آیا ستمکاران و فتنه گران سر عقل میآیند و از خرابی و ویرانی دست بر میدارند؟ فریدون میگفت که فکر میکند که همه اینها که من میخواهم بگویم تنها یک توضیح واضحات است زیرا هر کسی میداند که عمری کوتاه دارد و تا چشم بهم بزنی از کودکی به جوانی و بعد هم به سرعت به پیری و مرگ رسیده ایم. تازه اگر از آفات امراض مهلک و کشنده بتوانیم فرار کنیم. حالا من نمیدانم که چطور کسانی که دستشان به قدرت رسیده است همه چیز را براحتی فراموش میکنند و یک آدم دو آتشه یاغی و ظالم میگردند.
کسانی که ادعا میکنند و یا میکردند که در زندانها بوده اند و شکنجه ها شده اند حالا که از سر صدقه کوبنده تبلیغات بین المللی و ریختن مردم به خیابان ها و با دادن میلیونها کشته شهید و معلول به تن آنان قبای وزارت پوشانده اند. و در دریای پول بی حساب و کتاب نفت و سایر ارقام دست و پا میزنند. کسانیکه تا دیروز به زحمت یک خوراک سیر میخوردند اکنون میلیارد ها دلار بنا به گفته روزنامه ها در حسابهای خصوصی بانکی خود در کافرستانها و و سایر امارات در آسیا اروپا و آمریکا دلارهای بی زبان را خوابانیده اند . باز هم مثل کنه به تخت ریاست و وزارت چسبیده اند و با وجود اینکه اکثر مردم میگویند بروید نمیروند. و فکر میکنند با کشتار و قتل و غارت بیشتر میتوانند دنیا و آخرت خود را بخرند. مزه صدارت و وزارت آنطور آنان را کر و کور کرده است که از همه چیز به خبر شده اند. مگر انسان واقعا به میلیارد ها دلار احتیاج دارد و آیا میتواند اینهمه پول را خرج کند؟ آیا کسی که تا دیروز میگفت که کارگر ساده است و امروز در مقام مهمی نشسته است چرا بهمان کارگران و دوستان دیروزی خود به مهر شده است و آنان را به رگبار گلوله ها میبندد؟ آیا ثروتی که اندوخته است برای هفت پشت او هنوز کافی نیست و یا اینکه دیک طمع انسانی پر شدنی نمیباشد؟ اگر مثلا هم شاه و هم خمینی و هم مصدق همه در فکر ملت بودند آیا نبایست دوستانه و منصفانه با هم یک توافق میکردند و مردم را اینطور بجان هم نمی انداختند؟ اگر واقعا نیت همه آنان خیر بود ومیخواستند برای ایران و مردم ایران کار کنند نمیتوانستند که هر کدام گوشه ای از کار را بگیرند و همه با هم کمک کنند تا ایران آباد و مردم ایران در رفاه باشند و بجای قتل و غارت و تحریک غلامان همدیگر آنان را به دوستی و همکاری فرا میخواندند.
آیا با کشتار مردم وضع مردم بهتر خواهد شد و یا با دادن امکانات بیشتر به آنان آنها بهتر زندگی خواهند کرد؟ آیا فکر نمیکنید که یک خمیره خود خواهی و خود محوری و تمامیت خواهی در همه این رهبران مثلا مردمی نفوذ کرده است که هرکدام خودش را بهتر از دیگری میداند و حاضر نیستند که مخالفان را تحمل کنند و یا به نفع مردم با هم سازش کنند. اگر واقعا مقصود همه آنان آزادی رفاه و برادری و پیشرفت مردم و دادن امکانات کاری و تحصیلی به مردم باشد. که آنان نبایست با هم اختلافی داشته باشند. وقتی که همه آنان میگویند که میخواهند برای مردم و برای رفاه و آزادیهای مردم کار کنند پس چرا با هم همکاری نمیکنند و همدیگر را هدف قرار میدهند و شیدایان و طرفداران خود را بر علیه دیگری به شورش دعوت میکنند؟ پس یک جای قضیه میلنگد. واقعا آنان برای مردم به وسط نیامده اند بلکه برای قدرت طلبی و تمامیت خواهی به میدان پا نهاده اند. اکنون هم همان آش و همان کاسه است.
