آیا ما هم میتوانیم مثل کشورهای اروپایی پیشرفته بشویم و به استقلال واقعی برسیم؟
تازمانی که معیار های مادی و پول است آنهم پولهایی که از راههای نادرست و نامشروع بدست آمده است و تا زمانی که احترام به افراد به میزان ثروتهای مادی آنان وابسته است. و متاسفانه نسل جوان هم تنها فکر میکند که از راه پولدار شدن میتواند موفق شود و تازمانی که علم و دانش و اخلاق در حاشیه قرار گرفته اند مشگل است که ما بتوانیم به استقلال واقعی برسیم و این ابر قدرتها هستند که بوسیله عوامل خود به هرج و مرج و دزدیها و هیزیها دامن میزنند.
هیچ کشوری و هیچ ملتی دلش برای منافع ما نخواهد سوخت و اگر ما با هم متحد و یکی نباشیم چگونهه میتوانیم توقع داشته باشیم که دیگران و سایر ملتها و دولت ها مشگلات ما را حل و فصل کنند برعکس آنان در پی این هستند که اشخاص دست بدهن و فقیر را پیدا کنند و با کار روی آنان از آنها برای کارهای غیر انسانی خود سو استفاده کنند. البته هستند انسانهای فقیر و والایی که در برابر حتی گرسنگی و فشار هم مقاومت میکنند و به خدمت آنان در نخواهند آمد ولی متاسفانه همیشه اشخاص راحت و خاین هم وجود دارند که راضی میشوند برای یک مشت پول و یک زندگی مرفه ملت خود را به باد بدهند.
مرحله اول کار ایجاد بد بینی و بی اعتمادی است که خود بخود در اثر شرایط تا حدی بوجود میاید . قاضی گرسنه و سرگرد بی پول براحتی خود فروشی میکند و چشمان خود را بر روی حقایق و عدالت خواهد بست. بطور کلی فقر شاید پایه ای برای فساد و دزدی باشد. ممکن است که حتی اشخاص ثروتمند هم برای داشتن ثروت و رفاه بیش تر تن به خیانت بدهند ولی فرد گرسنه و محتاج خیلی آسانتر میتوان به دام کشید.
مسلم است که وقتی شما به دوستی مهربان کمک میکنید و آن دوست پس از اینکه تمامی شیره شما را کشید و فکر کرد که دیگر بشما هیچ احتیاجی در زندگی اش نخواهد داشت و بعد برای ناراحت کردن شما بروی شما شمشیر میکشد و برای آزار شما از هر وسیله ای سو استفاده میکند. شما دستهای خود را داغ خواهید کرد که دیگر به هیچ و در هیچ شرایطی کمک و همراهی نکیند. و این درست همان نتیجه ای است که استعمار مدل جدید برنامه ریزی میکند.
وارد کردن فشار اقتصادی و نداشتن تامین باعث خواهد شد که مردم به فکر دزدی کلاهبرداری سو استفاده از محبت ها و دوستی ها دروغگویی و فساد بیفتند. مردی که فرزندش گرسنه است و فریاد و نعره دیگر فرزندش به آسمان بلند است که پول میخواهد براحتی گوشهای دوستان صمیمی اش را خواهد برید تا از دست نق نق خانواده در امان باشد.
کوروش عادت داشت که اگر کسی از او قرض دستی و یا کمک میخواست اگر میتوانست خواهش دوست و آشنایش را رد نمیکرد. و اطرافیان وی هم که این خاصیت او را میدانستند همیشه وی برایشان مثل بانک بود و از وی قرض میکردند. بقول معروف آدم خوش معامله شریک مال مردم است. یکی از همین دوستان زبل کوروش برایش یک برنامه خوب ریخت و مدتی بوی خیلی نزدیک شد و با وی خیلی خوش معامله گی میکرد. خودش وهمسرش به وی خیلی میرسیدند و چون کوروش تازه از همسرش جدا شده بود برایش مثل دوستان بسیار خوب بودند و تفریبا تنهایش نمیگذاشتند.
من که اینهمه دلسوزی و مهربانی و خوش خدمتی منوچهر و همسرش اشراق را نسبت به کوروش میدیدم یک روز به کوروش گفتم که این زن و شوهر و بچه هایش بتو خیلی رسیدگی میکنند و خیلی برایت سبزی پاک میکنند نکند که برایت خوابی دیده خیالهایی در سر دارند به نظر من بهتر است که کمی مواظب باشی و اینقدر با اینها قاطی نشوی. کوروش گفت ای بابا اینها مثل خواهر و برادر من هستند و ما از بچه گی با هم بودیم و برزگ شده ایم. خوب اشکالی هم ندارد که آنان هم در ازای خدمتی که میکنند حقی هم از کارخانه و شرکت من داشته باشند وهم به آنها استفاده ای میرسد و هم من به آنان اعتماد دارم.
