تامادامیکه فرهنگ خود پرستی و بت پرستی هست ما از این مخمصه رها نخواهیم شد. متاسفانه شاید اکثر ملت ها و مردم تمامی دنیا هم خود خواه خود محور و بت پرست باشند. ولی سیستم طوری درست شده است که امکانات زیادی به افراد خود خواه و خود پرست نمیدهد. یکی که دستش به دم گاوی بند شده میخواهد زیر و رو را مال خودش کند. میخواهد همه را بیرون و اخراج کند و دوستان و فک وفامیل خود را سر کار بیاورد. میخواهد از تمامی امکانات برای خودش استفاده کند و دیگران را به حاشیه براند. نمیدانم شما هم در زمان شاه که روزنامه ها آزاد بودند این مطلب را خوانده بودید که یک نفر سیزده شغل داشت. البته من آن شخص را ندیدم ولی خودم شاهد بودم که یک نفر دارای دو و یا سه شغل تمام وقت بود. و نفر دیگر با همان شرایط و با همان مدارک تحصیلی و با همان تجربه ها حتی یک شغل تمام وقت هم نداشت.
هم اکنون هم در ایران و یا در دنیا کسانی هستند که ثروت های افسانه ای دارند حالا یا مشروع و یا مثلا نامشروع. یا از راه دزدی و فساد به این همه مال و منال رسیده اند و یا از روی شانس و یا با سواستفاده از تورم و ضد تورم سرمایه های کلان اندوخته اند. و یا اموال مردم محتاج را بز خری کرده اند ویا از راه قانونی با دادن رشوه و غیره ثروتهای زیاد برای خود فراهم کرده اند و یا بطور کلی شانس داشته و هرکاری کرده اند برای آنان منافع سنگین ببار آورده است.
در مقابل هم کسانی هستند که مثل سگ تازی کار کرده اند ولی با وجود اینکه اهل مشروب سیگار و تفریح و ولخرجی ها هم نبوده اند حتی یک ریال هم اضافه و پس انداز ندارند.
استادی که یک عمر کار کرده است حالا حتی یک خانه هم از آن خود ندارد و بایست اجاره نشین باشد. یا افرادی که توسط سیستم و یا افراد غارت شده اند. آیا شما خود را جای فردی گذارده اید که از روی خیر خواهی به کمک کسی میرود و بعد همان دوست لعنتی برای پس ندادن کمک به وی وی را بخاک سیاه مینشاند. متاسفانه قوانین هم نمیتوانند به کمک غارت شده بروند و این است که مردمی که این مثال را دیده اند خود بخود بی تفاوت میشوند. و درست این همان چیزی است که سیستم قهار استعماری طالب آن است.
شهروز که مهندس مکانیک بود برادرش را برای تحصیل به خارج میفرستد. شهروز مثل یک پدر جوان از این برادر در آمریکا حمایت مالی میکند تا وی بتواند براحتی تحصیل کند و برای خودش آدمی بشود. پدر شهروز در هنگامیکه شهروز در دانشگاه تحصیل میکرد و برادرش بهروز شاگرد دبستان بود از بین میرود. و شهروز سال بعد از آن فارغ تحصیل میگردد و چون جوان لایق و با هوشی بود بعنوان سرپرست خانواده معافی میگرد و سرکار میرود. او براحتی توانسته بود که استخدام شود و حقوقی خوب دریافت نماید.
شهروز برادرش بهروز را به بهترین دبیرستانهای ملی میفرستد و برایش بهترین معلم های خصوصی را میگیرد تا او هم بتواند در امتحان ورودی دانشگاه موفق شود. پدر شهروز یک کارمند مسن و معمولی وزارت پست و تلگراف آن زمان بود و در آمد چندانی نداشت. شهروز با مشگلات مالی در گیر بود ولی برای برادرش این مشگلات وجود نداشت چون شهروز او را حمایت همه جانبه میکرد.
بهروز بعد از گرفتن فوق لیسانس از ایران برای گرفتن مدارک بهتر بیشتر به آمریکا میرود و چون پایه معلوماتی خوب داشته بود براحتی در آمریکا ترقی میکند و شهروز هم هر چه که میتواند مثلا روی برادر عزیزش سرمایه گذاری میکند. بهروز استاد دانشگاه میشود و زن خوب آمریکایی میگیرد. از شهروز میخواهد که برایش هر چه که میتواند پول بفرستد تا مکانی برای زندگی بخرد. شهروز هم با دست بازی که داشته هر چه سرمایه و پس انداز دارد را برای او حواله میکند بعنوان اینکه او پشت او خواهد بود و وی میتواند بعد از بازنشستگی به آمریک برود.
شهروز به مناسبتی از کار در ایران محروم میشود. و برای ادامه زندگی مجبور میشود که با خانواده اش به آمریکا بروند. شهروز که تمامی سرمایه خود را به سبب تشویق های برادر به آمریکا فرستاده است به گفته همسرش انگشت لیسده شده است و تنها امیدش این است که به آمریکا برود و در کنار برادر مهربان بقیه عمرش را زندگی کند. غافل از اینکه برادر و همسر آمریکایی وی برای وی خواب دیگری دیده اند. بهروزکه قبلا میگفت بهترین برادر دنیا را دارد حالا که شینده بود که شهروز اخراج شده است از وی بدگویی میکرد که برادرش مستبد و زور گو بوده است و او را مجبور میکرده که زیاد کار کند و درس بخواند مرتب برایش معلم میگرفته است که عذاب درس خواندن فراموشش نشود.
ناگهان بهروز یک سد و هشتاد درجه میچرخد و از برادری آن چنان نازنین و مهربان یک هیولا میسازد. هنگامیکه برادر به همراه خانواده به آمریکا میایند و سراغ برادر میروند وی میگوید یادت است که در هنگامیکه او در دبستان بوده است دستکش او را پاره کرده و به او یک مشت زده است و حالا بخاطر همان مشت که بمن زده ای هرچه فرستاده ای مال من تنها است. برو خدا روزیت را جای دیگری حواله دهد. نمیدانم شما اسم این رفتار را چه میگذارید. آیا شما میتوانید خودتان را جای شهروز بگذارید و غم وحشتناکش را درک کنید؟