گمان میکنم که نقد من از گفتگوی رضا پهلوی با ویدئوگراف طرفدار جنبش سبز درست برداشت نشده است. یا دستکم من درست نقد نکردهام.
من به مواضع رضا پهلوی از دیرباز آشنا بودهام. گفتگوی کنونی او هم چیزی مغایر با آن ندارد. نقد من از «دورویی» نه متوجه او بود و نه متوجه مصاحبه کننده، که امیدوارم آن را به برخوردی شخصی تعبیر نکرده باشد.
نقد من متوجه این فرهنگ دوروی جامعهٔ ماست که رضا پهلوی را از یکسو، و پرسشگران را از سوی دیگر به اینگونه گفتگوی انحرافی میکشاند.
مواضع رضا پهلوی برای من کاملاً قابل درک است. افراط و تفریطی هم که گهگاه در آن میبینم برایم قابل درک است. او «مارگزیده» است و وسواس او برای جدا کردن خود از کلیشههای جاری گهگاه او را به افراط و تفریط میکشاند.
نقد من بویژه متوجه «ما» به عنوان جامعهٔ ایرانی است که به خود اجازه دادهایم این کلیشهها اینچنین در ذهن ما بدیهی و محرز جلوه کنند. حتی در مورد ایرانیانی که به «شاهاللهی» معروف شدهاند، من گمان میکنم که گناه از ماست که به جای برقراری یک دیالوگ سازنده، شیوهٔ رد و منزوی کردن آنان را در پیش گرفتهایم. اگر آنان از عنصر «دموکراتیک» کم بهرهاند، شاید گناه ماست که حاضر نشدیم میان ارزشهای مدرن و دموکراتیک از یکسو، و بازشناسی خدمات دودمان پهلوی در مدرنیزه کردن ایران -با تمام کاستیها و اشتباهاتش- بده بستان عادلانهای داشته باشیم.
بحث استقرار نظام جمهوری یا پادشاهی اصلاً بحث کنونی ایران نیست. بحث بر سر استقرار یک نظام دموکراتیک سکولار است. ما میتوانیم با سنت دیرینهٔ پادشاهی در ایران مخالف باشیم و یا موافق. این امری است که تکلیف آن تنها در یک فرایند دموکراتیک و از طریق یک مجلس مؤسسان روشن خواهد شد. ولی دستکم این صداقت را با خودمان داشته باشیم که اگر امروز از رضا پهلوی طلب یاری داریم و نقش او را در رسیدن به یک نظام دموکراتیک سکولار مهم و چه بسا تعیین کننده میدانیم، این سنت دیرینهٔ پادشاهی در ایران است که ما از آن یاری خواستهایم. ضمن اینکه البته سرنوشت این سنت در یک فرایند دموکراتیک روشن خواهد شد.
جوانان ایران امروز میگویند دَم رضا گرم که دنبال پادشاهی نیست و دنبال دموکراسی و آزادی برای ایران است. جوانان راست میگویند و رضا پهلوی هم دقیقاً همین نقش را برای خود قائل است. اما نادیده گرفتن این امر که اصولاً چرا و به چه علت رضا پهلوی در مبارزهٔ ملی ما نقش مؤثر ایفا میکند، یک خود فریبی است که به سلامت گفتمان سیاسی جامعهٔ ایران لطمه میزند.
در همان کتاب «نسیم دگرگونی» رضا پهلوی بر فرایند دموکراتیکی که به تعیین تکلیف ساختار نظام اجتماعی ایران منجر خواهد شد تأکید کرده است. اما این فرایند از نظر کرونولوژیک مبهم مانده است. این ابهام تا حدودی قابل درک است. در زمان نگارش آن کتاب حتی چیزی بنام «جنبش سبز» هنوز رخ نداده بود. اینکه روند مبارزات آتی، ما را به کدام شرایط عینی خواهد کشاند نمیتواند در یک کتاب غیب گویانه ترسیم شود.
اما این به نظر من بسیار مهم است که ما گام اول در مسیر این فرایند دموکراتیک را به روشنی مشخص کرده باشیم.
