سخن ناروایی است که گفته میشود جمهوری اسلامی ایران شفقت ندارد و مروّت نمیشناسد و با رحمت بیگانه است. ابداً واقعیت ندارد که جمهوری اسلامی ایران، بدون هیچ دلسوزی و مرحمتی آدمیان را به دار میآویزد. دلیلش را خدمتتان عرض میکنم.
چندی پیش در پارکی، در اجتماعی از ایرانیانی که جلای وطن کرده و در ولایت غربت رحل اقامت افکنده بودند، با خانم م ملاقات کردم. مایلم شما نیز با این بیوهزن سالمند، که از انواع اختلالات مغز، اعصاب و بینایی رنج میبرد، دیداری داشته باشید و با وی آشنا شوید. زنی تنها است، بدون هیچ کشوری که به آن تعلّق داشته باشد، از سرپناهی به سرپناه دیگر پناه میبرد تا چه زمان به آرامگاه ابدیاش برسد و برای همیشه در آغوش آرامش آسودگی گیرد؛ آرامگاهی که آرمیدن در آن سرنوشت همگان است.
روزی دهشتناک، خانم م و همسرش را عوانان جمهوری اسلامی در شهر قزوین دستگیر کردند؛ اتّهامشان پیروی از امر بهائی بود و اعتقاد به اصول آن. فهرست بلند بالای اتّهامات را نتوان بازگفت، امّا عضویت در “فرقهء ضالّه”، “محارب”، “مبلّغ فرقهء خود” و عامل شیطان بزرگ و اسرائیل بودن از آن جمله بود. سه فرزند خردسال آن دو از تنگنای زندان در امان ماندند و در سایهء مراقبت سایر خانوادههای بهائی شهر قرار گرفتند.
هرکس بگوید اسلامگرایان به آدمیان فرصتی ندهند که راهی را که میروند اصلاح نمایند و همه چیز را به طریقهء اسلامی ببینند، سخنی به گزاف گفته و در سبیل دروغ گام بر داشته است. اوّل آن که، دستار به سران، که در زمرهء روحانیون محسوبند، با فرد مورد نظر به استدلال سخن گویند و بستهء وسوسهانگیزی از مشوّقهای فریبنده عرضه نمایند؛ رهایی فوری از تنگنای زندان را وعده دهند و امکان تأمین شغل را و از جملهء نامداران شهر شدن و در این سوی و آن سوی به نمایش در آمدن تا که دیگر کافران هر دو جنبهء این معامله را ناظر شوند؛ صورتی از تنبیهات هولناک را نشان دهند که در صورت خودداری از تسلیم شدن نصیبشان گردد و مجموعهای از پیشنهادهای جذّاب را عرضه نمایند که برای گردن نهادن به امری جزئی مانند وارد شدن به آغوش اسلام به عنوان تنها دیانت واقعی الله و آخرین دین او بهرهء آنها باشد.
امّا، در قضیهء آقا و خانم م، تمامی تلاشهای مقامات اسلامی برای دلیل و برهان آوردن جهت این زوج که دین خود را ترک گویند و اسلام آورند، نقش بر آب شد و ثمری نبخشید. این خانم و آقا پای فشردند که ایمان آنها گرانبهاترین گنجینهای است که در اختیار دارند و هیچ وسوسه یا تهدیدی نمیتواند آن را از ایشان بگیرد و محرومشان سازد.
مقامات اسلامگرا از “سرسختی و یکدندگی” این زوج سخت در خشم شدند و نقشهء عقبنشینی کشیدند؛ نقشهء زجر و عذاب روانشناختی ستمگرانه و نیز شکنجههای جسمانی سخت؛ از آن نوع رفتارهای جمهوری اسلامی ایران که شدیدترین موارد عصر تفتیش عقاید قرنها پیش را تداعی میکند. مقامات بر این گمان بودند که بیهوده صبر عظیم پیشه کرده و بردباری جسیم از خود نشان دادهاند تا که شاید زوج مزبور را به ترک عقیدهء کفرآمیز خود وادار نموده به دین حقیقی و یگانهء الله، یعنی اسلام، مشرّف سازند.