در حالیکه مردم اروپا و آمریکا متحد شده اند و با داشتن باورهای مخالف و انگیزه های متفاوت همدیگر را تحمل میکنند. پس چرا ما که نسبت به آنان کوچکتر هستیم بایست این مقدار مردم خود را بر ضد هم تحریک کنیم و آنان را بجان هم بیاندازیم تا مایه خوشحالی ابر قدرتها شویم. آیا بهتر نیست با داوری و انصاف مسایل و مشگلات را حل کنیم و از همه این جنگ و جدلهای بیهوده صرف نظر فرماییم. دختران و پسران آنان در دانشگاه ها مشغول تحصیل هستند تا بتوانند در بازار کار موفق شوند و همه آنان آزاد هستند که هر طور میخواهند لباس بپوشند و زندگی کنند ولی دختران و پسران ما همه در بند و عذابند و نمیتوانند در تحصیل و زندگی به قدر همتاهای غربی خود در صد بالا پیشرفت کنند چرا؟ طبقه فقیر و متوسط ما بایست تمامی خواسته های خود را در خود خفه کند. و یا به آشوب و اعتصاب دست بزند. اگر واقعا شما دلتان برای این جوانان میسوزد آنان را دریابید. به عوض جنگ قدرت و حسادت و تمامیت خواهی به پانزده میلیون متعاد رسیدگی کنید که از نا امیدی به اعتیاد پناه برده اند تا خود را فراموش کنند که دولتمردان بجز پر کردن جیب های خود کاری به آنان ندارند.
بیایید بجای تمامیت خواهی و خود محوری و خود خواهی و دزدی و فساد و افسار گسیختگی در شهوت و قدرت برای مردم دلسوز باشید همانانی که شما را از زندان و شکنجه نجات داده بر اریکه سلطنت نشانده اند. ما دلمان را خوش کرده ایم که دختران ما حجاب دارند و مثلا عفیف هستند ولی همه میدانند که دختران اشراف جدید و ثروتمندان تازه به دوران رسیده هرکاری که میخواهند میکنند و چون در حافظ قدرت هستند کسی به آنان کاری نمیتواند داشته باشد. این فقیران و محرومان و طبقه متوسط هستند که با کردن گناهی ذره بینی بسرعت به دست داروغه میافتند. وگرنه ثروتمندان تازه که از سر صدقه ملت مظلوم ایران به قدرت و ثروت رسیده اند هر عمل خلافی میکنند و دم به تله هم نمیدهند و دختران آنان در نهایت پرده دوزی میکنند و بعنوان دوشیزه باکره به حجله گاه زفاف میروند و از همان شروع زندگی سر آقا داماد را کلاه میگذارند. ولی آن دخترک بیچاره ای که در سن شانزده سالگی مورد تجاور وحشیانه قرار گرفته و با زور به او تجاوز کرده و اسپرمهای خود را بدون هیچ درک مسولیتی در داخل او پاشیده اند و او را حامله نموده اند. بعنوان فاحشه به دار آویخته میشود؟
تمام آقایان قضات و دادیاران و بازپرسها و آقایان افسران و درجه داران بسیج میشوند تا انسان مفلوک و بی نوایی را مقتول سازند ولی دختران ثروتمند در کنار بستر های طلایی و با عطر و گلابهای معطر به عشقبازی های ممنوع مشغول هستند و هیچ داروغه ای جرات نگاه کردن به آنان را ندارد. خودتان میدانید که اینها افسانه نیست بلکه حقایق دردناکی هستند که برخی از مردم ما نمیخواهند آنرا بشنوند . و دلشان میخواهد که با سرعت از آن عبور کنند. آقایان قضات و داد یاران و بازپرسان گرامی و عزیز آیا آنان که شب و روز به عیش و نوش مشغول هستند و بعد هم به دست جراحان توانا دوشیزه میشوند بایست آزاد باشند و دخترک بینوایی که نه جایی برای خسبیدن دارد و نه محلی امن برای نشستن و به دست انسانها متعاد و یا ظالم حامله میشود بایست به دار آویخته شوند. آیا به نظر شما این انصاف است و یا بی تفاوتی و ظلم. هرکس که پول و ثروت حتی نامشروع دارد آزاد و هر که ندارد محکوم. فریدون تعریف میکرد که از یکی از دوستانش که در تهران زندگی میکرد شنیده بود که وضع طبقه ثروتمند بسیار واویلا است.
