صبح نزدیک است تو لب خاموش دار
تا که خورشیدت در آید ازغبار
هر چه گویی شرح روی و پرتوش
یک ندانی وصف گفتن از هزار
گرچه در سودای رویش تفته ای
خام دورانی هنوز ای هوشیار
چون که او از چهره اندازد نقاب
بیقراریها درآید در قرار
چهریا آب سخن آلوده گشت
رسم پرهیز قلم در پیش دار
روی مشرق روشن از خورشید گشت
گامی اندر پیشوازش رنجه دار
هوی و های عاشقان دیگر مزن
پیش پای دلبران این باشد عار
پیش یک نامی ز خود هرگزمیار
در کف یکتا رها کن اختیار
چون که جمله محو یک دریا شویم
من و تو دیگر ندارد اعتبار
اول مهرماه 1388
اتاوا