معمولی و لایه های دیگر اجتماع هم از گزند دزدان وکلاهبردارن در امان نخواهند بود و هر که به بهانه ای و با وسیله و یا اتکا به نقطه ضعفی سعی در غارت دیگران دارد.

امیدواریم روزی تمامی این بد کنشت ها و با کاریها از بین برود و دوستی و محبت جای همه آنان را پر کند و با احترام به باورهای مردم و تساهل در فکرهای دیگران بهمه اجازه زیستن توام با احترام را بدهیم.

کیوان هم مثل خیلی از بچه های دیگر از مادری بهایی و پدری مسلمان متولد شده بود و از همان دوران کودکی بایست با ناملایماتی که هر دو دین برایش بوجود میآوردند بسوزد و بسازد. کیوان کودکی بسیار با هوش و درس خوان بود بعلاوه هم پدرش وهم مادرش هر دو تحصیکرده دانشگاهی بودند و شغلهای خوبی داشتند این بودکه کیوان بعنوان تنها پسر پدر و مادرش بسیار خوب در ظاهر زندگی میکرد و لباسهای نو و تمیزی میپوشید. سه برادر او که قبل از او متولد شده بودند همه در اثر سرما خوردگی و سینه پهلو مرده بودند. زیرا مادرش کار میکرد و بچه ها نزد کلفت های بیسواد بودند.  و هنگامیکه سرما میخوردند به آنها رسیدگی نمیشد و هنگامیکه مادر بینوا در شب هنگام باز میگشت آنها به سینه پهلو دچار شده بودند و چون در آن هنگام آنتی بیوتیک نبود و نیز شبها مثل اکنون اورژانس و دکتر شب هنگام وجود نداشت و دوباره صبح زود مادر و پدر هر دو میبایست سرکار میرفتند در طی چند روز بچه از بی دوایی و بی دکتری و در زیر دست کلفت که حتی زبان فارسی هم درست بلد نبود فوت میکرد.

این بودکه سر کیوان مادرش به او خیلی رسیدگی میکرد و مواظب بود که سرما نخورد. و با بزرگ شده کیوان کی دو ساله بودمادر او را همراه با خود به سرکارش میبرد که زیر نظر خودش باشد نه زیر نظر کلفت خانه. و با دادن غذا های مقوی و مالت وروغن ماهی کیوان خیلی قوی و خوش بنیه شده بود.

کیوان میگفت همیشه مورد حسد بوده است تنها برای اینکه مادرش به او رسیدگی بیش از حد میکرده است. مادر حتی کیوان را یواشکی به جلسه های بهایی ها هم میبرد ودر جلسه هایی نظیر ترقی نسوان و تربیت زنان که از طرف بهایی ها برگزار میشد کیوان هم دور از چشم پدر متعصب و مسلمانش شرکت میکرد. و کم بیش از بهاییت چیزهایی فرا گرفته بود. ولی از داشتن معلومات کلاسیک و مرتب محروم بود زیرا پدرش به او اجازه رفت و آمد به درس اخلاق بهایی ها و یا داشتن دوستان بهایی را نمیداد و بمادرش هم دستور داده بود که کیوان را به اخلاق بهایی تربیت نکند بلکه این پدر بود که میخواست پسرش یک مسلمان دو آتشه مثل خودش بشود که نمازش قطع و قضا نمیشد.

جر و بحث های بیش از حد بین دو فرد تحصیکرده سر دین و مذهب و فشاری که هرکدام به طرف دیگر برای تغییر دین وارد میکرد کیوان را کلافه کرده بود. در روزهایی که آقای فلسفی حجت الاسلام و مسلمین و سایر روحانیون از بهاییت و بهایی ها بد میگفتند و مشرق اذکار بهایی ها در تهران مورد هجوم مسلمانان افراطی بود در خانه هم یک جنگ خانواده گی بین پدر ومادر کیوان در جریان بود. پدر از ترس شاید بهایی ستیزی و بهایی کشی به مادر فرمان میداد که بهایی شود و مادر متعصب بهایی هم میگفت که از سرم رااز تن جدا کنند مسلمان نخواهم شد و خون هزاران بهایی را که کشته و شهید شدند و به دار  آویخته شدند سرگون دربدر گردیدند به هدر نمیدهم. و آنگاه با چشمان اشگبار از شوهرش تقاضا میکرد که اندکی مطالعه کند و دنبال حقیقت بگردد و آنگاه او هم معبود را خواهد شناخت و سر و جانش را فدای دلدار خواهد کرد. مادر با حالت بسیار روحانی میگفت که شما ندیده اید که چطور حضرت باب همان قام آل محمد را در تبریز میخواستند اعدام کنند و هفت صد و پنجاه گلوله به طرف وی شلیک کردند و هیچ کدام به ایشان برخورد نکرد. با دیدن این همه معجزات مردم تبریز که شاهد بودند بابی شدند.