نسرین دختر یکی از دولتمردان بود که در نزدیکی خانه وی سکونت داشت. سینا دوست فریدون هم در همان حدود زندگی میکردند. سینا بسیار درس خوان بود و همیشه نمرات بسیار بالای در دروس خود داشت. مادر سینا با مادر نسرین هم سلام علیکی داشتند. نسرین که به سینا علاقه مند شده بود میخواست هر طور شده به او نزدیک شود. هر دوی آنان در کلاس دوازدهم بودند و میخواستند که امتحان نهایی بدهند. سینا یک پسر فوق عاده خوب و مهربان و بسیار باهوش بود ولی نسرین یک دختر معمولی با هوش معمولی. هر دوی آنان به مدرسه خصوصی معروف میرفتند. ولی سینا با نمراتی کمتر از نوزده بخانه نمیآمد ولی نمرات نسرین حدود ده و دوازده بود و در بعضی از دروس مثل ریاضی هم بسیار کمتر نمره میگرفت. خانواده نسرین مثلا بسیار مذهبی بودند و بسیار جا نماز آب میکشیدند مثلا نسرین علاوه برچادر روسری کلفتی هم به سر میکرد و ظاهرا مثل یک حزب اللهی های تمام عیار بود. بطوریکه کسبه به او هم حاج خانم میگفتند. نسرین خودش را به مادر سینا نزدیک میکند و از وی میپرسد که آیا سینا میتواند به او درس خصوصی بدهد؟
و او و مادرش حاضرند مبلغ خوبی هم برای حق تدریس به سینا بپردازند. نسرین میدانست که سینا در درس بسیار خوب است و نمراتی بسیار بالا دارد. بالاخره بعد از مقداری تعارف سینا قبول میکند که هر روز بعد از مدرسه دو ساعت با هم کار کنند. و نسرین هم میگوید که مادرش هم گفته که حاضر است برای دو ساعت تدریس مبلغ بیست دلار( من تبدیل کرده ام) به سینا بدهند. سینا هر روز بعد از مدرسه مستقیم به خانه نسرین که یک خانه مجلل با شاید بیشتر از ده اتاق خواب بود میرود و در یکی از اتاقها که مال نسرین بود با هم به تمرین و درس میپردازند. خوب در آن سالهای اول مثلا انقلاب روزی بیست دلار برای یک جوان هیجده ساله پول بسیار خوبی بود. و مسلم است که سینا با این پول میتوانست بسیاری از آرزوهای نوجوانی خود را برآورده کند. سینا هم با این پول لباسهای بهتری میخرید و دست بند و وسایل لوکسی که دلش برای آنها پرپر میزد براحتی میخرید. سینا میگفت که در روزهای اول نسرین با حجاب کامل سر میز درس می نشست ولی کم کم روسری خود را برداشت و مانتو را هم کنار گذاشت و بعد از مدتی کوتاه با لباسهای بسیار مثلا سکسی که پدرش از خارج برایش آورده بود سر میز درس می نشست. پدر نسرین خیلی دیر وقت به خانه میآمد و مادرش هم با داشتن شش بچه دیگر کاری بکار نسرین نداشت. کلفت ها و نوکرها هم آدمهای مطمین بودند و کارهایی که در خانه انجام میشد به خارج درز نمیکرد.
