بنگر عزیز دل
کاین رود زندگی
در پیچ دره ها
مستانه می رود.
بشنو کنون که او
آوازه خوان و شاد
تا یک قرار رام
جانانه می رود.
شوری چنین که دید
کز پست خاک تا
یک اوج بی نیاز
دیوانه می رود؟
شوقی چنین که خواند
در روز و با چراغ
تا عمق سینه ها
دزدانه می رود؟
بار دگر ببین
بی باک و بس دلیر
جویای روی شمع
پروانه می رود.
آمد شب و دلم
بی خویش و آشنا
در جستجوی یک
میخانه می رود.
آنکو که باده خواست
عاری ز رنگ و ننگ
از اشتیاق یک
پیمانه می رود.
هر کو که گنج خواست
ازروی اضطرار
راهی دراز تا
ویرانه می رود.
با ما بیا رفیق
کاین خیل رهروان
تا حضرت بتی
جانانه می رود.
زین عشق پر فروغ
پنهان و آشکار
از دل به هر زبان
افسانه می رود.
سیرش نگر که از
ژرفای بحر دور
تا گردن نگار
دردانه می رود.
بر موج و در کویر
سالک ببین چه سان
بی آب و توشه و
بی دانه می رود.
هر کو که یار خواست
از بند خود گسست
فارغ ز خویش و از
بیگانه می رود.
چهری فغان مکن
هر نفس گم شده
بی تاب و یک نفس
تا خانه می رود. یازدهم مهر 1388
اتاوا