شوهر میگفت که تو نه تنها خودت را بکشتن میدهی بلکه تنها پسر من کیوان را هم سر تعصب به کشتن خواهی داد. مردم معتقد به اسلام محمدی هستند و سر هر دوی شما را خواهند برید. بیا و محض رضای خدا مسلمان بشو و از این دین دست بردار.

بهایی ها بر عکس مسیحی ها و یا یهودیان و حتی زردشتیان حضرت محمد را پیامبر خدایی میدانند. وهمه پیامبران قبلی را هم قبول دارند منتهی آنان میگویند که پیامیر و رسول خدایی جدیدی هم ظهور کرده است.  تمامی این دعوا ها و این بحث و جدل ها روی فکر کودک تاثیر میگذاشت و او را کلافه میکرد. چاره ای هم نداشت وی هم پدرش را دوست داشت و هم مادرش و بدین ترتیب هم به دینهای آنان احترام میگذاشت.

دین اسلام یا با نبوغ نظامی حضرت محمد و یا با دستورات الهی آن ویا با تشویق و تهدید و یا با هر عامل دیگر اکنون یک دین جهانی است وحتی رییس جمهور آمریکا هم حسین نام دارد که امام سوم شیعیان است و بدست یزید خلیفه و یا پادشاه اسلام به بدترین وضعی آنطور که شیعه ها میگویند در دشت کربلا شهید شد. من نمیدانم که سنی ها و یا دیگران در باره حضرت محمد چه میگویند ولی بعضی از کسانی که از انقلاب مثلا اسلامی ایران صدمه دیده اند به نفی دین اسلام میپردازندو از حضرت محمد و حتی سایر امام ها هم بد میگویند و در اینترنت عقاید خود را بیان  میکنند و سبب همه بدبختی ها را دین اسلام معرفی میکنند. و یا اینکه ملت های شرق عقب افتاده هستند وبه دزدی و هیزی و فساد میپردازند همه را بحساب دین اسلام مینویسند. درست مثل زمان شاه که کوچکترین کارها بد را بحساب شاهنشاه ایران مینوشتند. مثلا اگر کسی با پارتی بازی شغلی را تصاحب میکردند فوری فحش ها نثار شاه میکردند.

هنگامیکه دوست دیگر من که لسیانس داشت و در یک دبیرستان ملی کار میکرد مجبورش کردند که کار نکند و چون دبیر مثلا رسمی که کارمند آن زمان وزارت فرهنگ بود توانسته بود با حفظ حقوق ومزایای دولتی به آن مدرسه ملی منتقل شود و به اولیای آن مدرسه اینطور حالی میکرد که دبیرانی که خودتان استخدام میکنید و لیسانس آزاد دارند خوب نمیتوانند درس بدهند و تنها معلمان و دبیران استخدامی رسمی فرهنگی دبیران واقعی هستند و بایست عذر دبیران غیر رسمی را بخواهید و آن حقوق و مزایا را به مابدهید. و بدین ترتیب دوست من اخراج شد و مدتی زن و بچه اش بی خرجی بودند. زیرا شخص پارتی دار توانسته بود دوشغل داشته باشد و از دو جا حقوق بگیرد هم از مدرسه ملی و هم از صندوق مثلا دولت. و او که به ادارات دولتی مراجعه کرده بود و عنوان کرده بود که چرا یک لیسانسیه بایست دو شغل داشته باشد و یکی دیگر برکنار شود تنها به جرم اینکه پارتی ندارد و استخدام دولتی نتوانسته است بشود.

و مثل همیشه با بی تفاوتی روبه رو شده بود و لاجرم تمام فحش ها را نصیب شاه و شهبانو میکرد که به این چنین ظلمی شده و هیچ کس جوابگو نیست آنطور که من یادم میاید حتی به دربار هم شکایت کرد. البته در فیلمی که من از شهبانو میدیدم ایشان به ناهید خانمی که از وی فیلم تهیه میکرده و قبلا علاقه کمونیستی داشته بود گفت من در دوران کودکی زندگی بسیار سختی داشتم و حتی ما باندازه کافی غذا نداشتیم شهبانو گفته بودکه چرا به من نامه ای ننوشته بودی.

ولی دوست من به همه جا نامه نوشته بود وهیچ جوابی هم دریافت نکرده بود. درست مثل خود من که برای ظلمی که بمن شده بود نامه نگاریهای بسیاری کرده و هنوز هم میکنم ولی سیستم بی تفاوت با یک بمن چه سرته قضیه را هم میاورد.