سینا میگفت که اول ما روبروی هم می نشستیم ولی کم کم نسرین گفت که میخواهد در کنارم بنشیند. و در صندلی پهلوی من می نشست. یک روز از من پرسید راستی سینا تو دوست دختر و یا دوست زن نداری؟ من اول کمی خجالت کشیدم و شاید سرخ هم شدم ولی او دستش را با مهربانی روی آقا کوچولویم نهاد و با نوازش آن گفت مقصودم این که مشگل جنسی خود را چطوری حل میکنی. با دست گذاشتن روی شازده من وی به جنب و جوش افتاد مثل اینکه حس کرده بود که خبری خوشی در راه است. نسرین با خنده گفت بیبن که آقا کوچولو چقدر قبراق است و چطور ناگهان بلند و سفت و شده است. بعد صورتش را جلو آورد و گفت خجالت نکش من و تو محرم خواهیم شد. من صیغه عقد موقت را بلدم و میخوانم و ما میتوانیم با هم محرم باشیم می بینی که چقدر راحت است. همینطور که شازده مرا در مشت خودگرفته بود از بوسیدن گردن من شروع کرد و تا به لبان من رسید. بعد پرسید راستی نگفتی که با این آقا که این قدر سفت و سخت است چکار میکنی تا خالی شود. گفتم بیشتر خواب می بینم و بعضی وقتها هم آنرا مالش میدهیم تا راحت شود. ولی بعد از مالش کمر درد میگیرم و عصبانی میشوم.
من قبلا تنها نسرین را با حجاب کامل دیده بودم ولی در زیر حجاب هم با قد بلند و سرو مانندش و چهره زیبا و کمر باریک و باسن خوش فرمش دلی میبرد که گفتن ندارد. یک زن زیبا همیشه زیبا است چه با حجا ب باشد و چه نباشد. سینا میگفت هیچ مردی و یا پسری نمیتواند از تقاضای یک دختر هیجده ساله ثروتمند و بسیار زیبا که در ضمن پدرش دارای شغل و مقامی مهم است نه بگوید. نسرین با خنده گفت خوب داوی درد کمر درد تو و شاید ناراحتی من در دست ما باشد. بعد نسرین گفت مادرم با کارهای من موافق است و پدرم هم نیست و خیلی دیر میآید. پس لازم نیست که بترسی در ضمن من صیغه را میخوانم که از نظر شرعی هم باهم محرم باشیم. با گفتن این کلمات ترس و وحشت از من ناگهان فرو ریخت. میدانستم که ماجری با آبروریزی خاتمه پیدا نخواهد کرد. زیرا من میتوانستم براحتی حتی با او عقد دایم بکنم و یا عروسی بنمایم. نسرین بسرعت بلوز خود را کند و سینه های قشنگ و بسیار سفیدش به بیرون افتادند.
گفت میتوانی که آنها را در مشتهای بگیری و فشار دهی. نسرین مثل یک معلم مرا رهنمایی میکرد که چه بکنم. شاید این اولین باری بود که من تن یک زن و یا دختر بالغی را میدیدم. سینه های گرد و سفت او گردن بلورین و انبوه موج گیسوانش مرا داشت کلافه میکرد. گفت میتوانی شانه هایم را ببوسی و یا گاز ظریفی بگیری. من هم همه این دستورات شیرین را اجرا کردم. گفتم نمیخواهی که درب اتاق را قفل کنی گفت کسی نخواهد آمد زیرا فکر میکنند که ما داریم درس می خوانیم ولی برای این که تو راحت تر باشی چشم در را هم از تو قفل میکنم. بعد از قفل کردن درب اتاق وی یکسره به طرف تخت خواب رفت و تمام لباسیها زیر و رو را کند و کاملا برهنه با دلبری خاصی روی تخت دراز کشید و بمن اشاره کرد که به نزدش بروم. من هم که اکنون هیچ دلهره ای نداشتم با خیال راحت کنارش رفتم. او با ظرافت مرا لخت کرد. ولی در ضمن لخت کردن به نوازش آقا پرداخت. بعد از اینکه هر دوی ما کاملا لخت بودیم گفت عجب آقای خوشگلی داری. به شوخی گفتم که شما خوشگل می بینید. گفت نه خیلی قشنگ بلند و سفت است.
