پرده های بخار گرفته از آتش شومینه را به رخت آویز خیالم می آویزم تا از میان گرمای تن تو راهی به بیرون پیدا کنم.
صندلی را از پشت میز کنار تختم بر می دارم تا رویش بایستم.
گره ی پرده ی بخار گرفته را باز می کنم تا تو از میان وهم های داخل هیزم گر گرفته بیرون بیایی.
بوی خوش کاج کریسمس، اتاق را مست خواب کرده.
پرده ها به کف اتاق می لغزند تا سکوت خالی خانه را پر کنند.
به سراغ جعبه خیاطی می روم تا انگشت دانه های سوزن خیاطی ات را تن انگشتم کنم.
پوست تن ات را به میان نخ و سوزن می کشم تا منفذهای خالی ات را بدوزم.
از کوچه های بلند و باریک رو به خانه ام، صدای آب می آید.
سیل آب در راه رسیدن به در چوبی باغچه است.
نخ و سوزن و تن تو را به کناری می گذارم تا کلید سیل بند خانه را بزنم تا کاری از باران وحشی و آشفته بر نیاید.
حالا باران با صدای ناودان و تن بی قرار تو می بارد