خیلی پیش از آن که دهخدا و یا عمید دست به تهیه فرهنگ لغات بزنند، عبید زاکانی رئیس همۀ طنز نویسهای زبان فارسی اقدام به چنین کاری نمود. در تهیۀ این فرهنگ عبید به هر کدام از کلمات پیشوند “ال” را افزود تا آن را به صورت عربی که در آن زمان از اعتبار بیشتری برخوردار بود درآورد و سپس آن را معنی نمود. متاسفانه اشتغالات بیش از حد عبید اجازه تکمیل این فرهنگ را به وی نداد و پس از آن نیز هیچ شیر پاک خورده دیگری کمر همت به ادامه و تکمیل این اثر مهم فرهنگی نبست. چنان که از این تعریفات بر می آید در آن زمان هم مانند امروز گروه علما به فریب عوام اهتمام داشته و قضات که از طبقۀ روحانیون انتخاب می شدند به حق را ناحق نمودن و مکیدن خون مردم مشغول بوده اند.
آن چه در ذیل می آید منتخبی از معانی لغات عبید است که از “رسالۀ تعریفات”، “تعریفات ملا دو پیازه” و برخی ملحقات در کلیات عبید زاکانی به تصحیح پرویز اتابکی استخراج شده است. پس از آن نیز به سبک عبید برخی از لغات دیگر و پاره ای از واژه ها و معانی نوین که در زمان وی وجود نداشته اند مانند جمهوری و انتخابات و مجلس را اضافه نموده و معانی را ذکر نموده ایم. باشد که مقبول نظر افتد.
الدنیا – آنچه که هیچ آفریده در وی نیاساید
الفکر – آنچه مردم را بیفایده بیمار کند
القاضی – آنکه همه او را نفرین کنند
نایب القاضی – آنکه ایمان ندارد
البهشت – آنچه نبینند
الحلال – آنچه نخورند
الوخیم – عاقبت او
المالک – منتظر او
الرشوه – کارساز بیچارگان
الخطیب – خر
المقری – کون خر
المعلم – احمق
الواعظ – آنکه بگوید و نکند
الشیخ – ابلیس
الشیاطین – اتباع او
التلبیس – کلماتی که در باب دنیا گوید
الوسوسه – آنچه که در باب آخرت گوید
المهملات – کلماتی که در معرفت راند
الحاجی – آنکه دروغ به کعبه خورد
البازاری – آنکه از خدا نترسد
الکشتی گیر – تنبل
الخدا – خوان یغما
المسجد – گوزگاه مسافران
البدمعامله – آشنای قاضی
المقتدی – کون پرست
الصوفی – مفتخور
الپاچه سفید – کاهش جان
الخاتون – آنکه معشوق بسیار دارد
الکدبانو – آنکه اندک دارد
المستور- آنکه بیک عاشق قانع باشد
الطبیب – پیک اجل
البیمار – تخته مشق حکیمان
العلیه اللعنهَ – حاجی
العلیه اللعنهَ والعذاب – آنکه دو بار حج کرده
الانشاء الله – روزمره دروغگویان
الموَذن – دشمن خواب
الزمستان – آب بینی
التابستان – خایه دراز
الفاتحه – آلت گدایی
البسم الله – یعنی اگر سیری مخور
السلام علیک – یعنی برخیزید و تواضع کنید
الرمضان – بامید بهشت در دوزخ غرقیدن
الریش – دست آویز متفکران
السعید – آنکه روی مفتی ندیده
التنها – گوزندهَ بفراغت
المرد خوب – آنکه کارت بدو نیافتاده
الراستگو – دشمن همه کس
الملا – همیشه جنب
المعصوم – آنکه بدست سر تراش بد گرفتار گردد
الناموزون – شعر عربی
التماشاخانه – مجلس مستان
الصاحب منصب – دزد با شمشیر
الخام طمع – آنکه از افیونی یاری خواهد
* * * * * * * * * * * * * * *
اینها را هم ما اضافه نمودیم.
الایران – مال غارتی
الانقلاب اسلامی – آنچه در کون رود
الجمهوری اسلامی – درد پس از آن
الرهبر – وقیح
الیاوه – سخن او
المعصیت – عمل او
الجنایت – فرمان او
الخائن – آنکه پای سخنش نشیند
المیت – ولایت فقیه
الرئیس جمهور – آنکه انتخاب نشود
الفهم – آنچه ندارد
المهمل – آنچه بگوید
الدولتمرد – مدرک تقلبی
الاخوند – مردم فریب
العربی – آنچه بلغور کند
اللواط – بساط او
الشیطان – رفیق او
الطلبه – درس مفتخوری
الکون طلبه – برگۀ امتحان
الفقه – علمی که راجع به گوز باشد
الفقیه – گوزدان
العمامه – نشانه رذالت
العبا – لباس کار تنبل
النعلین – گه کش
الانتخابات – چیزی که در کوزه گذارند
المجلس – کوبیده ارزان
النماینده – خایه مال
الراَی – بادمجان
الصندوق رای – شاشگاه رهبر
القانون اساسی – کشک
الشیاف – متمم آن
المجتهد – آن که از شاش و گه بسیار داند
الاجتهاد – بوی گند
البسیجی – خود فروش
النان – آنچه بر سفره پدر نخورده باشد
الخیانت – ذات او
الخباثت – عمل او
الپاسدار – مزدور ریشو
النماز جماعت – یعنی کون مرا بنگر
المنبر – سخن دروغ
الخطبه – دسیسه
الامام جمعه – اهریمن
الفریب – کار او
التحریک – گفتار او
الزندان – آینده او
الدوزخ – جایگاه او
البازجوئی – شکنجه
الشکنجه – اعتراف
البازجو – عزرائیل
اللعنت – مزد پدر و مادر او
الدار – آنچه از آن آویزان شود
الروضه – گریه زورکی
الروضه خوان – پیاز
الخواص – گنده دزد
العوام – آن که از دسترنج خویش نان خورد
الدشمن – مردم