حالا علاوه بر آقا دو همراه آقا را هم نوازش میکرد. ما مدتها کنار هم خوابیده به نوازش و بوس و کنار مشغول بودیم. وی گفت میتوانم که آقا را به دوستی خوب معرفی کنم. من که برای اولین بار بود که با دختری عشق بازی میکردم گفتم مگر شما باکره نیستید. من فکر میکردم که او میخواهد تنها با بوس و کنار باشد ولی نه او بیشتر میخواست. گفت چرا جهنم ولی من که نمیخواهم تمام عمر باکره باقی بمانم. در ضمن تو نترس خوب زور بده تا من دیگر باکره نباشم. بعد با دستش آقا را وسط رانهایش برد و دم در خانم کوچولو نهاد و گفت میتوانی زور بدهی ولی خیلی محکم زور بده و دو رانش را هم گرد کمر من حلقه زد. من بسرعت داخل او شدم گرمایی مطبوعی آقا را نوازش میداد و تمام وجود مرا فرا گرفته بود . نسرین ناله میکرد و یک جیغ کوتاه هم کشید. گفت ناله های من از لذت است نه از ناراحتی. من که با تمامی وجودم به داخل او رفته بودم داشتم سعی میکردم از پاشیده شدن اسپرمهایم به داخل خانم جلوگیری کنم. گفت نترس خودت را خالی کن.
بمن آب بده. گل من احتیاج به آب دارد. من قرص ضد حاملگی خورده ام. اجازه داری هروقت که میخواهی آبت را در من خالی کنی و راحت شوی. من هم که با زور آب را نگه داشتم به خارج فواره کردم. نسرین گفت خیلی عالی بود بارک الله نمره ات بیست. برو خودت را بشور و من هم میآیم تا غسل کنم.وی ملافه را که خونی شده بود عوض کردو بعد گفت اصلا میتوانیم دوتایی غسل کنیم حمام بسیار بزرگ است. دوتایی زیر دوش رفتیم. آه که وی چقدر زیبا بود. خدایا تو زن را چقدر زیبا آفریدی قد بلند رانهای صاف باسن گرد سینه های سفت گردن بلورین شانه های زیبا گیسوان معرکه. خودش را هم خیلی خوب تمیز کرده بود مثل اینکه عطر مخصوصی هم به خانم کوچولویش زده بود. در زیر دوش باز همدیگر را میبوسیدیم و کیف میکردیم. او شاید یکصد هفتاد پنج سانت قدش بود. یک کمی از من کوتاه تر بود ولی اگر کفش میپوشید همقد من بود. مثل یک حوری بهشتی بود همانکه به بعضی از جوانان وعده میدهند و آنان را به جنگ کفار فرضی میفرستند. نسرین گفت اجازه دارم با تو و آقا بازی کنم. تو هم میتوانی با من بازی کنی و هر جای بدن مرا دوست داری میتوانی دست بزنی.
آقا کوچولو دوباره برخاسته بود و مثل اینکه دوباره تقاضای وصال میکرد. این بار من عامل تر شده بودم ولی بسختی میتوانستم خانم کوچولوی او را پیدا کنم بیچاره آقا کوچولوی من یا بقول پدرم سید معصوم چشم نداشت و نمیتوانست همبازی خود را پیدا کند. مثل اینکه نسرین این را درک کرد و دوباره به کمک آقا آمد سر آقا را گرفت و به ورودی خانم رسانید. بقیه کار ها را من انجام دادم وی مرتب میگفت برو بیرون و دوباره برگرد من هم تمامی دستوراتش را مو به مو اجرا میکردم. نمیدانم چند بار ما غسل کردیم ولی گویا تمامی دوساعت درس این بار صرف عشق بازیها شده بود. نسرین گفت حالا بهتر است که بروی اگر بخواهی امشب برگردی من درب خانه را باز میگذارم و مواظب هستم که تو بیایی. پدر و مادر من خواب هستند و خوابشان هم سنگین است. تو نمیخواهد دغدغه داشته باشی در ضمن من عقد صیغه را خوانده ام. و کار ما حلال است.