صبر و خویشتنداری در اسلام بسیار توصیه شده است از آن جمله میفرماید، “انّما یوفّی الصّابرون اجرهم بغیر حساب” (اجر بردباران را حسابی نیست). با این همه، سرانجام صبر و بردباری آنها تمام شد و زمانی فرا رسید که با آنها به عنوان کافرانی رفتار کنند که پشیمان نیستند و اینان گناهشان را به داوری نشسته بودند.
ماهها در بند و زندان ماندن و بازجویی شدن و تشویق و ترغیب گشتن گذشت و زمان محاکمه فرا رسید. این زوج، در تمامی این مدّت، از دسترسی به وکیل مدافع، به هر صورتی که باشد، محروم ماندند. ملّایی که به زحمت اندک سوادی داشت، در نشستی سرسری و ظاهری، آن دو را به اعدام با طناب دار محکوم کرد. امّا، ماهها گذشت و این حکم اجرا نشد. زن و شوهر، در دو زندان جداگانه، بدون حقّ دیدار با یکدیگر و نیز با فرزندان، رنج بردند و تحلیل رفتند و ضعیف شدند.
آن دو به اتّهام ارتداد، برگشتن از دین، محکوم شده بودند که سرشان بالای دار برود تا جسد از زیور جان محروم گردد. در آن حکم همچنین آمده بود که، اموالشان و هر آنچه که به آنها تعلّق داشت، از جمله اثاث منزل، مصادره گردد، زیرا گرفتن اموال فرد مرتدّ حلال محسوب میشد.
زمانی که فردی توسّط مقامات مذهبی به عنوان کافری فاقد حسّ پشیمانی محاکمه میشود، هدف انواع بیپایان زجر و آزار شدید قرار میگیرد، زیرا کافر دشمن الله شمرده میشود و وظیفهء مسلمانان خوب است که کافر را به هر نحوی که قلب ستمگر و دیگرآزار آنها هدایتشان میکند، تنبیه نمایند.
بیان تفصیلی نوع شکنجهء به درازا کشیدهای که این زن و شوهر متحمّل شدند نه در حوصلهء این مقال است و نه در تحمّل هر قلب سلیم و رحیم. هیچ اطّلاعات قابل اعتمادی دربارهء آنچه که در رابطهء با آقای م در طیّ آن ماههای دراز زندان قبل از فرا رفتن بر فراز دار ، بر او گذشته، در دسترس نیست.
امّا خانم م، هر از گاهی، از دریافت جیرهء غذایی زندان محروم میشد. مدّتهای طولانی، در آن گرمای سوزان و مرگبار، تشنگی را تحمّل میکرد. گاهی چندین روز نمیگذاشتند دستشویی برود. زندانبانان زن، او را به شدّت کتک میزدند. راه مورد علاقهء زندانبانان برای کتک زدن خانم م، کوبیدن ماهیتابه بر سر او بود، گو این که از شیشهء نوشابه، چماق، و حتّی مُشتهای خودشان نیز استفاده میکردند. کتکها آنقدر شدّت داشت که در برخی موارد خون از چشمانش بیرون میزد. ضربه به سر و زخم و جراحت روزمرّه و عادّی شد آنچنان ضعیف و نحیف گشت که توان اعدام شدنش نبود.
زندانبانان زن، با همتایان مرد خویش، در خشونت، سنگدلی، سر رقابت داشتند و حتّی از آنان پیشی میگرفتند. این اسلامگرایان خشکمغز آنچنان مغزشویی شده بودند که باور داشتند شکنجه کردن و آزردن غیرمؤمنان سبب گردد که الله از برای آنان امتیاز عظیم قائل شود و لطف عمیم نصیبشان فرماید.