کوروش یک شرکت بزرگ داشت و یک کارخانه تولید لامپهای الکتریکی. برای کوروش مسافرتی پیش آمد و میخواست که بخارج از ایران برای مدتی برود. وی که دیگر به منوچهر و همسرش خیلی اعتماد کرده بود یک وکالت به آنان داد که در غیابش کارخانه را اداره کنند ولی من بوی هشدار دادم که مبادا که وکالت تام اختیار و یا فروش بدهی که ممکن است در عرض هما چند سالی که در خارج هستی همه چیز را بالا بکشند و با این وضع دادگستری و این آقایان قضات بایست تمامی عمرت را در دادگستری بدوی شاید بتوانی چیزی پس بگیرد کوروش گفت امیر تو چقدر بد بینی آنان حاضرند که حتی جانشان را هم برای من بدهند و تو مرا از آنان میترسانی؟
با اصرار من کوروش وکالت تام اختیارش را پس گرفت و یک وکالت ساده کاری به آنان داد. منوچهر و همسرش کوروش را با سلام و صلوات به آروپا راهی کردند و سر فرصت به خانه شان بازگشتند آنان چون بهایی بودند از کار اخراج شده بودند و این برای آنان کمکی بود که بتوانند در آمد خوبی هم داشته باشند. دیگر آنان با دمشان گردو میشکستند و خیلی خوشحال خندان بودند. منوچهر هم با خیال راحت عازم اروپا شده بود که یک دوره مدیریت صنعتی ببیند.
ولی آنان از دوری کوروش حداکثر سو استفاده را کرده بودند. باگرفتن وام و نرسیده گی به کارخانه بسیاری از کارهانابود شده و کارمندان و کارگران بسیاری کارهای خود را ازدست داده واخراج شده بودند. کارخانه در عرض این چند سالی که کوروش نبود هیچ بهره و استفاده ای که نکرده بود که هیچ مقداری هم ضرر و زیان در اثر سو استفاده و سو مدیریت منوچهر و همسرش بجا گذاشته بود ولی در عوض زندگی آنان توپ شده بود همه اسباب خانه و مبلمان خود را نو کرده بودند. خانه شان را با خانه بسیار بهتری تعویض کرده بودند. و چند بار هم برای تفریج مسافرتهایی به خارج داشتند تازه بارها برای کوروش هم نوشته بودند که وکالت که داده ای وکالت مناسب و خوبی نیست. باحتمال آن خیال فروش وغارت کلی اموال کوروش را داشتند و با آن وکالت اینکار دیگر برایشان ممکن نبود.
میلیونها تومان و دلار کوروش بدین ترتیب بر اثر اعتمادش به منوچهر از بین رفته بود و تقریبا ورشکسته شده بود. خوب آیا شما فکر میکنید با این مردم اینقدر خاین ما میتوانیم به استقلال برسیم؟ وقتی که کوروش از منوچهر پرسیده که این چه کارهایی بودکه کرده ای گفت میخواستی اعتماد نکنی میخواستی ندهی؟ تقصر خودت بود چرا بمن اعتماد کردی که خوود کرده را تبدیر نیست. خوب اگر هم میخواهی برو از طریق قانونی اقدام کن. منوچهر تمامی احساسات انسانی را برای خاطر پول و زندگی بهتر زیر پا گذاشته و به جای اینکه سهمی عادلانه بردارد و به کارخانه و شرکت رسیدگی کند همه چیز را بر باد داده بود. و تنها سهم کلانی برای خودش برداشته بود. و تازه توقع داشت که کوروش از این همه زیان و ضرر ناراحت هم نشود. و براستی که اموال کوروش واز بین رفتن انها برای منوچهر کاملا بی ارزش بود وهیچ اهمیتی نداشت. آنچه که برای منوچهر مهم این بودکه ثروت کلانی از اعتماد دوستش به چنگ آورده است.
خوب آیا با این همه بی انصافی و خیانت ما میتوانیم باهم متحد باشیم و به استقلال برسیم؟ تا نظر شما چه باشد. آیا ما بیشتر و بیشتر بسمت بی تفاوتی متوجه نخواهیم شد. و سعی نخواهیم کرد با بی تفاوتی تنها گلیم خود را از آب بگیریم؟ و نسبت به مردم و اجتماع بدبین تر نخواهیم شد؟