کیوان که مورد توجه معلمان و دبیران بود وهمه او را بعنوان یک شاگرد ساعی و درس خوان وباهوش تمجید میکردند همیشه مورد تعرض بچه های مثلا مسلمان بود بطوریکه روزی نبودکه اورا آزار ندهند و یا کتک کاری نکند. همیشه با گفتن کلماتی نظیر عباس افندی و توی … کردم گوجه فرنگی و یا فلان کردم به تابوت بلور و یا سگ بابی از او پذیرایی میکردند. با سنگ و پرتاب کلوج سر و کله او را خونین میکردند و تا آنجا که ممکن بود آزارش میدادند. مثلا روی میزش هم با تیغ کنده بودند عباس افندی تو…. و هرچه مدرسه میز را عوض میکرد.  بچه خداشناس مسلمان با جدیت دوباره باز همان کلمات را روی میز جلوی او میکندند. 

یک معلم خیلی از کیوان دفاع میکرد. بچه هایی بهایی به کیوان گفتند که بایست به آنان مثلا ده تومان بدهد تا آنان وی را به معلم جدید لو ندهند که مادر وی هم بهایی است.  بسبب داشتن مادر بهایی و پدر مسلمان چون کیوان به درس اخلاق نمیرفت بچه های بهایی او را تقریبا مسلمان میدانستند و یا نیمه بهایی و بدین ترتیب آنها هم میخواستند به نوعی اورا آزار دهند و با تهدید از او مزایایی هم بگیرند. 

کیوان که میخواست با آنان دوست شود حالا از جانب آنان هم مورد تهدید قرار گرفته بود. وی گفت پدرم تنها روزی یک تومان بمن میدهد.( یک تومان در آن زمان پول خیلی خوب بود. قیمت یک گوسفند بیست تومان بود و یک سیخ جگر تنها ده شاهی بود یعنی با یک تومان میشد بیست سیخ جگر خرید. )

کیوان که میخواست حداقل با آنان دوست باشد که با او دعوا نمیکردند گفت  من توانایی پرداخت ده تومان راندارم   آنان که مثلا منصف بودندگفتند بسیار خوب نه ریال بما بده و یک ریال برای خودت نگه دار.   کیوان که فکر میکرد بدین ترتیب دوستی آنان را خریده است و واقعا هم راضی بودکه نه ریال از ده ریالی که میگرفت به آنان بدهد تا با او بازی کنند. آنها گفتند که نه عدد مقدسی است و ما قبول میکنیم ولی بعد ها دبه در آوردند و علاوه بر همه ده ریال از کیوان دفتر وکیف و کتابش را هم میخواستند وگرنه میگفتند که تو را به سایر معلمان هم لو میدهیم که مادرت بهایی است.

کیوان با همه این ناراحتی ها مدرسه را بپایان رسانیدو به دانشگاه رفت و توانست در اثر هوش و پشت کار خود به مقامی خوب در دولت برسد بعد از انقلاب شکوهمند  در ایران وی همچنان شغل خودش را حفظ کرده بود و ظاهرا کسی کاری به او نداشت. این بار یک دوست بسیار صمیمی مسلمان باناله و گریه از او طلب قرض میکند.  کیوان با دوستی و صمیمیتی که با او نداشت نتوانست گرسنگی و در ماندگی دوست چند ین ساله خود را که به او هم خیلی مهربان بود ببیند. و دوست مسلمان هم هر روز بدبختی وگرفتاریهایش را تکرار میکرد و از او  کمک میخواست.

بالاخره کیوان تصمیم گرفت که به او کمک کند ولی او بعد از گرفتن پول و کمک به کیوان گفت اگر بخواهی که من قرض را پس بدهم به دولت خواهم گفت که مادرت بهایی است و ترا اخراج خواهند کرد. کیوان که میدید که مبلغی که او گرفته صد برابر حقوق دولتی اوست مجبور شد که به دادگستری پناه ببرد واز او شکایت کند ولی او همانطوریکه گفته و قول داده بود به کاری که گفته و تهدید کرده بود عمل کرد و با دادن باحتمال رشوه های کلان و هدایای بسیار برای کلامش گوشهای شنوایی پیدا کرده بود. کیوان اخراج و طلبهایش هم بسیار دیر وصول شد و خسارات تورم را هم دادگستری به ضرر او تمام کرد و مثلا اصل پول را به او دادند بدون دیر کرد و ضرر و زیان مربوط به تورم. و اینکه در اسلام ناب محمدی اینها بهره حساب میشود و حرام است. با تورم سی در صد مسلم است که کیوان تنها یک بیستم پول واقعی خود را گرفت و طرف مست و سرشار از غارت اموال وی و نیز اخراج وی راضی دادگستری را ترک کرد. کیوان علاوه بر اینکه سرمایه اش توسط دوست خاین و نابکار غارت شده بود از کار هم اخراج گردیده بود. این بودکه زن فرزندش او را در فشار گذاشتند که سعی کند کارش را پس بگیرد. ولی پس گرفتن کار با این شرط بودکه کیوان در روزنامه در باره دین بهایی بد بیراه بنویسد و فحش نثار رهبران آن دین بکند و فتوی بدهد که آن دین واقعی نیست. 