ماهها گذشت تا آن که او را گفتند که روز بعد، بامدادان، پیش از طلوع خورشید، به دارش خواهند آویخت تا حکم را اجرا کرده باشند. این خبر فرصتی دیگر به زندانبانان داد تا او را، پیش از آن که جان بسپارد، دیگر بار به شدّتی که در توان داشتند مورد ضرب و شتم قرار دهند و تنش را سخت بیازارند. در نظر داشتند حال که فرصتی نصیبشان شده بیشترین ثوابی را که میتوانستند از آنِ خود سازند.
آنقدر او را در آن روز زدند که بیهوش نقش بر زمین شد. وقتی مأموران اعدام آمدند تا او را برده بر دار نمایند، نتوانستند به هوشش آورند. با مشکلی جدّی روبرو شدند. زنی را که نمیتوانست بر پای بایستد چگونه میشد به دار آویخت؟
امر شد موقّتاً بر پای نگهش دارند تا اعدام گردد. در این ضمن، خانم م دیگربار به هوش آمد و هشیاریاش را باز یافت، امّا تنها نتیجهء آن رنج بردن بیشتر بود و چند ماه دیگر تحمّل سرنوشت وحشتناکش. در چندین مورد، حکم اعدام او تجدید شد. امّا کتک زدنهای مکرّر شدید بدنش را سخت فرسوده و ذهنش را سخت پریشان ساخته بود. دیگر بر پای ایستادن در توانش نبود و خزیدن بر سینه بود که او را از سویی به سویی میبرد. زندانبانان در شرارت خود رحم و شفقتی نمیشناختند. در چندین مورد اعدامهای دروغین برایش ترتیب دادند. به سلّولش میآمدند و برایش فاتحه میخواندند، حلقهء طناب را به گردنش میانداختند، او را بالا میکشیدند و بعد رها میکردند تا نقش بر زمین شود.
سرانجام، به دلیلی که هیچکس بدان پی نبرد، او را که به سختی میتوانست راه برود، از بند رها ساختند. همسر بیگناهش را روزی به دار آویختند، امّا سرنوشت او نبود که یک روزه از دنیا برود. عوامل شیطانی جمهوری اسلامی کاری کردند که بقیه روزهای زندگیاش را به نحوی بگذراند که هر روز بمیرد و دیگربار زندگی کند.
مرام و مسلک اسلامگرایان در رفتار با اقلّیتهای دینی یا کافرانی که در میان آنها زندگی میکنند نسبتاً روشن و ساده است: اگر نتوانید برایشان استدلال کنید که اعتقاد خود را تغییر دهند، در این صورت معنی و مفهوم را به آنها باید بفهمانید و اگر این هم مؤثّر واقع نشد، با گلولهای در مغز یا حلقهء طنابی دور گردن به “مشکل” خاتمه دهید.
امّا بر سر فرزندان چه آمد؟ آن سه در سه گوشهء مختلف دنیا هستند. پسری در انگلیس، دختری در اسپانیا و پسر دیگر در تگزاس است. هر یک از آنها دلاورانه تلاش میکنند زنده بمانند و جان از این بلیه به در ببرند و تا حدّ زیادی به یُمن ملّتها و سازمانهای “کافر” که به نجات مردمان ستمدیدهء جهان برخاستهاند، آغازی جدید داشته باشند. خوشاقبالترین آنها سرانجام گذارش به اردوی پناهندگان میافتد. بعضی از آنها که از بخت و اقبال بیشتری برخوردارند سرانجام تحت حمایت مالی کشورها یا سازمانهای میزبان قرار میگیرند.
آری، جمهوری اسلامی ایران، قطعاً، شفقت و رحمتش را به کار میگیرد. آنها زنی عاجز و ناتوان را که سخت کتک خورده و تنش به شدّت مضروب و فرسوده گشته و توانایی راه پیمودن تا محلّ چوبهء دار را نداشت، به دار نیاویختند. آنها صرفاً او را به خیابان انداختند که تا پایان زندگانی، هر روزه، مرگ دردناک کُندی را بر خود هموار سازد و درد و رنج را با خود یدک بکشد.