من گفتم که امشب نه ولی فردا به مادر و پدرم میگویم که من بیشتر از دوساعت نزد تو میمانم که آنان هم دلشوره نداشته باشند. نسرین علاوه بر پذیرایی شاهانه ای که هر شب از من میکرد. مرتب هم یک پاکت سفید بمن میداد که در آن هفته ای صد و چهل دلار بود. (پول را من به دلار تبدیل کرده ام) چند ماهی گذشت ما هرشب علاوه بر درس و بحث برنامه زناشویی هم داشتیم. معمولا حالا بیشتر از سه ساعت و یا چهار ساعت میماندم و مادرش بجای بیست دلار در روز چهل دلار میداد. نمیدانم میدانست که دو ساعت هم ما عشق بازی میکنیم یا نه. البته باحتمال مادر میدانست و میخواست دخترش خوش باشد شاید پدر نمیدانست. نسرین دو روز بعد یک کاغذ ضیغه نامه بمن داد که گفت که میرویم به محضر و آنرا با هم امضا میکنیم. دیگر حتی بابا هم موافق خواهد بود.
هر دوی ما قبول شدیم و حالا نسرین میخواست که برای امتحان ورودی آماده شود. باز هم ما با هم بودیم. برای من دوران بسیار خوبی بود. ولی من دیگر عاشق و واله او بودم و دلم میخواست با او عروسی بکنم. نسرین که متوجه عشق شدید من شده بود گفت. ما بایست حالا فاصله بگیریم. زیرا من میخواهم ازدواج کنم. ولی نه با تو. تو همسن من هستی. خوب نیست که مرد و زن همسن هم باشند. زیرا تو چند سال دیگر از من زده خواهی شد. تو بایست با دختری عروسی کنی که از تو ده سال جوانتر باشد. من بایست به دکتر بروم ودوباره پرده دوزی کنم. بهتر است که ما از هم بیشتر فاصله بگیریم. و شاید من و تو بتوانیم عقد موقت را باطل کنیم. خودت میدانی که من و تو با هم نمی توانستیم زوج خوبی باشیم. تو بایست تحصیل کنی ولی من میخواهم شوهر بکنم. ولی حتی اگر من شوهر هم بکنم بعد از چند ماهی اگر بخواهی باز هم میتوانی معشوق من باشی و باهم عشق بازی کنیم. با اینکه من غرورم خورد شده بود که او مرا لایق همسری دایمی خود نمیداند ولی دیدم شاید تا حدودی حق دارد. من بایست هنوز شش سال دیگر و یا بیشتر درس بخوانم. ولی او اکنون میخواهد ازدواج کند. در ضمن علاقه او بمن یک علاقه عشقی نبود بلکه بیشتر برای راحتی و آسایش از فشار های جنسی اش بود. من این موضوع را به پدر و مادرم نگفته بودم. ولی باحتمال پدر و مادر نسرین این را میدانستند و برای همین بود که به تلاش افتاده بودند تا او را شوهر مناسبی دهند تا مجبور نباشد بخاطر سکس با یک جوان همسن خودش از طبقه متوسط دوست و یا همسر باشد.
حالا دیگر آنان از دولتمردان و ثروتمندان بنام بودند و سینا از طبقه متوسط. نمیدانم که آیا شما داستان سهیلا قدیری را خوانده اید. اودر سن شانزده سالگی مجبور به ترک خانه میشود و در تهران در خیابانها مدتها سرگردان میباشد تا توسط یک مرد معتاد حامله میشود و چون از آینده فرزند خود هراس داشته و در فقر دست و پا میزده و حتی فکر میکرده که بیماری ایذز و یا بیماریهای دیگر مقاربتی دارد. چون بارها مورد تجاوز جنسی قرار گرفته است. خودش فرزند خودش و محبوبش را میکشد که گرفتار بدبختی های نظیر خودش نشود. و دادگاه عدل اسلامی او را به اعدام محکوم میکند. او بایست تاوان خوشی های امثال نسرین ها را بدهد که برای شهوت مردان را اسیر و عاشق خود میسازند و بعد هم آنان را کنار زده با یک عمل جراحی دوشیزه باکره ای و عذرا میشوند و به عقد و ازدواج نفر بعدی در میآیند. کار ها عیب نیست ولی کار امثال سهیلا ها جزای مرگ دارد. آنان هم همان کار را کرده اند تازه به آنان تجاوز شده است و نه اینکه خودشان بخواهند خوش باشند. آیا این عدالت است؟ باری فقرا بایست همیشه تاوان گناهان ثروتمندان را بدهند.