از فراقی زردرخساریم ما
هر نفس درفکر دیداریم ما
تا که روشنتر شود احوال ما
از محبت شاد و بیداریم ما
گرچه سرشاریم از روح حیات
لحظه لحظه جمله بر داریم ما
ما پی دارو نمی گردیم صنم
بهر درد عشق بیماریم ما
در چنین گلشن که گیتی خوانده اند
بی نصیب از روی گلزاریم ما
تا به هشیاری رهی پیدا کنیم
عاشق و پیوسته می خواریم ما
آتش از گرمای ما رو در نهفت
تَشفشان در سینه ها داریم ما
با همه ذرات خویشی کرده ایم
در میان یک چه بسیاریم ما
در پس دیوارها بس روشنی ست
بر خود و اندیشه دیواریم ما
از زبان هر خموشی قصه و
صد هزاران گفته می داریم ما
ما ز مروارید مهر آکنده ایم
با چنین گنجینه ناداریم ما
تا که درد دوست را درمان کنیم
دردمندان را خریداریم ما
ارچه از هر گوشه مان بندی کنند،
از طریقی غیر رهواریم ما
هر زمان درنقش دیگر زاده ایم
از امیر تا امربُرداریم ما
تا که بر بام زمان استاده ایم
بیخبر از پار و پیراریم ما
هر نفس در بودنی نو بوده ایم
از نبود و بوده بیزاریم ما
پیش روی باد هر جا رفته ایم
درچنین آشفته بازاریم ما
زی رسیدن تا قراری جاوان
چهریا؛ پیوسته در کاریم ما.
تشفشان : آتشفشان
تش : آتش؛ واژۀ مازندرانی
سیزدهم مهر 1388
اتاوا