خوب کیوان چگونه میتوانست به دین مادرش بد و بیراه بگوید و اورا از خود دلگیر نماید. کیوان گفت که میتواند بنویسد که مسلمان است. آنان گفتند که این تنها کافی نیست بایست فتوی هم بدهی که این دین قلابی است و ساخته دست امپریالیست ها میباشد.  کیوان گفت من که آیت الله و یا حجت الاسلام و یا ثقته الااسلام که نیستم که بتوانم دینی را رد کنم. گفتند همین که است میخواستی به دوستت کمک نکنی که به این بیچارگی دچار بشوی.

کیوان که چاره ای نداشت با زن و فرزندش به اروپا رفت و در لندن در یک شرکت بزرگ مشغول بکار شد. زنش که بهایی بود با سو استفاده از اعتماد کیوان به وی و خانواده اش اموالی که در تهران داشت و به پدر وی وکالت داده بود تا آنجا که میتوانست و میشد  بالا کشید و از وی هم  بعنوان اینکه بهایی کاملی نیست تلاق گرفت.

کیوان به تهران برگشت و دید که پدر زن بهایی وی همه اموال او را یا خودش تاراج کرده است و یا در اختیار دیگران گذاشته که تاراج کنند. و تازه با او هم برخوردی داشتند مثل اینکه با یک جذامی  میتوانستند داشته باشند در عوض پسر خاله بهایی کیوان از وی خیلی پذیرایی و همدلی و همفکری کرد و مدتها در خانه آنان ماند تا توانست قسمتی از اموال و خانه مسکونی خود را زنده کند. پسر خاله و همسرش که بوی خیلی مهربانی کرده بودند براحتی اعتماد وی را جلب کردند. و چون پسر خاله از کار به سبب بهایی بودن اخراج شده بود کیوان فکر کرد که به او وکالت بدهد تا کرایه ها را جمع کند و قسمتی از آنرا برای کارهایی که میکند بردارد. و نیز از اسباب خانه و اتومبیلش هم استفاده کنند.

بعد از مدتی که کیوان دوباره به تهران برگشت زیرا پسر خاله از دادن شرح کارها به کیوان خودداری میکرد. و میگفت که اگر اعتماد داشتی که حساب خواستن معنی ندارد و اگر اطمینان نداشتی که چرا اصلا وکالت دادی؟ بارها هم همسرش گفته بود که وکالت خوبی ندادی و نمیشود که خانه را فروخت. باحتمال نقشه آنان این بود که نه تنها اسباب خانه را غارت کنند که کل خانه را هم بفروشند.

پسر خاله این بار بهایی ماشین را به مسافر کش ها داده بود تا با آن کار کنند و حتی جریمه مسافر کشی را هم ماشین در شهرستان نور گرفته بود. وبعد عوض اینکه ماشین را در خانه کیوان پارک کنند در مقابل خیابان خودشان گذاشته بودند تا ماشین توسط شهرداری برده شود. تمامی وسایل برقی کیوان را خراب وغیر قابل استفاده کرده بودند. 

و تمامی کرایه ها را برداشته بودند و حق زحمت بسیار سنگینی هم برداشته بودند. بطوریکه بعد از پنج سال حتی یک تومان هم کیوان اجاره دریافت نکرده بود و وقتی که اعتراض کرد پسر خاله قبلا مهربان گفت همین که است یا خانه ات را بفروش یا برو به دادگستری شکایت کن.

معلوم میشود که دوستی و انسانیت با دین فرق کلی دارد. و یا ایکاش بجار معیار دین معیاد خوبی و صداقت و معیار پاکی و انصاف جایگزین میشد. مادر کیوان که همیشه گفته بود بهاییان آدمهای بسیار خوبی هستند حالا کیوان میدید که حتی خانواده خودش هم هنگامیکه صحبت از منافع شخصی است پول را به خوبی ترجیح میدهند.

کیوان میگفت که ایکاش از اول میدانستم که دین نمیتواند انسان ساز باشد و انسان بودن ربطی به دین ندارد.  حالا هم بهایی هایی که اموال مرا غارت کرده اند مرا سکه یک پول میکنند و هم مسلمانان غارتگر مرا لجن مال. ایکاش من هم بی تفاوت بودم و نه به دوستم اعتماد میکردم که مسلمان بود و زندگی مرا سیاه کرد نه به فامیل بهایی خودم که بقیه اموال مرا دزدیدند  و در آخر هم مرا به دوروغ لجن مال نمودند. و متاسفانه مردم بی تفاوت هم نه به مدارک من توجهی دارند و نه به منطق با من برخورد میکنند.

که از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست. 

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!