گام اول، انتخاب میان دو سند تاریخی است. یکی قانون اساسی جمهوری اسلامی و دیگری قانون اساسی مشروطهٔ پادشاهی. رضا پهلوی به دلایل قابل درک -ولی به نظر من غیر قابل دفاع- از روشن کردن این گام اول پرهیز میکند مبادا که همان حملات قابل پیشبینی متوجه او گردد. او نمیخواهد در صداقتش در مورد محول کردن ماهیت آیندهٔ نظام به تصمیم مردم ابهامی پدید آید. اما برای پرهیز از این ابهام، ابهام دیگری را شکل بخشیده است که به کل استراتژی مبارزهٔ ملی ما لطمه میزند.
اگر بناست که ایرانیان در یک فضای آزاد و بدور از اضطراب در مورد ساختار دموکراتیک جامعهٔ خود تصمیمگیری کنند، اینگونه فضای آزاد و بیاضطراب چگونه مهیا خواهد شد؟
رفراندوم شیوهٔ مناسبی برای انتخاب دموکراتیک ساختار جامعه نیست. رفراندومی که ما در پیش باید داشته باشیم رفراندومی است که میان رژیم اسلامی و رژیم مشروطهٔ پادشاهی، به اتکای دو سند موجود در تاریخ معاصر ایران، یکی را انتخاب میکند. این انتخاب در واقع انتخاب برای آن فضای آزاد و بیدغدغه است که در سایهٔ آن کل جامعه قادر خواهد بود که در مورد آینده ساختار دموکراتیک ایران به گفتگو بنشیند و نهایتاً با انتخاب یک مجلس مؤسسان تصمیمگیری خود را نهایی کند.
اولویت دادن به استقرار چنین فضای باز، و هدف مرحلهای آن که با استقرار تنها سند تاریخی تجدد در ایران مشروعیت میابد، از این رو اهمیت دارد که موضوع گفتگو در باب ساختار دموکراتیک ایران آینده موضوعی بسیار گسترده و پیچیده است که نتنها یک رفراندوم دردی را از آن دوا نمیکند، بلکه اصولاً شکل پادشاهی یا جمهوری بودن آن در مقابل اهمیت موضوعات بغرنج دیگری که باید به آن پاسخگو باشد کاملاً بیرنگ میشود.
ما تا به امروز برای موضوع اقلیتهای قومی ایرانی راه حلی غیر دموکراتیک داشتهایم. به احتمال قوی اگر اقلیتهای قومی هم از «خودگردانی» برخوردار بودند، راه حلهای غیر دموکراتیک را برای خود اختیار میکردند. اما امروز که پروژهٔ اجتماعی ایران برقراری یک دموکراسی سکولار است، نقش حضور دموکراتیک شهروندان ایرانی، منجمله در قالب اقلیتهای قومی در ساختار دموکراتیک جامعهٔ ایران از اهمیتی اساسی برخوردار میشود. من نمیخواهم شتابانه از تعابیری چون «فدرال» و امثال آن استفاده کنم چون قضیه به این سادگیها نیست و به ویژه، ما هنوز به آن فضای باز اجتماعی دست نیافتهایم که در باب این مقولات گفتگوی سازندهای داشته باشیم. قدر مسلم این است که تکلیف اینگونه مقولات با یک «رفراندوم» روشن نمیشود.
جنبش سبز در داخل ایران جنبش تجددخواهی در داخل ایران است. جنبش نوین ملی ایران است. اگر چیزی جز این باشد جنبشی نیست. علیرغم فضای سرکوب و خفقان که جنبش سبز را وادار کرده است که به آن گونهای متظاهر شود که میتواند، نه آن گونه که میخواهد، جنبش نوین ملی ایران باید خود را از نظر سیاسی متشکل سازد و این تشکل یابی تنها در صورتی ممکن است که اهداف چنین تشکلی -سازمان مردمی- تا آنجا که ممکن است مشخص و روشن باشد.
روشن شدن موضوع مقولهٔ «رفراندوم» و نیز انتخاب مشخصی که میان دو سند تاریخی ایران معاصر پیشاروی ماست، از این دیدگاه است که اهمیتی حیاتی پیدا میکند.
به رسمیت شناختن قانون اساسی مشروطهٔ پادشاهی به عنوان تنها سند تاریخی مشروع و موجود تجددخواهی در ایران، کسی را بطور اتوماتیک سلطنت طلب نمیکند. اما اگر به راستی سکولار و تجددخواه هستیم، از به رسمیت شناختن آن گزیری نیست.